موضوع : بيانات فلسفى در مسجد بزازها شماره : 2-3-1846 تاریخ 30 / 4 / 38 از ساعت 20 روز گذشته مجلس عزادارى در مسجد بزازها با شركت جمعيتى در حدود دو هزار نفر تشكيل و در ساعت 2120 فلسفى واعظ به منبر رفت وى در مقدمه منبر شمهاى از غرور و نخوت و خودپرستى بيان داشت و در اين باره مثالى از زمان عبيداله زياد زد و هنگام بحث پيرامون مثال فوق كنايه آشكارى به مقامات عاليه مملكت زده و اظهار داشت (عبيداله زياد كه در نظر داشت قدرت خود را به رخ ملت خود بكشد دست به اقدامى زد و جاسوسان خود را براى استحضار از نظرات ملت در بين مردم روانه مىكرد تا آنكه پيرمرد رهگذرى كه چشمش به صحنههاى به وجود آمده و نقاشى شده از طرف عبيداله افتاد اظهار داشت كه ديگر آخر سلطنت شاه رسيده و نزديك است كه سرنگون شود در اين وقت جاسوسى حرف او را گزارش داد و به امر شاه او را دستگير و به حضورش بردند و از او درباره اظهاراتش سئوال نمودند پيرمرد گفت اين حرفى بود كه زدم و اينك هر كار كه مىخواهى بكن شاه دستور داد كه او را زندانى نمودند هنوز 24 ساعت از بازداشت او نگذشته بود كه به شاه خبر دادند كه لشگريان دشمن وارد شهر شدند و شهر را اشغال نمودند شاه فهميد كه اگر بيش از اين در شهر بماند ممكن است بدست دشمن افتاده و كشته شود ناچار ساربانى را صدا نمود گفت هر قدر كه بخواهى مىدهم و مرا از اين شهر خارج و به شام برسان و ساربان صدهزارتومان گرفت و شاه را زير شكم شتر بست و مخصوصا سر شاه را بدر... شتر بست و سپس روپوشى بر پشت شتر انداخت كه شاه ديده نشود اين معنى غرور و نخوت است و اين را گفتم تا آنها كه بايد بفهمند و از مقامات و قدرتشان استفاده نكنند و مردم را اذيت نرسانند) مقارن ساعت21 21 ناطق به دنبال كنايه فوق ذكر مصيبتى نمود و به سخنان خود پايان داد. روى پرونده فلسفى ضميمه و ارائه شود تا بعرض برسد. 5 / 5 / 38 |