سند نامه ::
 
سخنرانی دکتر حسن حبیبی در همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی

سخنرانی دكتر حسن حبيبی رييس بنياد ايران‎شناسی، و عضو شورای عالي انقلاب فرهنگی

ضرورت شناخت اولویتها در برنامههای تحقیقاتی انقلاب اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، الحمد لله الذی جعل الحمد مفتاحا لذكره، والحمد لله الذی من علینا بمحمد صلی الله علیه و آله.

من در خصوص این جلسات و بحثهایی كه عنوان افتتاحیه دارد، اعتقادم این بوده كه در محدوده همان موضوعات جلسات سخن بگویم و تاكنون از پرداختن به كلیات و یا مطالب عمومی، تا آنجایی كه میتوانستم، خودداری كردهام. شأن مجالس را بیشتر از این میدانستم كه در كلیات بگذرد، بلكه باید در حدود همان بحثهایی كه مطرح هست، اگر نكتهای به نظر میرسد گفته شود كه بعد هم بتوان آن را نقد كرد. اما باز به دلیل گرفتاریهای مختلف، و عدم اطلاع دقیق از موضوعات خیلی وارد جزئیات بحث نمیشوم. یكی دو نكته اساسی هست كه به نظر میرسد توجه به آنها، برای همه عزیزان، محققان و دانشمندانی كه در زمینه مسائل علوم انسانی بحث، مطالعه و بررسی میكنند، ضرورت دارد.

در مجموعه مباحثاتی كه ما در جلسات شورای پژوهشهای علمی كشور داشتیم، دو نكته مورد توجه قرار گرفت، و تصمیمگیری شد. یكی اینكه اولویتهای تحقیق را در زمینههای مختلف علمی در كشور تا حدی كه جزو وظایف شورای پژوهشهای علمی است، معین كنیم. اینها عنوان پیشنهاد داشت و مراكز تحقیق لزوماً موظف به این كار نیستند. استدلالمان هم این بود كه، نه هیچ كشوری، و نه كشور ما، با آن همه گرفتاری كه در گذشته داشت و هنوز هم دارد، نه در زمینه مسائل اجرایی و ساخت و ساز امور زیربنایی و نه در مسائل علمی و تحقیقی، نمیتواند به همه اهداف و وظایف متعددی كه برای خود تعریف میكند، برسد. بنابراین، هر كشوری میآید وضعیت خودش را میسنجد و با توجه به استعدادها و امكاناتی كه در اختیار دارد، برخی از مسائل را در اولویت قرار میدهد.

از سوی دیگر، شما میبینید در میان كشورهایی كه با حساب و كتاب، و با برنامه كار میكنند، شهرت دارد كه فلان كشور در فلان زمینه پیشرو است، یا حتی فلان دانشكده در فلان رشتهها قوی است و فلان موسسه تحقیقاتی در مقایسه با بقیه موسساتی كه برای خودشان همان وظیفه تعریفشده را دارند، قویتر هست. علتش این است كه به یك سری اهداف و مسائل مشخص و معینی میرسند و در جهت تحققبخشیدن به همان اهداف برنامهریزی و تلاش میكنند.

كشوری نظیر ما، صرفنظر از اینكه نیروی انسانی مطالعاتیاش محدود است، امكانات محدودی هم در اختیار دارد و نمیتواند میلیاردها تومان در سال به برنامههای تحقیقاتی پراكنده‎‎اش اختصاص دهد. بنابراین، بهتر است كه كار تحقیقاتی را اولویتبندی كند.

نوعی از این اولویتبندی و برنامهریزی در سنت مطالعاتی گذشته ما هم ریشه دارد. در گذشته، در آن درسهای حوزوی و آخوندی، همیشه در ابتدای بحثها و در ابتدای آن سنخ كتابها، یك بحثی بود با عنوان مقدمه، به نام رؤوس ثمانیه، و هشت موضوع بود كه برخی از آنها كه بیشتر به آن توجه میشد (و من هم به آنها اشاره میكنم و رد میشوم)، ابتدا گفته میشد. یكی از آنها تعریف علم بود. یعنی آن علمی كه میخواهد مورد بحث قرار بگیرد و بعد معرفی موضوع آن علم بود. در موضوع علم گفته میشد مطلبی كه در این علم مورد بحث و بررسی قرار میگیرد از مبادی علم بعدی است، یعنی هنگام فراگیری علم بعدی با آن سر و كار داریم. فرض كنید موضوع بحث علمی منطق بود. گفته میشد منطق از مبادی علم بعدی است كه مثلا"علم اصول باشد یا، فلسفه. یعنی یادآوری میشد كه منطق از مبادی علم فلسفه است. بنابراین، اگر در جلسهای در حوزه درس فلسفه یا كلام گفته میشد كه این دو مطلب با همدیگر متضادند، یا متعارضند، یا جدلیالطرفیناند و در این میان، كسی از استاد میپرسید كه آقا جدلیالطرفین یعنی چه؟ میگفت جوان برو، یا آقا برو مبنایت را محكم كن، و بعد بیا اینجا. یعنی در آن جلسه استاد را سركار نمیگذاشتند كه بپرسند آقا جدلیالطرفین یعنی چه؟ و استاد یك ساعت راجع به جدلی الطرفین بگوید و آخر كار هم طرف بگوید: آقا نفهمیدم، و در نتیجه، ناچار شوند جلسه دیگری هم بگذارند كه باز، هم تعارض و هم تناقض و تضاد را بگوید، یعنی دو سه جلسه صرف یك بحث پایهای شود. در كلاسهای جدید دانشگاههای ما  اینگونه سركار گذاشتن استادها خیلی زیاد اتفاق میافتد و آخر سال كه قرار است مثلا" 400 صفحه درس داده شود با 100 صفحه تمام میشود. علتش این است كه ما موضوع، و مبدا یا مبادی را با همدیگر قاطی میكنیم. اگر مبادی محكم بشود، یعنی اگر یك مبدایی محكم بشود روی آن میشود علم بعدی را گذاشت و همین طور جلو رفت.

اینكه كارهایمان سر كلاسها نظم و قرار ندارد یا تحقیقمان نظم و قراری ندارد، علتش این است كه كارهایمان پشتبند ندارد، و از ابتدا تكیهگاهی ندارد. مجبوریم هر كاری را از اول شروع بكنیم. برای مثال، شما در ابتدای همه‌ تحقیقات، یك فصل عمدهای دارید تحت عنوان كتابشناسی و تا به این كتابشناسی میخواهید برسید و كاملش كنید، پول تمام شده است و كار در میانه متوقف میماند. نفر بعدی هم، یا در تحقیق بعدی، باز كتابشناسی را از اول باید شروع كند؛ چون  كتابشناسیها هم یك نظم و قراری ندارد، چه برسد به بقیه مسائل. در صورتی كه در تحقیقات جدی همواره آن تحقیق قبلی مورد استناد قرار میگیرد و آن كارهایی كه شده دوباره تكرار نمیشود. این كار در علوم تا حدودی در ایران هم انجام شده، و همچنان دنبال میشود. در دنیا هم همینطور است. یعنی، در یك آزمایشگاهی پنج نفری كه با هم كار میكنند پنج قسمت یك موضوعی را بررسی میكنند و بعد این مبنا میشود برای كار بعدی. والا نمیشود كار را به سامان رساند. شما توجه كنید،‌ همین روزها گفتند میخواهند ماهوارهای را به فضا پرتاب كنند كه ده سال دیگر، هشت میلیارد و ... كیلومتر میرود. این باید مبنای قبلی داشته باشد و بر اساس كارهای مطالعاتی قبلی برنامهریزی شده باشد. ما در علوم تا حدودی به این نتایج رسیدیم. یعنی اولویتهایی تعیین شده و كارها تا حدودی باید در چارچوب همان اولویتها دنبال شود.

متاسفانه در علوم اجتماعی و انسانی وضعیت بدینگونه نیست. به دلیل اینكه هر كسی خودش را در زمینه این علوم صاحبنظر میداند؛ و بیشتر هم، سخنرانی مبنای كار است و اگر مطالب به خوبی گفته شود، همه خوششان میآید؛ همه فكر میكنند در این علوم كارشناس و محقق هستند، از اینرو به دستاوردهای مطالعاتی دیگران توجه چندانی ندارند. خود صاحبنظران در علوم اجتماعی هم، به دلیل اینكه دارای افقهای متفاوت و مختلفی هستند، نمیتوانند كارهایشان را با همدیگر هماهنگ بكنند. این است كه ما در علوم انسانی تقریبا به یك اولویتهای مشخصی در گذشته نرسیدیم.

ما به بسیاری از دانشمندان و ادبایمان كه در قدیم بودند حكیم میگوییم. حكیم هم یك تعبیر ارسطویی است، كه به كسی اطلاق میشد كه جامع جمیع علوم زمان خودش بوده است. خاقانی، حكیم خاقانی هست، به دلیل این كه در دیوانش، هم نجوم دارید در حد بالا، هم طب دارید، هم تاریخ ادیان دارید، هم صنایع ادبی دارید، و هم معماری و مهندسی دارید. در دانشكدههای ما و از میان دانشجویان ما كسی میآید و برای رساله دكترایش، موضوع نجوم را در دیوان خاقانی انتخاب میكند، نفر دوم به جای اینكه بیاید فرض كنید معماری را باز در همین دیوان خاقانی انتخاب كند، میرود معماری را در آثار نظامی انتخاب میكند و همین طور ... . ما الان یك مقدار زیادی از این رسالههای دكترا را بررسی كردیم، اگر بر اساس این رسالهها داوری كنیم، تا این زمان نه خاقانی را درست میشناسیم، نه نظامی را درست میشناسیم، نه فردوسی را، نه سعدی را، نه حافظ را، و نه بقیه را. علتش این است كه متفرق كار كردهاند. اگر دانشجویان قبول میكردند و استادان هم بنای كارشان بر این بود كه هماهنگ حركت كنند، آنوقت پنج استادی كه در مورد خاقانی كار میكنند میگفتند ما پنج رساله دكترا داریم در مورد خاقانی، بهتر است یك دور به مطالعه كامل خاقانی بپردازیم. بیست سال بعد هم مجددا خاقانی مطالعه شود، چون در طول این بیست سال اطلاعات جدیدی به دست آمده، چه بسا اطلاعات جدید بتواند مبانی تحقیقات قبلی را محكم كند. كاری كه دیگران میكنند و به همین ترتیب است كه علم جلو میرود، و تولید علم به این ترتیب عملی هست.

به هر حال، ما در علوم انسانی هم بایستی این اولویتها را تعیین بكنیم و بعد بخشهای مطالعاتی ما آن اولویتهایی را مقدم بدارند و برای آنها اعتبار فراهم كنند كه واقعا، نظام تحقیقاتی كشور به عنوان طرح ملی میشناسد. در این صورت، ما میتوانیم ظرف یك دوره پنج ساله، یا ده ساله، كارها را تا حدی جلو ببریم. این پیشنهادی است كه من مدتهاست مطرح میكنم. خود من در این زمینه با همكارانمان در حال مطالعه و بررسی هستیم تا ببینیم در زمینههای مختلف علوم انسانی كه حقوق هست، علوم سیاسی هست، ادبیات هست، تاریخ هست، جغرافیا هست، بالاخره چه برنامههایی را میتوانیم پیشنهاد كنیم؟!

یكی از شاخههای مهم علوم انسانی تاریخ است كه به لحاظ دامنه كار و میدان تحقیقش، پهنه وسیعی دارد. صرفنظر از اینكه در تاریخ، یا فن تاریخ یا علم تاریخ، علوم دیگر با عنوان علوم كمكی، بایستی در خدمت تاریخ قرار بگیرند؛ اصولا"، كارش بین رشتهایتر از بسیاری از شاخههای دیگر علوم انسانی است. یعنی مثلا"، در تاریخ هم بحثهای جامعهشناسی به طور جدی، و نه به عنوان یك موضوع فرعی، بلكه به عنوان موضوع اصلی مطرح میشود؛ روانشناسی، روانشناسی اجتماعی، همینطور باستانشناسی، همین طور سیاست و مدیریت هم مطرح میشود. یعنی اگر قرار باشد تاریخ را به طور كامل در یك قسمت معینی مطالعه كنیم باید به همه جوانب و اطراف برسیم تا بتوانیم ابعاد آن موضوع تاریخی را روشن كنیم و به نتیجه برسانیم.

سندشناسی جزو كارهای اصلی تاریخ است و همینطور، اگر دوران قبل از تاریخ مدنظر باشد، مطالعات اسطورهای و نظایر اینها هم مطرح میشوند و به صورت اصلی در كنار آن موضوع تاریخی قرار میگیرند. در نتیجه تاریخ یكی از علومی است كه باید به طور بین رشتهای (كه یك روش جدید تحقیقاتی است) مطالعه شود و اگر بین رشتهای مطالعه شود، طبیعی است كه نتایج بهتری از آن میگیریم. بنابراین، در اولویتها بایستی به این نكته هم توجه شود كه ما با كدام علم سر و كار داریم و این علم چه وسایل و ابزار دیگر مطالعاتی را اقتضا میكند.

از سوی دیگر، وسعت دامنه مطالعات تاریخی، هم یك حسن محسوب میشود و هم یك مشكل. اگر نخواهیم مبدا مطالعاتی را به قبل از دورههای مكتوب، (دوره پیش از تاریخ) برگردانیم؛ از دوران تاریخی هم كه شروع كنیم برای ایران حداقل سه هزار سال پیشینه تاریخی مسلم است. سه هزار سالی كه قسمت عمدهاش هم مكتوب است. كتیبههایمان هم در دسترس است. ولی یك مقداری كه جلوتر برویم به اسناد و مدارك دیگری برخورد میكنیم كه جنبه باستانشناختی دارد. این سه هزار سال را ما نمیتوانیم در دو یا سه موضوع خلاصه كنیم و بگوییم سه تا اولویت است. بنابراین، یك دورهبندی هم باید كرد و در چارچوب آن برای هر دوره سهمی قایل شد. تاریخ معاصر هم با توجه به تنوع مباحث و گستردگی دامنه مطالعاتیاش به دورهبندی نیاز دارد و علاوه بر آن باید توجه داشته باشیم كه به این مباحث بینرشتهای توجه كنیم.

نكته دیگری كه در گذشته به اشتباه به آن پرداخته میشد و مشكلاتی هم ایجاد میكرد، این است كه، بعضی از صاحبنظران و محققان در علوم انسانی، روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، و ... تمایل داشتند عاملی را عامل غالب و مسلط، یا تنها عامل موثر بر یك فرایند معرفی كنند. یكی از تصورات غلط همین است كه به خصوص، در صد سال گذشته، یعنی قرن نوزدهم، و قسمت عمدهای از قرن بیستم، میپنداشتند این عامل مسلط، آنهم در مطالعات اجتماعی میتواند حلال همه مسائل باشد. در پذیرش این روش تحلیل، تا حدی هم محققان، چوب ماركسیسم را میخوردند. چون ماركس اصرار داشت كه در تحلیلهای اجتماعیاش یك عامل مسلطی داشته باشد و آن عامل مسلط اقتصاد بود. همین بلا سر فروید آمد كه یك عامل مسلطی را به عنوان ارزشهای ناخودآگاه مطرح كرد. ناخودآگاه قطعا" در روانشناسی جایی برای خودش دارد؛ همان طور كه اقتصاد در مسائل اجتماعی جایی برای خودش دارد؛ همان طور كه سیاست جایی برای خودش دارد. ولی هر كدام از اینها، اگر عامل مسلط تلقی شوند، قطعا" در تحلیلهای خودمان به بیراهه رفتهایم.

در تاریخ هم همین طور است. اگر بگوییم یك تحول تاریخی و یا اجتماعی ـ تاریخی، تنها یك عامل داشته، عملا" عوامل دیگر را در نظر نگرفتهایم، یا كمتر در نظر گرفتهایم و این عامل مسلط تحلیلهای ما را به بیراهه میكشاند. بنابراین، در مطالعات تاریخی و تاریخی ـ اجتماعی، یا تاریخی ـ سیاسی، از قبیل همین مطالعهای كه موضوع بحث جلسه حاضر است؛ اگر ما فقط یك عامل را به عنوان عامل مسلط در نظر بگیریم، قطعا" در تحلیل با مشكل روبرو میشویم.

نكته دیگری كه اهمیت دارد، این است كه هر دوره زمانی دارای اوضاع و احوال مشخصی است و مجموعه عوامل به صورت خاصی با همدیگر تركیب میشوند و آن اوضاع و احوال را در آن دوره به وجود میآورند. مشابهسازی یك دوره 400 ساله گذشته، با دوره مثلا" 200 ساله یا 100 ساله یا امروز ایران یا هر كجای دنیا، ما را با مشكل روبرو میكند. ممكن است اوضاع و احوالی كه با اندازهها و حجمهای مختلف در به وجود آمدن یك وضعیت خاص مؤثر بودند، در زمان حاضر هم مؤثر باشند، ولی اندازه و حجمشان متفاوت باشد و قطعا" تاثیرات متفاوتی دارند. بنابراین، تحلیل وضعیت امروز غیر از وضعیت گذشته خواهد بود و نتایج متفاوتی خواهد داشت. بنابراین، مشابهسازی هم اگر با تحلیل دقیق همراه نباشد این اشكال را به وجود میآورد. قطعاً یك مورخ زمان حاضر، اوضاع و احوال زمان خودش را میبیند، یك مقداری به زمان گذشته منعكس میكند؛ ولی در عین حال، به گونهای باید عمل كند كه گویا در زمان گذشته قرار گرفته است. اینجاست كه اختلافی بین دو رشته تحقیقی یعنی جامعهشناسی و تاریخ آشكار میشود كه با هم نزدیك هستند و تعاملشان هم، خیلی زیاد است. شاید بتوان گفت اصلا تاریخ بدون جامعهشناسی و جامعهشناسی بدون تاریخ كامل نخواهد بود؛ ولی در عین حال، از لحاظ روش متفاوت هستند. تاریخ دورههایی دارد و فاصلههایی بین یك دوره و دوره دیگر وجود دارد. مورخ باید اینها را با روش اتصالی مطالعه كند. یعنی باید آن خلاهایی را كه وجود دارد با اطلاعاتی كه از جاهای دیگر دریافت میكند، پر كند. یعنی ما اگر دوره صفوی یا دوره قبل از صفوی را مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم كه، بلافاصله به دوره صفوی منتقل نمیشویم، بلكه تحولاتی اتفاق میافتد و دوره صفوی آغاز میشود. دوره صفوی كه تمام میشود ما بلافاصله دوره نادری را نداریم. تحولاتی هست، بعد دوره نادری شروع میشود. مورخ باید این فاصلهها را پر كند. امور منفصل را باید با روش اتصالی مطالعه كند. در صورتی كه جامعهشناسی جامعه امروز ما، همه چیزش با همدیگر در هم آمیخته است. یعنی حقوقش، مدیریتش، سیاستش، اقتصادش، همه با همدیگر وصل هستند؛ اما جامعهشناس برای اینكه هر كدام از اینها را بشناسد و تحقیقش كامل باشد، باید اینها را به روش انفصالی مطالعه كند. این دو نكته اهمیت دارد. نكته دیگر این كه در تاریخ وقتی مورخ از دور نگاه میكند، اگر با دقت كار كند، مطلب برایش آشكار و روشن است؛ ولی جامعه زمان حاضر، همه مسائلش با همدیگر در آمیخته است و یك نوع ابهام و آشفتگی وجود دارد. وضع امروز زندگی سیاسی و اجتماعی خودمان را كه نگاه كنیم، مطالب به طور قاطع از همدیگر مجزا نیستند. همه ما در نوعی ابهام و تردید به سر میبریم و آشفتگیهایی را میبینیم و همینهاست كه نمیگذارد ما گهگاه موضعگیریهای صحیح و قاطعی داشته باشیم. وضع حاضر یعنی، وضع جامعه در زمان حاضر، چون همه چیزش با همدیگر درهم است، نوعی ابهام دارد. حتی جامعهشناس هم اگر بخواهد این وضع را خوب تشخیص دهد، باید مقداری از آن فاصله بگیرد و این فاصله گرفتن تا حدودی مشكل است. این كار برای مورخ عملی هست؛ ولی برای جامعهشناس آن اندازه عملی نیست و اشكالی كه پیدا میشود این است كه به این دو روش باید توجه كرده و از هم جدایش كند.

بنابراین در موضوعهایی هم كه در این جلسه مطرح است این بحث اهمیت دارد. من باز برمیگردم به آن نكته اول. در همین مجموعه مطالعاتی كه ما در مورد زمان حاضر میخواهیم انجام بدهیم و یا در مورد رژیمی كه فروپاشیده میخواهیم تحقیق كنیم، باید ببینیم كه كدام قسمت از مطالب در درجه اول اهمیت است و وقتی آن مسائل و مطالب روشن شد، نوبت میرسد به این كه ببینیم محقق بعدی، دانشجویی كه میخواهد دنبال این كار را بگیرد، بر اساس این مجموعه اطلاعات چه كار تازهای را میتواند انجام بدهد؟ این نیروهای فرهیخته و كارشناسی كه ما در طول این سالها پیدا كردیم، آنقدر زیاد نیستند. خوب است كه با یك برنامهریزی این كارها را با اولویت دنبال كنیم. به طوری كه هر كاری بتواند مبداء یك كار تازه باشد. هنوز، یك جرثومههایی از آن عادات قبلی باقی است كه انشاالله بتوانیم با كار مداوم از میان برداریم.

در مورد علل فروپاشی رژیم پهلوی، واقعا" نمیشود مسئله ضد دین بودن را به تنهایی، عامل غالب دانست. ضددین بودن خود به خود، نوعی سكولار بودن را به وجود میآورد. سكولار بودن، تا حدود زیادی هر جامعه یا مدیریتی را كه به این وضع دچار میشود، به سمتی سوق میدهد كه تكیهگاهی را در جایی دیگر پیدا كند. در یك جامعه دینی وقتی كه یك نظام یا یك طرز تلقی سكولار پیدا میشود، این طرز تلقی سكولار نمیتواند در فضا معلق باشد؛ بلكه بایستی یك تكیهگاهی پیدا كند و همین جاست كه یك نوع وابستگی پیدا میشود. به محض اینكه وابستگی پیدا شد، استقلال جامعه ابتدا به خطر میافتد، و بعد از مدتی هم از بین میرود. یك چنین نكاتی در میان است كه ظاهر هر كدام روشن است؛ ولی بایستی ارتباطشان را با همدیگر برقرار كرد، تا ما بتوانیم به این نكته هم بپردازیم كه علت این فروپاشی یا علت این سقوط یك عامل نیست بلكه عوامل متعدد است و هر كدام از این عوامل چه تعاملی را با مجموعه عوامل دیگر دارد.

اگر اجازه بفرمائید من همینجا مطلبم را ختم كنم. فكر میكنم اگر برای همین موضوعی كه فعلا" در دستور كار این موسسه قرار گرفته، اولویتهایی تعیین نماییم و بعد معلوم كنیم كدام سنخ از مسائل را باید مقدم بر مسائل دیگر قرار بدهیم و به صورت چند موضوع تحقیقی در بیاوریم؟ قطعا" یك كمك مهمی خواهد بود به مطالعات تاریخی ما و چون امكانات امروزی ما تا حدودی زیاد هست، شاید مقداری هم زمینه را برای كارها و مطالعات تاریخی دیگر فراهم سازد.

نكته دیگر این است كه در مطالعات تاریخی، گردآوری اسناد و مدارك و كنار هم قرار دادن آنها را با تحلیل و نتیجهگیری نباید یكی بگیریم. قطعا" این مدارك و اسناد باید گردآوری شود، ولی كنار هم قراردادن این مدارك و اسناد بدون توجه به مجموعه آن عواملی كه باید در هر زمینهای مورد توجه قرار داد، شاید آن طور كه باید معنادارشان نكند. به همین دلیل مورخی كه از دور به مسئله نگاه میكند، با دقت بر تمام اطراف و جوانب آن ممكن است بتواند دقیقتر و عمیقتر از شاهدان مستقیم آن جریان مسئله را بررسی كند. برای اینكه شاهد فقط، شاهد آن امر خاص هست و آن امر خاص را نقل میكند، ولی مورخ یا تحلیلگر امری را كه شاهد، ناظرش بوده یا حتی عامل و كنشگر در آن بوده، با چند امر دیگری كه دیگران شاهدش بودهاند، یا كنشگر آن بودهاند، مرتبط میكند و در این ارتباط است كه نكتههای تازه به دست میآید. این هم باز اهمیت كار را نشان میدهد. پس ما اول باید مدارك و اسناد را با دقت گردآوری كنیم؛ ولی این مدارك و اسنادی كه گردآوری میشود؛ باید با روشی جدی و تحلیلی در كنار هم قرار بگیرد.

از تصدیعی كه دادم عذر میخواهم، انشاء الله كه خیلی خستهتان نكرده باشم و خیلی هم بیربط صحبت نكرده باشم. والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته.

کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی