سند نامه ::
 
تجددگرايي و كشف حجاب

در ميان رخدادهاي تاريخ معاصر ايران، كشف حجاب به عنوان يك جريان اجتماعي، موضوعي است كه ريشه‎هاي آن را بايد فراتر از مرزهاي عقيدتي و جغرافيايي جستجو نمود. در حقيقت، كشف حجاب به عنوان يك گرايش تجددطلبانه ارمغاني است از دنياي غرب به دنياي شرق. در اين جريان، ارزشهاي مذهبي و سنتي، تا حدود زيادي دگرگون شده و شكل غربي به خود مي‎گيرد و آنچه مقدس شمرده شده بود مورد بي توجهي واقع مي‎شود.
حجاب در ايران داراي دو بعد تاريخي  و اعتقادي است و ايرانيان حتي قبل از اسلام نيز آن را پذيرفته بودند و رعايت آن را ارزش تلقي مي‎كردند. با ورود اسلام هم، حجاب همچنان حفظ و به عنوان يك ارزش اصيل و مقدس بدان نگريسته ‎شد. با اين همه، نفوذ و دخالت عصبيتهاي قومي در مقولة حجاب كمتر از اعتقادات مذهبي نبود. همچنان كه در ظاهر پوشش نيز بيشتر به سنتهاي اجتماعي تكيه كرد تا به قوانين مذهبي. براي مثال، استفاده از نقاب و روبند پيش از آنكه يك سنت مذهبي باشد، در ميان خانواده‎هاي نجباي ايراني و براي حفظ ايشان از ديد رعيت شيوع يافته بود كه رفته رفته به ديگر اقشار سرايت كرد.

آشنايي انديشه‎گران و تجددطلبان ايراني با مظاهر تمدن غرب، اين فكر را در آنان به وجود آورد كه زنان نيز مي‎توانند در جامعه نقشهاي اجتماعي و سياسي به عهده گيرند. آنان تصور مي‎كردند براي ايجاد اين نقش‎، پذيرفتن روابط حاكم بر اجتماع غرب، علاوه بر تقليد در زمينه علوم تكنولوژي ضروري به نظر مي‎رسد. چرا كه از ديد بسياري از اين تجددگرايان، غربي‎ها به همان نسبت كه در صنايع و تكنولوژي پيشرفت كرده‎اند؛ به همان ميزان نيز در روابط اجتماعي پيشرفت نموده‎اند. يكي از زمينه‎هاي اجتماعي كه غرب داعيه آزادي و دموكراسي در آن را داشت، حق تساوي حضور زن و مرد در اجتماع بود و اين مهم نيز مورد توجه خاص آن دسته از انديشه‎گران و روشنفكران ايراني بود كه مقدمات فكري نهضت مشروطيت را در ايران فراهم آوردند.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه همه تجددطلبان ايراني، خصوصاً در زمينه اجتماعي اينگونه عمل نكردند؛ بلكه به طور كلي آنان در مواجهه با دنياي غرب دو گونه برداشت داشتند: عده‎اي اقتباس از صنعت و تكنولوژي پيشرفته غربي را در مقايسه با صنايع يدي كشور، براي پيشبرد امر توليد، ضروري دانسته و فرهنگ اجتماعي و روابط حاكم بر زن و مرد را در دنيا غرب نپذيرفتند و تكيه بر فرهنگ خودي و حفظ آن را لازم شمردند. هر چند كه ايده و نظر آنان در اجتماع ايران مورد توجه قرار نگرفته و عملي نشده بود. گروه ديگر تقليد را در هر دو زمينه لازم و ضروري  دانستند.
يكي از جريانهاي اجتماعي كه در برخورد با فرهنگ و آداب و رسوم غربي سخت مورد توجه تجددگرايان قرار گرفت، اتحاد شكل البسه مردان و كشف حجاب زنان بود. به طوري كه عده زيادي از اين نوگرايان ضمن رعايت آن، جامعه را نيز بدين جهت فرا خواندند و همين دسته اخير بودند كه بذر ترويج فرهنگ و آداب و رسوم غربي را در ايران پاشيدند. بررسي افكار آنان اين مدعا را ثابت مي كند.
در حقيقت براي بررسي جريان كشف حجاب، نخست بايد به ريشه‎هاي تاريخي اين تفكر كه در افكار و آراء اين تجددطلبان ثبت و ضبط است، توجه كرد و كشف حجاب را در واقع، در آئينه تجددطلبي جستجو كرد. در همين راستا، ابتدا بايد مفهوم تجددطلبي را روشن كرد و مراحل آن را در ايران معاصر مورد توجه قرار داد؛ و آنگاه به بررسي نظريات نخستين تجددگرايان و تأثير افكار آنان در پوشش مردان و زنان ايراني پرداخت؛ و در آخر، به سير اين جريان در ايران عصر رضا شاه اشاره كرد كه از گستردگي و شتاب بيشتري برخوردار است و كشف حجاب در رأس آن قرار دارد. در مسير چنين پژوهشي، بر خلاف تصور كساني كه مي‎پندارد كشف حجاب را در ايران رضا شاه به وجود آورد، به اين نكته خواهيم رسيد كه مبتكر اين جريان رضا شاه نيست؛ بلكه تفكري تجددطلبانه است كه سابقه تاريخي هر چند كوتاهي نيز دارد. در مرحله تئوري، اين تفكر تا قبل از تغيير سلطنت بيشتر مطرح بوده و رضا شاه فرصت عملي شدن اين طرح را در سطح وسيعي فراهم آورد. بنابراين مي‎توان رضا شاه را به عنوان كسي كه با قلدري به اين جريان رسميت بخشيد، بشناسيم؛ نه كسي كه موجد  اين قضيه بود.
حال قبل از ادامه بحث، مفهوم تجددطلبي را مورد بررسي قرار داده و  مطالب اين فصل را به شرح ذيل تقسيم مي‎كنيم:
ـ مفهوم تجددطلبي،
ـ مراحل سه‎گانه تجددطلبي و بررسي نظريات نخستين تجددطلبان،
ـ تأثير تجددطلبي در پوشش بانوان عصر قاجار،
ـ سير شتاب‎زده تجددطلبي در ايران عصر رضا شاه و برنامه‎هاي تجددگرايانه وي،
ـ وضع قوانين عرفي (غير شرعي) و تجديد سازمان دستگاه قضا،
ـ تغيير نظام آموزش و پرورش و ايجاد سازمانهاي آموزشي به شيوه كشورهاي اروپايي،
ـ ترويج و تحميل لباس و كلاه اروپايي به ايرانيان ،
ـ رفع حجاب از زنان (كشف حجاب).
مفهوم تجددطلبي
تجددطلبي  و ترقي به مفهوم تاريخي، پديده عظيم و سازنده تمدن جديد غربي است. تجددطلبي از ديدگاه دانش سياسي و جامعه شناسي، به مفهوم تغيير و تحول و تكامل هيئت جامعه است، ـ تحول در معناي غربي كه عام و همه جانبه است و شامل سياست و اخلاق و اقتصاد و عقايد و كردار اجتماعي و ارزشهاي آدمي است ـ كه از طبيعت مادي ناشي مي‎شود.
فكر ترقي و تجددخواهي در غرب، حاصل عصر روشنائي است كه بر اثر آن، رابطه فرد و دولت بر پايه حق و تكليف تغيير مي‎يابد، مفهوم رعيت به ملت مبدل مي‎گردد، ديانت در سياست دخالت ندارد، دانش طبيعي در پيشرفت صنعت به كار بسته مي‎شود، آموزش عمومي گسترش مي‎يابد ... و در تحليل نهايي زندگي عيني انساني موضوع پژوهش و انديشه است .
اما در مشرق زمين، فكر ترقي و تجددطلبي به عنوان ايدئولوژي اجتماعي نو، در نيمه سده نوزدهم در چند كشور از جمله ايران نمايان گرديد. اين سير و انديشه جديد اجتماعي مراحلي را طي نمود و به دنبال هر مرحله تأثيرات عمده‎اي بر ساختار اجتماعي و فرهنگي مشرق زمين برجاي نهاد.
تجددطلبي در ايران و نخستين متجددان
با بررسي افكار و آراء نوگرايان ايراني مي‎توان گفت تجددطلبي در ايران سه مرحله را طي كرده است. اين مراحل نخست با غربگرايي آغاز مي‎شود، سپس به غربزدگي و بعد به باستانگرايي توأم با غربزدگي معطوف مي‎شود. در اين باستانگرايي توجه صرف به فرهنگ ايران باستان و بيان مجد و عظمت تمدن ايران قبل از اسلام مد نظر بود. مرحلة سوم، از آن جهت داراي اهميت است كه نشان مي‎دهد: «پيوند ناسيوناليسم با انديشه ترقي از دو جهت مي‎باشد. يكي از جهت فرضيه حاكميت ملي به معناي دقيق آن، ديگر از جهت گرايش به مدنيت غربي» .
غربگرايي و گرايش به غرب در ابتدا به تقليد از صنعت و تكنولوژي، خصوصاً در زمينة صنايع نظامي آغاز شد و شروع اين جريان در دوران معاصر به دوره فتحعليشاه قاجار بر مي‎گردد. به دنبال شكستهاي پي در پي ايرانيان از روسيه، دربار ايران درصدد برآمد برخي از شيوه‎هاي غربيان را در محدوده امور نظامي و سيستم اداري و آموزشي تجربه كند. به همين منظور اولين گروه از مستشاران نظامي كه فرانسويان بودند به دعوت دولت ايران وارد كشور شدند:
ايرانيان به سرپرستي ژنرال گاردان به نقشه‎برداري راهها و معابر و بنادر و تنظيم نقشه‎هاي نظامي و تعليم سپاهيان و ساختن توپ پرداختند. پس از آن چند هيات نظامي از طرف دولت انگليس به ايران اعزام ، و به تعليم سپاهيان ايران مشغول گرديدند. 
در همين زمان (1233 هـ. ق) برخي از صنايع اروپايي مانند چاپخانه  نيز از غرب اقتباس شد. در سيستم حكومتي و در ميان حكومت‎گران عباس ميرزا نايب السلطنه، در اين رابطه نقش اساسي داشت. وي دو محصل ايراني را به انگلستان اعزام داشت كه براي خودشان و كشورشان مفيد باشند يكي از اين  دو پس از يكسال و نيم درگذشت و ديگري ميرزا حاجي بابا، به تحصيل طب پرداخت و پس از شش سال به ايران بازگشت.
به دنبال آن، در سال 1230 ق يك هيئت پنج نفري از جوانان ايراني براي تحصيل در رشته‎هاي مختلف از قبيل: مهندسي، طب، توپخانه، زبان و علوم طبيعي به انگلستان اعزام و نزديك به چهارسال در لندن به تحصيل پرداختند و پس از بازگشت به ايران هر يك به كاري در خور تحصيلات خود گمارده شدند. از ميان آنها دو نفر به مقامات بلند پايه دولتي رسيدند. يكي «ميرزا جعفر مهندس» كه بعدها به سفارت ايران در عثماني رفت و مشيرالدوله لقب يافت. سپس رئيس شوراي دولت گرديد. هم اوست كه ميرزا ملكم‎خان رساله خود را بنام كتابچه غيبي يا «دفتر تنظيمات» در اصلاح حكومت ياران به وي عرضه داشت . ديگري ميرزا محمدصالح شيرازي بود كه در انگلستان به مجمع فراماسونرها راه يافت كه از آن به مجمع فراموشخانه ياد مي‎كند و در اين باره مي‎نويسد:
مدتها بود كه خواهش دخول مجمع فراموشان را  داشته فرصتي دست [نداد] تا اينكه مستر پارسي استاد اول فراموشان را ديده كه داخل به محفل آنها شده باشم و قرارداد روزي را نمودند كه در آنجا روم.
و باز مي‎گويد:
روز پنجشنبه به همراه مستر پارسي و كلنل دارسي داخل فراموشخانه گرديده شام خورده در ساعت يازده مراجعت كردم زياده از اين در اين باب نگارش آن جايز نيست .
آمد و رفتهاي ميرزا صالح به مجمع فراموشان انگليس تا به ‌آن حد بود كه اين مجمع درصدد برآمد او را به مرتبه استادي برساند و تمام و كمال به ايران روانه سازد. به طوري كه، مستر هرديس يكي از بزرگان فراموشخانه انگليس به وي يادآور مي‎شود «يك هفته ديگر عازم ايران هستيد و فردا فراموشخانه باز است اگر فرداشب خود را آنجا رسانيدي مرتبه استادي را به تو مي‎دهم وگرنه ناقص به ايراني مي‎روي» .
ميرزا صالح پس از بازگشت به ايران مترجم رسمي دولت شد و به مأموريتهاي سياسي متعددي اعزام گرديد. بنابراين، دور از انتظار نيست كه اين محصلان پس از بازگشت، ضمن كسب تخصص مورد نظر، تحت تأثير  فرهنگ و آداب و رسوم غربي قرار گرفته، در ترويج آن بكوشند. همان طوري كه، يكي از اين افراد (ميرزا صالح) به مجمع فراموشان پيوسته بود.
ميرزا صالح در خاطرات خود به اين خودباختگي در مقابل فرهنگ غرب اشاره كرده و مي‎نويسد: «... مدتي بعد از ورود به انگلستان ريش را تراشيده و لباس انگريزي در بر كرده و ملاحظه عادت و قاعده نكرده ...همچنين به لباس ايران بودن را نيز از عقل دور دانستم و صلاح وقت اين است كه ملبس به لباس انگريزشوم ...».
جداي از سفرنامه‎هاي اروپاييان و نمايندگان آنها، همين خاطرات و نوشته‎هايي از اين دست بود كه باعث آشنايي ايرانيان با دنياي غرب و ايجاد انگيزه غربگرايي و غربزدگي در آنان گرديد.
پس از عباس‎ميرزا، اميركبير نقش عمده‎اي در پيشبرد اين جريان (غربگرايي) داشت. اميركبير نه تنها محصلان ايراني را به اروپا فرستاد، بلكه مانند عباس‎ميرزا به ترجمه كتب خارجي نيز اهتمام ورزيد: «به كوشش او بود كه كتابهائي از جغرافياي جديد عالم به فارسي ترجمه شد و كتب ديگري درباره مسائل سياسي و امور بهداشتي ترجمه و منتشر گرديد. بدين منظور اميركبير دارالترجمه‎اي تأسيس كرد».
از ديگر كارهاي مهم اميركبير تأسيس دارالفنون  در سال 1269 ق/ 1852 م بود. هدف اوليه دارالفنون، تربيت كادر متخصص ارتش به سبك و آموزش غربي بود. بدينسان، نخستين گام را در جهت ورود سيستم آموزشي غرب به ايران برداشت. البته اميركبير شخصاً بر جريان ورود سيستم آموزشي غرب آن هم در سطح تعليم كارشناس و متخصص نظارت داشت؛ به طوري كه از كارشناسان و اساتيد انگليسي و روسي كه بر سر منافع خود در ايران درگير بودند، دعوت به عمل نياورده: «به فرانسه و اتريش روي آورد و مستشاران و استادان فرانسوي و اتريشي را به ايران دعوت كرد».   در اين مدرسه استادان اروپايي به زبانهاي غربي، به ويژه زبان فرانسه تدريس مي‎كردند. برنامه آموزشي و درسي «نيز تقليدي از مدارس فرانسه بود» ؛ و فضاي حاكم بر اين مؤسسه آموزشي نيز حال و هواي غرب و غربگرايي داشت. فارغ‎التحصيلان اين مدرسه عمدتاً  فرزندان اعيان و اشراف و ملاكين ثروتمند بودند كه در سالهاي بعد مروج غربگرايي و حتي بعضاً غربزدگي در ايران گرديدند و در جنبش مشروطه جزء سردمداراني بودند كه در جهت ترويج فرهنگ غرب و هدايت اين جنبش به سمت آن تلاش نمودند.
در همين زمان، در كنار ورود الگوهاي نظام آموزشي غرب، سيستم اداري و حكومتي نيز طبق همان الگوهاي غربي در نظام سياسي و حكومتي ايران وارد گرديد. در سال 1275 ق هنگام صدارت ميرزا حسين‎خان سپهسالار كه يكي از متجددين عصر ناصري است، به تبعيت از سيستم حكومتي غرب، وزارتخانه‎هاي ششگانه كه عبارت بودند از: «داخله، خارجه، جنگ، ماليه، عدليه، وظايف و اوقاف» به وجود آمدند. هدف از ايجاد چنين وزارتخانه‎هايي اين بود كه «جميع مشاغل مهام عظيمه دولتي منحصر به يك نفر نباشد و دولت و مملكت خود را تربيت فرمايند و آئين سلطنت را ترقي دهند ... و اگر مهمي از براي دولت پيش آيد، كل وزراء و امناء بايد شورا نموده گفتگو در مصالح امر نمايند». 
ميرزا حسين‎خان، بعد از يك دوره ركود هفت ساله صدرات ميرزا آقاخان نوري كه معرف تفكر ارتجاعيون بود ـ از محرم 1268 تا محرم 1275،ـ دوران ترقي‎خواهي سه ساله و نا تمام خود را از 1275 تا 1278 آغاز كرد  و بعد از يك بحران ده ساله سياسي، اقتصادي از سال 1287 ق. به عنوان نماينده تجدد و ترقي، طرح ناظم جديد را ريخت. به قول ‌آدميت: «روح و فلسفه دولت سپهسالار تغيير بود در جهت ترقي...». جوهر نقشه ترقي او اين بود:
اصلاح طرح حكومت، و تأسيس دولت منتظم بر پايه «قوانين موضوعه جديد»، «الغاي ادارات قديمه و تشكيل وضع جديد»، «ترقي و تربيت ملت از طريق ايجاد مدارس جديد» و «مدارس مجاني» و «مكتب صنايع» و «نشر علوم و صنايع خارجه كه اسباب عمده ترقي و تربيت يك دولت و ملت است»، «افزودن بصيرت مردم» و «استحضار افكار عمومي» به وسيله روزنامه و اختيار همه كس كه درد «آئين وطن پرستي» و «دفاع حقوق ملت» ... و استقرار مناظم جديد عالي «كه ملت ايران و سلطنت قديم با آن عظمت باستاني خود را احياء كند».   مجموعه اين اصول ايده‎ئولوژي سبك جديد را بوجود آورد كه در سيستم اداري و سياسي كشور تغييرات عمده‎اي را ايجاد كرد و نماينده كامل اين سبك جديد به تعبير ناصرالدين شاه قاجار «شخص اول دولت يعني ميرزا حسين‎خان بود». شاه در سلام عام (25 شوال 1288 هـ. ق) گفت: « از اين پس امناي دولت بايد سبك جديد را كه به وجود شخص اول شروع يافته پيش گيرند» و ملت و دولت «سليقه جديد ما را در حكومت» بدانند و در دستخط خود به صدراعظم نيز نوشت: «از خداوند عالم مسئلت مي‎نمايم كه عمري بدهد و ما و شما را موفق كند كه آن چه از خدمات و اصلاحات و خيالات عمده كه براي ترقي ملت و دولت در نظر است، كاملاً به انجام و اتمام برسد».
ميرزا حسين‎خان اعتقاد داشت كه در ادامه اجراي سياست تجددطلبي، بايد روحانيت را از صحنه‎هاي سياسي كشور دور گرداند: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها براين است كه ... به قدر ذره‎اي در امورات حكومتي آنها را مداخله نداد و مشاراليهم را ابداً واسطه فيمابين دولت و ملت مقرر نكرد ...».   اصلاحات اداري و تشكيلات جديد و سياست وي در اين راستا، منجر به ايجاد هسته اوليه بوروكراسي در ايران گرديد كه «بسياري از ديوانسالاران نخستين، از فارغ‎التحصيلان دارالفنون بودند».
بدين ترتيب، جريان غربگرايي در ايران معاصر، همانند سير غربگرايي در تركيه نخست با اقتباس از تكنولوژي جنگي آغاز و آنگاه به تأسي از نظام آموزشي، اداري، سياسي، انجاميد. انگيزه رويكرد ايران به غرب ناشي از عقب‎ماندگيهاي نظامي، صنعتي، اقتصادي، آموزشي و تقويت اين زمينه‎ها حتي براي مقابله و يا رقابت و يا خودكفائي، با دنياي سرمايه‎داري غرب و نه وابستگي صرف در زمينه‎هاي مزبور به آنان بوده است. اما دست‎پروردگان جديد همين نظام آموزشي كه بعدها در مصدر امور قرار گرفتند، غربگرايي را تبديل به غربزدگي كردند.
آغاز مرحله غربزدگي در ايران را مي‎توان، زمان شكل‎گيري نهضت مشروطيت دانست. ايدئولوگها و نظريه‎پردازان عمده مشروطيت اكثراً غربزده و از طبقه اعيان بودند. يكي از اين افراد ميرزا ملكم خان (ناظم الدوله) است كه در اروپا تحصيل كرده و با سيستم حكومت غرب آشنايي كامل داشت و پس از مراجعت به ايران فراموشخانه را تأسيس كرد.   وي به قول خود در تلاش بود تا «عقل و سياست مغرب زمين را با خرد و ديانت مشرق زمين، به هم آميزد».‌ و به فراست دريافت كه در بادي امر «تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بي فايده‎اي است». از اينرو، فكر ترقي را در لفافه دين عرضه داشت تا هموطنانش «آن معاني را نيك دريابند».   با شگردي كه ملكم در پيش گرفت، توانست حرف آخر خود را در جهت تبعيت صرف از غرب و الگوهاي غربي علناً بيان دارد تا جايي كه مي‎نويسد:
‌در اخذ اصول تمدن و مباني ترقي عقلي و فكري حق نداريم در صدد اختراع باشيم، بلكه بايد از فرنگي سرمشق بگيريم و در جميع صنايع از باروت گرفته تا كفش‎دوزي محتاج سرمشق بوده و هستيم .
ملكم نه تنها به تقليد از علم و صنعت غرب (رويه كارشناسي آن)، تاكيد داشت بلكه تبعيت از فرهنگ و ارزشهاي فرهنگي غرب را كه وي آنرا «كارخانجات انساني مي‎ناميد لازم و واجب مي‎دانست»؛ ما خيال مي‎كنيم كه درجه ترقي آنها همان قدر است كه در صنايع ايشان مي‎بينيم حال آنكه اصل ترقي ايشان در آئين تمدن بروز كرده است. ملل يورپ هر قدر كه در كارخانجات فلزات ترقي كرده‎اند صد مراتب بيشتر در «كارخانجات انساني» پيش رفته‎اند .
بدينسان ملكم خان راه نجات را تنها در پيروي بي قيد و شرط از غرب و اقتباس نظام فرهنگي آن مي‎داند.
مرحله سوم از تجددطلبي غربزدگي در چهره باستانگرايي  است كه از پيشروان اين مرحله ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرماني هستند. آخوندزاده يكي از مناديان تفكر غربي است. وي مدعي تجديد نظر طلبي در اسلام گشت و پروتستانتيزم اسلامي را مطرح كرد. مجذوبيت او در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمين را مي‎توان از اين گفتار وي دريافت:
مردم آسيا حريت كامله را يكبارگي گم كرده‎اند و از لذت مساوات و نعمت حقوق بشريت كلاً محرومند ... بر شما لازم است كه بزرگ خود (يعني غرب) را بشناسيد هميشه به امر و نهي او مطيع باشيد و رسوم بندگي و آداب انسانيت را ياد بگيريد .
آخوندزاده در عين حال كه خود را ملي‎گرا قلمداد مي‎كرد، از طرفداران تغيير خط فارسي به لاتين نيز بوده است . متقدمان و متأخران و همفكران آخوندزاده همچون ملكم‎خان و تقي‎زاده براي سست نمودن مباني اسلامي جامعه و ترويج غربزدگي افراطي تلاشهاي زيادي كردند؛ به طوري كه گويا تمام هم و غمشان بريدن از فرهنگ اسلامي و خودي و روي آوردن به فرهنگ و آداب و رسوم غربي بوده است. اين قبيل متفكران، حتي چندين سال پيش از آنكه رضا شاه به فكر زدودن اساس اعتقادي ايرانيان ـ كه بر اسلام استوار است ـ بيفتد؛ در اين فكر بوده‎اند.
يكي از شاخصهاي اعتقادي و سنتي كه در تفكر آخوندزاده مورد هجوم قرار گرفت و براي رفع آن بعد از مشروطيت و تغيير سلطنت در ايران، كوشش گرديد، حجاب زنان بود. در جايي كه از پروتستانتيزم در مذهب ياد مي‎كند، مي‎نويسد: «كسانيكه بعد از اين از [ميان] اخلاف ما در دين اسلام باني پروتستانتيزم خواهند شد ... آيه حجاب را منسوخ، خواهند كرد ...».  و براي ايجاد الگو براي زنان ايراني به دنياي غرب توجه دارد. چرا كه امروز در بعضي دول غرب زنان را به امور اداره مملكت نيز داخل مي‎كنند. علاوه برآنكه درجه تاجداري را نيز در بعضي اديان برايشان مسلم مي‎دارند چنانكه اين رسم قبل از غلبه عربها در ايران جايز بود. «و در جاي ديگر از عدم مساوات اجتماعي در حق زنان ايراني سخن مي‎راند كه آگاه باشند كه خردمندان جهان زنان را در جميع حقوق بشريت و آزاديت با مردان شريك شمرده‎اند ...». 
از ديگر باستان‎گرايان متعصب و غربزدگان، همان طور كه قبلاً بدان اشاره شد، ميرزا آقاخان كرماني  است. البته وي خواهان توجه بيشتر به فرهنگ ايران باستان و تجديد دوباره تمدن ايران قبل از اسلام بود تا به غربزدگي صرف. ميرزا آقاخان، عامل بدبختي و عقب‎ماندگي ايرانيان و دوري آنان از تمدن و فرهنگ امروزي (غربي) را حمله اعراب و ورود دين اسلام به ايران مي‎دانست. تا جايي كه، در دفاع از سلسله‎هاي ايراني قبل از اسلام (هخامنشينان و ساسانيان) مي‎نويسد: «عظمت تاريخ ايران با هخامنشينان آغاز گرديد و كورش مؤسس شوكت حقيقي ايران» است. روح حكومتش «آئين داد و انسانيت بود ...». و در مورد سلسله ساساني مي‎گويد: «با تأسيس دولت ساساني تاريخ ايران روشني مخصوص يافت و قدرت ملت و حكومت و كيش همه خادم ره‎سپر مقصد واحد طبيعي ترقي گرديدند ...».  و براي مقايسه كردن و برتري دادن دين زند نسبت به اسلام چنين اظهار مي‎دارد: «در عالم ديانت قانون زند استوارترين آيينهاي ازمنه سابقه بود و مدارش بر پروگرام و نظام ترقي قرار داشت» و لابد آن نظام مترقي كه هم اكنون از رونق افتاده و هر اخلاق زشتي كه هم اينك از ايراني‎ها سر مي‎زند عاملش عربها بوده‎اند: «... هر شاخه از درخت اخلاق زشت ايران را كه دست مي‎زنيم ريشه او كاشته عرب و تخم او بذر مزروع آن تازيان است».  «يكي از آنها حجاب بي‎مروت زنان است. در ايران باستان زنان با مردان شريك زندگاني بودند، با هم مراوده داشتند. حال هزار سال است زنان ايران مانند زنده بگوران تازيان در زير پرده حجاب و كفن جلباب مستور، و در خانه‎ها چون كور محجوب و مهجور گشته‎اند. روبندهاي زنان نه روزنه تنفس دارد و نه منظره تجسس ...».  و تأثير سوء ديگر پرده‎داري از نظر وي در امر ازدواج است عدم آشنايي زن با اخلاق شوهري كه مي‎خواهد با او زندگي كند و عدم آزادي در انتخاب همسر خود منشاء مفاسد عمده اجتماعي مي‎شود و «... تمام اين خرابيها ناشي از ازدواج به زن نديده و نشناخته است، و كل راجع به روبستن و بخانه نشستن آنهاست» .
مسئله ديگري كه وي نيز در آن با آخوندزاده هم عقيده است، مسئله تغيير خط به منظور تغيير فرهنگ و مذهب ايرانيان است:
«... اما موضوع بسيار مهم را نگفتيم و آن مسئله خط و الفباي تعليمات است ... با قبول الفباي عربي، حروف مقطع فارسي مبدل به حروف چسبيده عربي شد. اعراب را برداشتند و به زير و زبر حروف گذاشتند و خط فارسي را چنان مشكل ساختند كه امروزه به نقاشي و رمز مبدل گرديده است» البته اين نكته اخير راجع به خط حتي به قول ميرزا آقاخان، مقصر خطاطان ايراني هستند كه «... سعي دارند خطوط را، خوشگل بنويسند، ميخواهد خوانده بشود، ميخواهد خوانده نشود ...» .
ميرزا آقاخان در جاي ديگري، عامل عقب ماندگي ايرانيان را از كاروان تمدن و ترقي، الفباي عربي مي‎داند و مي‎نويسد: «هنوز مردم نمي‎دانند الفباي دشوار عربي چه اندازه آنان را از راه مدنيت و ترقي بدور انداخته است»!
امثال ميرزا آقاخان فراموش كرده بودند كه عقب ماندگي ايرانيان با تغيير خط جبران نمي‎شود. بلكه تنها اثر تغيير خط از دست دادن ميراث مذهبي و فرهنگي جامعه بود و ايجاد جامعه‎اي بي‎هويت فرهنگي كه در نهايت ناگزير است هويت خود را در دنياي مادي غرب جستجو كند.
البته ايدئولوگهاي نامبرده و ديگراني از اين قبيل، به لحاظ افراط در غربزدگي و تجددطلبي درجات مختلف داشته‎اند. ملكم اروپايي‎شدن محض را مي‎طلبيد، آخوندزاده غربزدگي‎اش بر ملي‎گرايي مي‎چربيد و ميرزا آقاخان حالتي بينابين داشت.  همين جريان غربزدگي و افكار منبعث از غرب بود كه پوشش و حجاب مرسوم آن زمان را به زير سؤال برد و در طرز لباس و آرايش زنان ايراني حتي قبل از نهضت مشروطيت اثر بخشيد. اكنون، به تأثير جريان غربزدگي در دگرگوني پوشش زنان ايراني در دوره قاجار مي‎پردازيم.
تأثير تجددطلبي در تغيير پوشش زنان ايراني عصر قاجار
در ابتدا تأثير جريان تجددطلبي و غربگرايي در فرم و شكل پوشش ايرانيان، از مردان و در دوره فتحعلي شاه آغاز شد. آمد و رفت‎هاي هيئتهاي فرانسوي و انگليسي به دربار ايران به منظور عقد قراردادهاي سياسي ـ نظامي با دولت ايران، باعث گرديد كه دربار ايران به تدريج با تحولات سياسي نظامي و اجتماعي اروپا آشنا گردد.
فرانسويان براي نفوذ در ايران از دربار شروع كردند و در كنار به رخ كشيدن پيشرفتهاي فني خود، چندين خياط فرانسوي را به دربار قاجار اعزام داشتند. اين خياطان لباسهايي را براي شاهزادگان قاجار مي‎دوختند كه از برشها و طرحهاي اروپايي مايه مي‎گرفت و علي‎الظاهر آنان را در پيش چشم ديگران متمايز و برجسته مي‎نمود. به دنبال آن، حاصل اولين و دومين كاروان معرفت به غرب در زمينه فرهنگي و اجتماعي براي ايرانيان، ترويج آداب و رسوم و لباس اروپايي در جامعه سنتي ايران بود. ليكن اين جريانات در نوع و شكل پوشش زنان ايراني تأثير چنداني برجاي نگذاشت و «پوشش آنان بيشتر براساس ذوق و سليقه شرقي بود» اما، در دوره ناصري و به دنبال مسافرت ناصرالدين شاه به اروپا (1290 هـ. ق) در ظواهر پوشش اندروني زنان دگرگوني حاصل شد. عبدالله مستوفي در كتاب خاطرات خود در اين مورد چنين مي‎نويسد:
«لباسهاي زنان ايراني تا قبل از مسافرت ناصرالدين شاه به فرنگ عبارت بود از پيراهني كوتاه و ارخالقي از آن كوتاهتر كه براي پوشاندن بالا تنه به كار مي‎رفت، و زير جامه‎اي كه تا پشت قدمها را مي‎پوشاند. در زمستان كلجه‎اي هم براي حفظ از سرما بر آن اضافه مي‎شد سرپوش زنها هم چارقدي بود كه سر و موهاي بافته بلند آنها را مي‎پوشاند».  اما سفر شاه به اروپا و «مشاهده بالرين‎هاي سن پطرز بورگ در روسيه» و طرز لباس آنها شاه را بر آن داشت تا پس از بازگشت به ايران زنهاي حرم خود را به لباس آنها درآورد» و از آنجا كه مد لباسهاي دارالخلافه همواره از اندرون شاه صادر مي‎شد، ابتدا به شاهزاده خانمها و زنان اعيان و بعد به سايرين سرايت كرد  اما عليرغم اين رسوخ و تبعيت از الگوهاي غربي در لباس و پوشش اندروني زنان، بايد اذعان داشت كه هنوز شرايط براي تغيير اين پوشش در خارج از منزل فراهم نشده بود و پوشيدن چادر با روبند همانند زمان فتحعليشاه ادامه داشت. فقط در اين دوره زنان جوان گاهي روبنده را يك طرف جمع مي‎كردند. 
در اين زمان شكل قرار گرفتن روبند بر روي چادر، معاني مختلفي را در ذهن ايجاد مي‎كرد. اگر زنان آنرا بر مي‎داشتند يا به عقب سر مي‎اندختند، علامت آن بود كه چيزي را اعلام مي‎دارند و راجع به موضوعات سياسي  يا اجتماعي كشور تقاضاي مشاركت دارند. خصوصاً در دوران مشروطه و بعد از آن، اين طرز عمل زنان بارها و بارها مشاهده گرديد. با تأسيس مدارس دخترانه، در سال 1282 هـ. ق  آن هم توسط يك دولت بيگانه، زمينه تغيير در پوشش خارج از منزل زنان فراهم شد. تغيير در پوشش زنان با تغيير در وضع سياسي، اجتماعي آنان و استيفاي حقوق سياسي خود، ارتباط دارد. اگر چه انقلاب مشروطيت در ابتدا نقشي را آن‎هم به صورت مستقيم براي زنان در حيات سياسي، اجتماعي ايران قائل نشد و به قول ايوانف: «زنان از حق انتخاباتي محروم بودند  ... چه رسد به اينكه نامزد انتخاباتي شوند». اما، اقدامات شاه، مبني بر اجراي نظم نوين، و اروپايي ساختن بعضي از جنبه‎هاي زندگي و آداب ايراني  در پوشش زنان نيز تأثير بخشيد. خصوصاً آنكه تغيير نقش زنان در عرصه سياسي‌ ـ اجتماعي در مرامنامه‎ها و نظام‎نامه‎هاي احزابي چون، دموكرات، اجتماعيون ـ اعتداليون، جمعيت ترقي‎خواهان، فرقه اصلاحيون ـ عاميون، به صورت توجه به لزوم تعليم و تربيت زنان و ايجاد مدارس دخترانه مطرح گرديد،  در نهايت به تغيير درپوشش خارج از منزل زنان ايراني منجر شد و به همين سبب زنان در سايه «تحصيل آزادي جديد و علامات آن با كمال سعي[،] بعضي رسوم مخصوصه از جمله حجاب سنتي را كه از قرون پيش در ايران معمول بود، ترك نمودند ... و با كمال قوت مشغول به ترويج و ترقي خيالات مهمه مغرب زمين شدند ...».  علاوه بر آن، در اين دوره مقالاتي در مجلات  و نشريات آن زمان، عليه نقش سنتي زنان در خانه درج مي‎گرديد كه زنان نبايد وقت خود را تنها در خانه بگذرانند و در زير پرده حجاب و جلباب در اجتماع نمايان شوند بايد به هر ترتيبي است از پرده حجاب خارج شده و وارد اجتماعي نوين گردند.
براي همين منظور مدارس دخترانه جديدتري كه بيشتر اين قضيه را دامن مي‎زد، تأسيس گرديد و «مشاهده شد نوعي توجه به شيك پوشي و تقليد در ميان دختران و زنان به چشم مي‎خورد».  از طرفي معاشرت با زنان خارجي و مشاهده وضع پوشش آنان كه در سطح طبقات اعيان و اشراف صورت مي‎گرفت، تأثيرات خود را بخشيد. علت اين تغييرات، اثر پذيري زنان ايراني از زنان غربي بود. چرا كه، به قول روزنامه تايمس هنگاميكه غربي‎ها به شرق وارد مي‎شوند «با همان لباس و عادت خود به سر مي‎برند و با تعصب زياد رسوم و اطوار و اخلاق خود را حفظ مي‎كنند و اقامت دائمي ايشان در مشرق مسائل بسياري را به وجود آورد  كه يكي از آنها تأثيرگذاري بر دگرگوني پوشش زنان است. خصوصاً آنكه در اين زمان، ورود و حضور خياطان و طراحان فرانسوي در ايران باعث گرديد كه استفاده از لباس اروپايي در ميان قشر جديدي از زنان معمول شود و «حتي چادر خود را تغيير دهند و از گشادي آن كاسته گردد». 
تا اين زمان، در تداوم سير تجددطلبي، روبنده نيز جاي خود را با نقاب عوض كرد. نقابي مشبك كه از مو تهيه مي‎شد، معمول گرديد و بانوان جوان با استفاده از چادر مشكي از اين روپوش نو استقبال شايان كردند: «چرا كه اين نقاب به آساني از جلوي چهره كنار مي‎رفت و مي‎توانستند براحتي چهرة خود را نمايان و يا پنهان سازند».  اين دگرگوني در پوشش اندروني و بيروني زنان ايراني باعث گرديد كه بعد از مشروطه، يك طبقه مرفه متمايل به غرب و ارزشهاي غربي چهره اجتماع ايران را تغيير دهد. اين قشر جديد با درج افكار خود در روزنامه‎ها و مجلات كه بيشتر حول محور بدبختي زن ايراني و حمله به علت اين بدبختي و عقب‎ماندگي ـ حجاب ـ با كمك گرفتن از ادبيات منظوم كه نمونه‎هاي آن را مي‎توان در اشعار شعرايي چون ايرج ميرزا، بهار و ميرزاده عشقي مشاهده كرد ، باعث شد تا زمينه تقليد و پيروي از الگوهاي غربي در نوع پوشش، جنبه عام‎تري به خود گرفته و پس از كودتاي سوم اسفند 1299 هـ . ش. نيز روند تجددگرايي و پذيرش شيوه زندگي به سبك اروپا، شتاب بيشتري پيدا كند.
در پايان اين قسمت، ذكر اين نكته ضروري است كه تأثيرات تجددطلبي قبل و بعد از نهضت مشروطيت بيشتر در قلمرو انديشه و تفكر حكومت قانون تبلور يافت، اما اقدامات فرهنگي و تأثيرپذيري از آداب و رسوم غربي به عنوان برنامه و دستور حكومتي نظير آنچه بعدها آتاترك در تركيه انجام داد، در ايران قبل از روي كار آمدن رضاخان چندان مشهود نيست و آن گونه كه بايد، عملي نشد. اما مشروطه زمينه را براي اقدامات عملي در اين راستا، براي رضاخان ايجاد كرد.
با روي كار آمدن سردار سپه، خصوصاً بعد از تغيير سلطنت به خاندان پهلوي، روند غربگرايي و غربزدگي و پذيرش الگوهاي غربي علاوه بر حوزه‎هاي صنعتي و فني، در رفتارها و هنجارهاي اجتماعي و اعتقادي نيز شدت يافت و تغييرات عمده‎اي پديد آورد. اين تحولات با توجه به ارتباط مستقيم موضوع كشف حجاب با جريان غربزدگي و تجددطلبي، در اين دوره از تاريخ ايران، به طور مستقل مورد بررسي قرار مي‎گيرد. اما، قبلاً بايد بگوييم كه از ديدگاه ما، در بررسي دو رويه تمدن بورژوازي غرب، آن بخش از اين تمدن كه شامل پيشرفتهاي صنعتي و تكنولوژيكي مي‎گردد نه تنها محل ايراد نيست، بلكه قابل تقدير است؛ انتقاد ما عمدتاً متوجه روية دوم اين تمدن، و به خصوص، الگوبرداري از آنهاست. پذيرش آداب و رسوم اجتماعي و فرهنگي غرب، بدون آن كه در ميزان سازگاري و هماهنگي آن با ارزشهاي اجتماعي جامعه مبداء تأمل شود، و بدون بررسي و ارزشگذاري انتقادي آن، نه تنها مطرود است، بلكه، موجب مي‎شود با اين تقليد كوركورانه، از روية اصلي يا وجه تكنيكي تمدن غرب هم بهره‎اي حاصل نشود و تنها به رويه فرهنگي و استعمار فرهنگي آن توجه شود و زندگي و رفتارها و هنجارهاي اجتماعي ما ترجمان زندگي و رفتارهاي اجتماعي مدنيت غرب گردد. تمدن بورژوازي غرب، همواره درصدد است پا به پاي تكنولوژي، فرهنگ انحرافي خود را نيز به ما عرضه كند كه نتيجه‎اش وابستگي صنعتي و اقتصادي به دنياي غرب از يك سو، و وابستگي اجتماعي و فرهنگي از سوي ديگر است.
سير شتاب‎زده تجددطلبي در ايران عصر رضاخان
در آبان 1304 برابر با دسامبر 1925 ميلادي، با اعلام انقراض سلطنت قاجاريه، زمينه‎اي فراهم شد تا رضاخان به عنوان شاه ايران و سرسلسله خاندان پهلوي بر اريكه سلطنت تكيه زند.  وي كه با ياري و پشتيباني بريتانيا بر سر كار آمده بود، كليه مساعي خويش را براي حركت ايران در زمينه‎هاي مختلف به سمت غرب به كار بست. سالهاي قدرت و استقرار ديكتاتوري رضاخان آغاز مرحله نويني در ايران است كه با نوعي تحميل نظم جديد غربي، خصوصاً بر فرهنگ و آداب و رسوم اجتماعي ايرانيان همراه است.
در اين دوره، جريان تجددطلبي آن هم در شكل غربزدگي و غربگرايي كه قبل از مشروطيت آغاز و در مشروطيت و پس از آن شدت بيشتري يافته بود، تأثير قطعي خود را نمايان ساخت و رضا شاه را عليرغم آنكه خود اروپا نديده بود، به سمت اروپامآبي پيش راند و اقدامات عملي چندي در اين راستا انجام داد. همين اقدامات موجب گرديد تا در دوره پهلوي دوم كشور از حالت سنتي و مذهبي خود هر چه دورتر رفته، صبغه فرنگ و آداب و رسوم غربي به خود گيرد. مقارن با روي كار آمدن رضاخان در ايران، كمال آتاترك در تركيه نيز بوسيله جنبش تركهاي جوان بر مسند قدرت تكيه زده بود. در همين زمان، امان‎الله خان، در افغانستان بر سر كار آمد  و ضلع سوم مثلث غربزدگي در كشورهاي هم‎مرز در خاورميانه تكميل گرديد. با اين تفاوت كه در ايران و افغانستان به واسطه اعمال فشار مستقيم حكام و نيز پايبندي بيشتر مردم به معتقدات مذهبي و سنتهاي اجتماعي و دور بودن از مرزهاي اروپا، رضاخان و امان‎الله خان نتوانستند به اندازه كمال آتاترك در پيشبرد كشور به سمت غربگرايي و ترويج فرهنگ و آداب و رسوم غربي در كشور موفقيت حاصل كنند.
رضاخان با تكيه بر افسران و امراي ارتش كه محصول سيستم آموزشي جديد غرب بود، در پيشبرد برنامه‎هايش كوشيد. وي نخست به قلع و قمع مخالفان داخلي پرداخت و يك سياست مركزي قوي به كمك ارتش نوين خود ايجاد كرد و قدرت سلطنت را مطلقه نمود.  بايد توجه كنيم كه رضاخان نيز خود محصول سيستم آموزشي نوين ارتش بود. وي عضو هنگ قزاقي بود كه با برنامه‎هاي نوين متخذه از غرب، آنهم از طريق روسيه اداره مي‎شد. اقدام بعدي وي صنعتي كردن كشور بود. در اين زمينه گامهايي برداشته شد كه به نوبه خود خالي از اهميت نبود. تأسيس كارخانه‎هاي قند و ريسندگي و چرم‎سازي و مولد برق و از همه مهمتر تأسيس راه آهن دولتي ايران از جمله اين اقدامات است. اقدام آخرين را چنين تحليل مي‎كنند كه بيشتر در راستاي منافع بريتانيا تحقق يافته است، تا در جهت تأمين منافع ملت ايران. خطوط راه آهن به صورت شمالي ـ جنوبي كشيده شد. اما آن خط آهني  كه به لحاظ كسب عايدات بيشتر، براي ايران مفيدتر بود، مسير شرق به غرب بود، نه شمال به جنوب.  اظهارات ليدي شل، وزير مختار انگليس در ايران به لرد پالمرستون وزير امور خارجه انگليس، اين نظريه را تائيد مي‎كند. همچنين، اظهارات اين شخص به سر رنالد استفن سون، مهندس نامدارانگليسي، و طراح راه آهن بين غرب و شرق تأييد ديگري است براي اين نظريه. حتي درخصوص صنايع، قابل توجه است كه ماشين آلات كارخانجات مذكور از خارج تأمين مي‎شد و بالطبع وابستگي تكنولوژيكي به دنبال داشت: «و اين وابستگي تكنولوژيكي در پي اشغال نظامي ايران درجنگ دوم جهاني و توقف و ركود ارسال لوازم يدكي كارخانجات از غرب منجر به تعطيلي و يا كاهش توليد در بسياري از واحدهاي توليدي گرديد».  علاوه بر آن، استقرار اين صنايع ايران را ناگزير به برقراري پيوندهاي اقتصادي و صنعتي بيشتر، و حتي اجتماعي ـ فرهنگي با دنياي غرب ساخت. شايد اين ارتباط اجتناب‎ناپذير بود، خصوصاً هنگامي كه در تداوم اعزام دانشجو به خارج از كشور و اقتباس از سيستم سياسي و حكومتي در غرب، رضاخان نيز همچون اسلاف خود درصدد برآمد، «با اعزام افراد به خارج و وارد كردن نظامات اداري غربي يك دولت و ملت شبيه به غرب ايجاد كند».  در نتيجه، اين سياست موجب گرديد تا تجددطلبي، يعني پذيرش شيوه زندگي به سبك اروپاييان، در ايران آن عصر و در چند قالب عمده خود را نشان دهد. در اينجا به اختصار به شرح هر يك از آنها مي‎پردازيم:
1. وضع قوانين عرفي و تجديد سازمان قوه قضائيه
هر چند زمينه نظري اين اقدام به دوره اميركبير  بر مي‎گردد؛ ولي، در دوره ميرزا حسين‎خان سپهسالار  بود كه اقدامات عملي چندي در اين راستا برداشته شد. اما اين اقدام به صورت منظم و سازمان‎يافته در آستانه تكيه رضاخان بر اريكه قدرت و پس از كودتاي 1299 صورت گرفت؛ يعني همان زمان (1921 ميلادي) كه يك مدرسه آموزشي حقوق با استادان فرانسوي به منظور تربيت كادر مورد نياز وزارت عدليه (دادگستري) و تدوين قوانين عرفي (غربي) به جاي قوانين شرعي تأسيس گرديد.  
رضاخان نيز با همين هدف، جريان اعزام گروهي از دانشجويان را به كشورهاي اروپايي تقويت كرد.  به همين علت، «در فاصله سالهاي 1926 ـ 1924 م/ 1303 – 1305 ش. قوانين آزمايشي تجارت و مدني ارائه شد».  البته اين قانون در سال 1915 م/ 1294 ش. عرضه شده بود، اما چون در آن زمان فاقد حقوقدانان غير مذهبي ورزيده بودند و يا شرايط زماني مناسب نبود، لذا وقفه‎اي در اعمال آن پيش آمد. تا اينكه اين قانون كه شامل «شركتهاي تجارتي، امور دلالي، برات و سفته و چك ورشكستگي مي‎شد و از قوانين حقوقي بلژيك و فرانسه اقتباس شده بود، در سال 1305 طي كميسيوني كه مأمور تدوين قانون مدني شد متن آزمايشي آن تهيه گرديد و از سال 1307 به مورد اجراء گذاشته شد».  شرايطي كه در آن زمان فراهم شده بود، ايجاب مي‎كرد براي اعمال قوانين مزبور، حقوقدانان داراي تحصيلات جديد به جاي روحانيون به كار گرفته شوند. يكي از اين «افراد حرفه‎اي داور بود كه به عنوان وزير عدليه شناخته شد»  و با تلاشي بي‎وقفه به تهيه قوانين مدني و جذب حقوقدانان جديد پرداخت. وجود افرادي مانند داور به رضا شاه امكان مي‎داد تا از «وجود روحانيون بي‎نياز شود»  داور در 8 مه 1928 م/ 17 ارديبهشت 1307 جلد اول قانون مدني جديد را به مجلس تقديم كرد. مواد قانون مدني درباره موضوعات عمومي، در بسياري موارد ترجمه مستقيم از مواد مشابه در حقوق فرانسه بود».  در همان سال، با گذراندن «قانون اتحاد شكل البسه»  حمله ديگري به سنتهاي اجتماعي مردم، خصوصاً به روحانيون صورت پذيرفت، چرا كه پوشيدن لباس اروپايي اجباري گرديد و كلاه لبه‎دار فرنگي جايگزين كلاه بي لبه محلي شد.
مقررات مربوط به ازدواج و طلاق نيز، دايره فعاليت روحانيون را محدود كرد. چرا كه، عقدهاي ازدواج و مسائل طلاق مي‎بايست «به جاي ثبت در محاضر شرعي در دفاتر اسناد رسمي به ثبت برسد».  از طرف ديگر، به موجب قانون ثبت اسناد و املاك مصوب 26 اسفند 1310 رسيدگي به اسناد مربوط به معاملات املاك و ساير معاملات، انحصاراً در صلاحيت دادگاهها و دادرسهاي دادگستري درآمد. چنين مقرراتي خصوصاً تصويب قانون استخدام قضات در تاريخ 6 دي ماه 1315 كه به موجب آن از آن به بعد كليه قضات مي‎بايست داراي دانشنامه ليسانس از دانشكده حقوق دانشگاه تهران يا يك دانشگاه خارجي باشند و به مدت دو يا سه سال، كارآموزي قضايي كنند، موجب گرديد دايره فعاليت روحانيون در وزارت عدليه كه به وزارت دادگستري تغيير نام داد، محدودتر شود تا جايي كه، در اندك زماني بعد، به حذف آنان از صحنه‎هاي سياسي ـ اجتماعي منجر گرديد. علاوه بر آن، عرفي كردن قوانين و دوري گزيدن از قوانين شرعي، راه را براي عملي ساختن ديگر برنامه‎هاي تجددطلبانه رضا شاه، مانند نظام آموزشي كشور فراهم ساخت.
2. تغيير نظام آموزشي
و گسترش سازمانهاي آموزشي به شيوه غربي
سابقه تأسيس نظام آموزش و پرورش با الگوبرداري از نظام آموزشي غرب در ايران به تأسيس درالفنون  بر مي‎گردد. تأسيس دارالفنون به منزلة ايجاد يك نظام آموزشي مدرن در برابر نظام آموزشي سنتي و مكتب خانه‎ها بود. با آغاز مشروطه  و پس از آن، اين روند سرعت بيشتري به خود گرفت. در نتيجه «مدارس ديني و نظام سنتي آموزش در ايران مورد تضعيف، واقع شدند»  و در مقابل نظام آموزشي به سبك و سياق غرب رواج بيشتري يافت. اين جريان آموزشي كه از قرن نوزدهم در ايران آغاز شده بود، در ابتدا هدف اصلي آن، تربيت كادر نظامي بود و بعداً در تأمين كادر مورد نياز ديگر سازمانها و نهادهاي دولتي تأثير گذارد. تا جايي كه دست‎پروردگان اين سيستم آموزشي به گونه‎اي تربيت يافتند كه با فرهنگ و اعتقادات جامعه خود چندان پيوندي نداشتند، بلكه پيوند و ارتباط آنان به دليل جو حاكم بر اين مؤسسات، بيشتر با فرهنگ و آداب و رسوم غربي بود.
پس از روي كار آمدن رضاخان و اجراي سياست غربگرايانه وي، در امر آموزش و تعليم و تربيت بيش از پيش ارتباط و وابستگي به غرب و فرهنگ غربي تشديد گرديد. رضاخان از يك سو، سياست اعزام دانشجو  به كشورهاي اروپايي را تقويت نمود و از سوي ديگر، سياست اسلام‎ستيزانه خود را به نظام آموزش و پرورش جديد تسري داد. به طوري كه، تعلميات ديني را در سال 1937 ميلادي از آموزش ابتدائي، و در سال 1941 به كلي از مواد درسي حذف نمود و در سال 1935 براي اولين بار دختران وارد دانشگاه مختلط شدند  و نظام آموزشي مختلط در تحصيلات عاليه داير و مرسوم گرديد. اين اقدامات رضا شاه، مقابله جدي‎تري بود «با نظام قديم مكتب خانه‎ها»   كه از قبل نيز زمينه‎هاي آن فراهم گشته بود. بنابراين، تغيير در نظام آموزشي به سبك و سياق غربي و ايجاد نظام آموزشي مختلط بعدها در پيشبرد طرح و موضوع اصلي مورد بحث ما ـ كشف حجاب ـ تأثير نهاد، و بسيار هم اثرگذار بود.
3. ترويج و تحميل لباس و كلاه اروپايي به ايرانيان
يكي ديگر از برنامه‎هاي تجددطلبانه رضا شاه كه داراي سابقه تاريخي دولتي  است، متداول كردن اجباري لباس و تبديل كلاه در سطح عامه مردم است كه به «اتحاد شكل البسه و تبديل كلاه» تعبير شده است. به موجب قانوني كه در جلسه 6 دي ماه 1307 دوره هفتم قانونگذاري مجلس شوراي ملي به تصويب رسيد، كليه اتباع ذكور ايراني «در داخل مملكت مكلف گرديدند كه به لباس متحدالشكل ملبس شوند».  اگر چه قانون هشت طبقه از درجات مختلف روحانيون مسلمان و غير مسلمان را مستثني كرده بود، اما با سختگيريهايي كه براي اجراي آن به عمل آمد عملاً روحانيون  در تنگناي شديدي قرار گرفتند، تا چه رسد به اشخاصي كه در لباس روحانيت نبودند. در صورت عدم اجراء، با آنان با شدت عمل برخورد مي‎شد. با اقدامات سازمان يافته دولت، پس از مدتي در بازار استفاده از كلاه فرنگي و لباس متحدالشكل (لباس اروپايي) كه به عنوان يكي از مظاهر تمدن جديد تلقي مي‎شد چندان رونق يافت كه از سوي وزارت داخله در خصوص آداب و رسوم استفاده از انواع كلاهها و رنگهايشان متحدالمال (بخشنامه) به ولايات صادر گرديد  تا مردم پا را از دايره حدود و مقررات غربي، فراتر نگذارند و در انجام آن بكوشند. اتحاد شكل البسه و تبديل كلاه، برنامه‎اي بود كه بيشتر «از مظاهر غربي اقتباس شده بود و ضمن آنكه جامعه ايران را از سنتها و آداب پوشش و نوع پوشش محلي به ميزان قابل توجهي دور گردانيد، مقدمات كشف حجاب را نيز فراهم و پذيرش آنرا در سطح جامعه آسانتر كرد. نظر به اهميت اين قضيه در فصل بعد، ضمن بررسي زمينه‎هاي اعلام كشف حجاب در ايران بدان مي‎پردازيم.
4. رفع حجاب از زنان
از ديگر اقدامات غربگرايانه رضا شاه، در تداوم سير تجددطلبي در ايران، رفع حجاب از زنان است. اين اقدام شاه پيامدهاي متفاوتي را به دنبال داشت. از يك طرف موجب شد تا زن ايراني از پرده بيرون آمده، اين بيرون آمدن، وي را قادر سازد تا در جريانات اجتماعي‌ ـ اقتصادي جامعه نقشي فعال‎تر از قبل را به عهده داشته باشد، به مدارس جديد راه يابد و حتي به تحصيلات عاليه دانشگاهي بپردازد، در صنايع  به كار پردازد و حضور اجتماعي او در كار درماني كشور به واسطه روي آوردن به «شغل پرستاري»، در بهداشت و سلامت جامعه موثر واقع شود و در كادر آموزشي (آموزش و پرورش) با گرايش به شغل آموزگاري «همتاهاي عالي براي آموزگاران مرد» به شمار آيد. اين گروه از زنان تحصيلكرده توانستند راه را براي حضور در اجتماع و «دادن مسئوليتهاي بيشتر به ديگر زنان هموار كنند». 
از طرف ديگر كشف حجاب و پيروي زنان از الگوهاي غربي باعث  شد تا صرفه و صلاح اقتصادي كشور كمتر مورد توجه قرار گرفته و «زنان لباسهاي مدل پاريس را كه بسيار گران بود بپوشند»  و بعدها نيز شعار ساده زيستن و ساده پوشيدن كه علي‎الظاهر، هدف بنيانگذاران كشف حجاب بود، فراموش گردد. حتي به گفته يكي از نويسندگان: «خانمها بدبختانه بدنبال تجمل رفتند و زندگي خود و خانواده خود را تباه ساختند و لطمه شديدي بر اين فكر وارد نمودند».   بنابراين، عواقب نامطلوب اجتماعي آن را نيز نبايست از نظر دور داشت. ذكر اين نكته ضروري است كه سياست تجددطلبي رضا شاه در اين زمينه، كه ظاهراً با هدف كشاندن زنان به عرصه فعاليتهاي اجتماعي  صورت پذيرفت، در ابتدا، در عده معدودي از طبقات زنان كه همان مرفهين و اعيان و اشراف بودند تأثير گذارد. اما، به قول پيتر آوري اين سياست، در وضع زنان فقير تأثيري نداشت، «چرا كه ناگزير ... به كار در مزرعه بودند، از اين رو سياست تجددطلبي حكومت داير بر، برداشتن حجاب تأثيري در وضع آنان نداشت».  دست اندركاران و مجريان طرح نيز، بيشتر زنان شهري را نشانه رفته بودند، چرا كه به زعم ايشان «خانمهاي ايلات .. بطور طبيعي حجاب نداشته‎اند»  لذا برنامه‎ريزي چنداني براي هماهنگ ساختن آنان با طرح جديد، آن هم در اوايل ضروري به نظر نمي‎رسيد. به طور كلي، در ميان اين اقدامات تجددطلبانه رضا شاه، كه به آنها اشاره گرديد، كشف حجاب به دليل برخورد مستقيم با فرهنگ اعتقادي و سنتي جامعه ايراني از حساسيت ويژه اي برخوردار است. فكر اين جريان كه در اذهان تجددطلبان معاصر با الگو گرفتن از مظاهر غربي، وجود داشت، پيشتر از مشروطه آغاز و با تغيير سلطنت در ايران به اوج خود رسيد. در حقيقت تئوري اين تفكر با تغيير سلطنت جنبه تحقق به خود گرفت و رسميت قانوني يافت. اما اعلام رسمي آن با تمهيداتي همراه بود كه به مدت هشت سال به طول انجاميد. نظر به اهميت اين موضوع در فصل بعد به بررسي زمينه‎هاي اعلام كشف حجاب در ايران مي‎پردازيم.

كشف حجاب - زمينه‎ها، واكنشها و پيامدها ، مهدي صلاح ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي