سند نامه ::
 
استراتژيهای نوين سياست خارجی جهان غرب و نقش‎آفرينی امنيتی دولت پهلوی

محمد جعفر چمنكار

در سالهای آغازین دهه 1970م/ 1350ش. تحولات عمیق در روابط بین المللی و رهیافتهای قدرتهای عمده جهان سرمایهداری پدیدار گشت كه تبعات و بازتابهای آن بر سایر نقاط جهان نیز تاثیر گذارد. اندیشههایی نوین در سیاست خارجی و نظامی دول برتر مطرح شد كه ریشههای عمیق در یك رشته علل و زمینههای اقتصادی، نظامی و اجتماعی داشت و با هدف بهسازی سیاستهای ناكارآمد داخلی و برونمرزی صورت میگرفت. جنبشهای صلحطلبی و عصر تنشزدایی، استراتژی شرق سوئز انگلستان و نظریه مشاركت اقلیمی ایالات متحده از این جمله بودند.

دگرگونیها به طور مشخص منطقه استراتژیك خلیج فارس و دریای عمان و به ویژه دولت شاهنشاهی ایران را هدف قرار داد. دولت پهلوی با پذیرش نقش جدید سیاسی و امنیتی به سرعت به كانون توجه و اهمیت غرب تبدیل گشت و به صورت كاملا" شتابآلود به یك قدرت نظامی عمده دست یافت. نتیجة این دگردیسی، افزایش تحركات و مداخلات نظامی و سیاسی فرامرزی و فرامنطقهای ایران در دهه آخرین حكومت پهلوی بود.

دولت پهلوی این نقشآفرینی جدید ایران را حاصل سیاست مستقل ملی واقعبینانه و مصلحتاندیشی و آیندهنگری میدانست كه جوهره و ذات آن از وجود شاهنشاه مایه میگرفت؛ اما در حقیقت بخش اعظم این ماجراجوییها و تحركات، خواسته و ناخواسته در راستای منافع و كامیابیهای جهان غرب صورت میگرفت. امری كه تحولات آینده صحت و درستی آن را بخوبی نمایان ساخت.

عصر تنش زدایی در روابط بین الملل

الف) جنبش صلح طلبی در فرانسه

انتصاب ژنرال شارل دوگل[1]، سیاستمدار كهنه كار فرانسوی به مقام ریاست جمهوری در انتخابات سال 1958، عصر جدیدی از روابط سیاسی و نظامی این كشور با امریكا و بلوك شرق را بنیان گذارد.

دوگل با درك شرایط نوین جهان در بستر جنگ سرد و تشدید رقابتهای تسلیحاتی مابین شرق و غرب، خواهان گسترش روابط همه جانبه با اروپای شرقی و از بین رفتن عواملی گشت كه به این مهم آسیب میرساند.

تاكید بر این مبانی، توسعه جریانهای صلح طلب و ضد جنگ را در فرانسه و اروپا در پی داشت. دوگل با سفر به مسكو و پذیرش هیئتهای چینی، با این دول روابط سیاسی و اقتصادی برقرار كرد و به شدت به انتقاد از عملكرد جنگطلبانه و برنامههای توسعهطلبانه آمریكا پرداخت. پیرو این تفكر، جنگافروزیهای امریكا در ویتنام را محكوم كرد و تهاجم تفنگداران دریایی آمریكا به جمهوری دومینیكن[2] را در 1965 غیراصولی خواند و آخرین ضربه را به اتحاد سرمایهداری با اعلام خروج نیروهای فرانسه از ساختار نظامی ناتو وارد آورد.[3]

خروج فرانسه از پیمان ناتو به عنوان یكی از استراتژیكترین اعضا و انتقاد از سیاستهای امریكا در جنوب شرقی آسیا و دیگر نقاط جهان در پیروی از جنبش صلحخواهی، شكاف عمیقی در بین جهان سرمایهداری ایجاد كرد. این رخدادها به دولتمردان آمریكا آموخت كه درگیریهای نظامی و سیاستهای امپریالیستی سنتی متكی بر كاربرد زور و لشكركشی حتی میتواند در بین دوستان و هم پیمانان قدیمی واشنگتن نیز بدون پشتیبان باشد.

ب) سیاست  نگاه به شرق آلمان غربی

در اكتبر 1969 حزب سوسیال دمكرات با پیروزی در انتخابات آلمان غربی، دولت جدیدی را به صدر اعظمی ویلی برانت[4] بر سر كار آورد.

برانت با طرح سیاست نگاه به سوی شرق، باب جدیدی را در تنشزدایی و جنبش صلحطلبی باز نمود. وی معتقد بود با گسترش مناسبات اقتصادی و فرهنگی با بلوك شرق میتوان زمینه تنشزدایی و حفظ آرامش بینالمللی را فراهم ساخت[5] و با مدفون ساختن نفرتها و نشان دادن حسن نیت، پس از قربانیان بی شمار به صلح و آشتی رسید.[6]

برانت با سفر به مسكو در سال 1970 و انعقاد قرارداد ترك حالت مخاصمه و احترام به مرزهای یكدیگر، نقش عمدهای را در جلب اعتماد شوروی و زدودن دشمنی بین شرق و غرب ایفا نمود. [7]

اساس سیاست نگاهی به شرق مبارزه با میلیتاریسم و خشونت در روابط میان ملتها بود. اولاف پالمه دیگر رهبر سوسیال دمكرات در سوئد طی نامهای به ویلی برانت مینویسد:

سیاست خارجی آلمان كه تنشزدائی در روابط بین شرق و غرب را میسر ساخت و امنیت بیشتری را به همه ملتها داد، حاكی از واقعبینی است. پس از دوران تاریك جنگ جهانی، آشویتز، هیروشیما، نورنبرگ و مالی لای ویتنام، اكنون ما میدانیم كه انسان تا چه حد میتواند در بربریت و توحش سقوط كند و نیروهایی كه مخالف استقرار صلح و ایجاد یك جامعه شایسته انسانی هستند، چه قدرت اهریمنی زیادی دارند.

ما میدانیم كه انسان تا چه حد میتواند در بربریت و توحش سقوط كند و نیروهایی كه مخالف استقرار صلح و ایجاد یك جامعه شایسته انسانی هستند، چه قدرت اهریمی زیادی دارند.[8]

ج) تعدیل جنگ سرد میان ابرقدرتها، مذاكرات خلع سلاح

از سال 1945 امریكائیان در سایه سهمناك جنگ سرد زندگی میكردند. این جنگ هشت تریلیون دلار هزینه دفاعی در برداشته و به بهای پایان زندگی بیش از 000/100 نفر از مردان جوان امریكایی تمام شده بود.[9]

بین سالهای 76 ـ 1970 دورهای جدید در روابط مابین شرق و غرب آغاز گردید كه به سوی تعدیل جنگ سرد گام برمیداشت. در طول این دوره آمریكا و اتحاد شوروی چهار كنفرانس مهم را برگزار نمودند كه در راستای حل اختلافات بین دو ابرقدرت صورت گرفت.

ریچارد نیكسون در نطقی كه در 20 ژانویه 1969 به مناسب شروع كار به عنوان ریاست جمهوری امریكا ایراد كرد، گفت: از این به بعد از دوره رویارویی به دوره مذاكره قدم میگذاریم. [10]

پیرو این استراتژی، نیكسون به عنوان نخستین رئیس جمهور امریكا در طول 55 سال كه از انقلاب روسیه سپری شده بود از مسكو دیدار كرد و كاهش تهدیدات فی مابین و خودداری از انجام اعمالی كه این وضعیت جدید را برهم می زد، مورد توافق قرار گرفت.[11]

كنگره امریكا نیز به كاهش هزینههای دفاعی و مخالفت با برنامههای تسلیحاتی پرهزینه اقدام نمود. سیاستمداران جدید امریكا با توجه به گسترش جنبش صلحطلبی در كشورهای مختلف اروپایی و رسوخ آن به مراكز حساس تصمیمگیری و تودههای مردمی این كشور و سیاست بیزاری از جنگ، عدم درگیریهای منطقهای و اعزام مستقیم نیروهای نظامی را كه موجب تحریك اذهان جهانیان، مردم امریكا و به ویژه اتحاد شوروی و گسترش دوباره رقابتهای تسلیحاتی میگشت، به عنوان یكی از اصول بنیادی در سیاست خارجی خود پذیرفتند.

استراتژی شرق سوئز انگلستان

علل و زمینهها

اقتدار بی همتا و سیادت همه جانبه امپراطوری مستملكاتی بریتانیا[12] در اواخر قرن نوزدهم رو به تنزل نهاد و با عوامل انحطاط بینالمللی در قرن بیستم به ویژه پس از نبرد بینالملل دوم به زوال كامل رسید.

پیامدهای ویرانگر دو جنگ بزرگ،[13] افول قدرت دریایی،[14] جنبشهای استقلال طلبی در مستعمرات،[15] جنگ سرد و پیدایش قدرتهای نوین جهانی[16] و بهخصوص بحرانهای شدید اقتصادی از مهمترین عوامل تكوین این فرایند بودند.

كسری بودجه انگلستان در دهه 50 میلادی افزایش یافت و ارزش برابری پوند در برابر دلار در دهه 60 میلادی نیز همچنان روند نزولی خود را طی میكرد، چنانكه در جولای 1966 به پایینترین سطح خود رسید و در سال بعد  میزان تولیدات صنعتی را به شدت كاهش داد.[17]

در میان قدرتهای بزرگ مدعی رهبری جهان، تنها انگلستان گرفتار مشكلات جدی اقتصادی بود. اعتصابات سندیكاهای كارگری، تورم، كاهش صادرات، بیكاری و مهاجرت سرمایه و نیروی انسانی اقتصاد این كشور را در دهه هفتاد میلادی به سختی گرفتار یك رشته بحرانهای مالی و اقتصادی نموده بود. افزایش دستمزدها به كرات به وقوع میپیوست كه این امر همراه با تورم بیشتر بود، چنانكه تورم با نرخی متجاوز از 25% در سال بالاترین درصد را در یك كشور صنعتی نشان میداد.[18]

از دیدگاه كمیسیون جامعه اقتصادی اروپا، انگلستان در دهه 70 میلادی تنها كشور عضو بازار مشترك بود كه تولیدات ناخالص ملی آن افزایش نداشته و رشد آن درحد صفر باقی مانده بود و آمار بیكاران، به 000/400/1 میرسید.[19]

ساختار پیچیده و انبوه نظامی انگلیس كه بازمانده از دوران امپراطوری گسترده بریتانیا بود نیز این معضلات را تشدید میكرد. نگهداری ارتش با 000/350/1 نفر و حضور در كشورهای مختلف جهان كه میلیونها دلار بودجه را طلب میكرد خارج از توان مالی دولت و اقتصاد بیمار لندن بود.[20]

این مجموعه بحرانها، دگرگونیهای عمده ای را در سیاست خارجی و نظامی بریتانیا در ابتدای دهه 70 میلادی سببساز گشت. مهمترین تحول و نگرش، كاهش تعداد نیروها و پایگاههای نظامی در مناطق مختلف جهان به ویژه در آسیا و خاورمیانه با هدف تقلیل هزینههای سنگین مالی آن و مقابله با مشكلات اقتصادی بود.

خروج ارتش انگلستان از خاورمیانه

وزارت دفاع بریتانیا در بهار سال 1956 و پس از پایان دخالت نافرجام در بحران سوئز با انتشار كتاب سفید، [21] پایان سربازگیری در كشور و تاكید بر تمركز مجدد قوای نظامی انگلیس در اطراف سرحدات خود و اروپا را اعلام نمود.[22]

این گزارش به معنای اهمیت مجدد اروپا در سیاستهای نظامی دولت لندن و علاقمندی به تجمع نیرو در این منطقه به جای سرزمینهای دوردست ماوراء البحار بود.

در 16 اكتبر 1964 حزب كارگر به رهبری هارولد ویلسون در انگلستان به قدرت رسید.[23] از این زمان به بعد نزاع همگانی در مورد استراتژی آینده بریتانیا در مستعمرات بهویژه در شرق كانال سوئز شدت یافت. در این فرایند گروهی با تاكید بر حفظ سنتهای نظامی گذشته امپراطوری، خواستار افزایش بودجه و توان دفاعی و حضور درازمدت در پایگاههای مختلف در گوشه و كنار جهان بودند. در مقابل گروهی نیز با توجه به بحرانهای اقتصادی خواستار برچیدن تمامی پایگاههای نظامی در آسیا تا سال 1971 و عقب نشینی كامل سربازان بریتانیایی شدند.

كریستوفر فرمی هیو[24] از مهمترین طرفداران نظریه تقلیل هزینههای نظامی خارجی بریتانیا در این باره میگوید:

محدود ساختن بودجه دفاعی 3 میلیارد پوندی، نیروی ما را تحت فشار قرار خواهد داد و به سبب وابستگی بیشتر به ایالات متحده میشود. رقابت ما در شرق سوئز برای ایفای نقش بینابین بسیار خرج برمیدارد و مخاطرات جدی برایمان ایجاد خواهد كرد و هیچ گونه كمك برای ما در راه تامین منافع نمیكند.

سیاست دولت این است كه ما در واقع نتوانیم هیچ چیزی را به تنهایی در شرق سوئز به دوش بگیریم و فقط با رضایت و پشتیبانی امریكاییهای قوی و آن هم در نقش دستیاران و كمتر در نقش متحدان واقعی، كه امری نامطلوب است.[25]

انوك پاول[26]  كارشناس امور دفاعی از حزب محافظه كار نیز گفت:

ما باید اثر تلاشهای نظامی خود را نسبت به هزینههایی كه این كار در بر میگیرد، بسنجیم و عواقب و نتایج منحرف ساختن این هزینه را از دیگر استفادههای مبرم در نظر بگیریم.

كوشش بریتانیا با وجود نفوذ گسترده چین و روسیه در شرق سوئز بی ثمر خواهد بود. چون پایگاههای ما واقع در شرق سوئز محدود شدهاند، سود و شرف ایجاد میكند برای اجرای تعهداتمان در آن حوزه حدود قاطعی قائل شویم.[27]

با فرارسیدن تابستان 1967 و افزایش تاثیرات سوء بحرانهای گوناگون بر جامعه انگلستان، زمینهها برای تحقق عقب نشینی نظامی و تقلیل هزینههای دفاعی مهیا گشت.

نهایتا در ژانویه 1968 هارولد ویلسون در مجلس عوام رسما" اعلام نمود:

ما درصدد تخلیه هر چه سریع تر نیروهایمان از شرق دور هستیم كه در سال 1971 به پایان میرسد. هم چنین سعی در تخلیه خلیج فارس در همان تاریخ را داریم. [28]

سخنان ویلسون، استراتژی نوین انگلستان را در آسیا موسوم به شرق سوئز یا سیاست خاور كانال سوئز[29] بنیانگذاری نمود. اساس این استراتژی تخلیه و عقب نشینی نیروها و برخی پایگاههای انگلیس از شرق كانال سوئز بود كه از دیدگاه نظریهپردازان دولت لندن شامل خلیج فارس، جزیره مصیره در عمان، سنگاپور، جزایر مالدیو، مالزی، برونئی و هنگكنگ بود.

استراتژی شرق سوئز بر چند اصل تاكید میورزید:

1. عدم پذیرش عملیات نظامی به وسیله انگلستان جز با شركت فعال همپیمانان؛

2. عدم ارائه كمكهای مستقیم نظامی به دیگر كشورها جز آنكه كشور مزبور آمادگی انجام فعالیتهای متقابل لازم را داشته باشد؛

3. افزایش اهمیت و كاربرد نیروی هوایی استراتژیك در معادلات نظامی.

استراتژی شرق سوئز در دوره حكومت محافظه كار ادوارد هیث[30] نیز با وجود برخی تردیدهای اولیه ادامه یافت. سرالك داگلاس هیوم[31] وزیر امور خارجه انگلیس با تاكید بر این مسئله اعلام كرد كه قراردادهای تحت الحمایگی شیوخ عرب خلیج فارس با بریتانیا تا آخر سال 1970م/ 1349 به پایان میرسد و این امر مستلزم خروج نیروهای انگلستان است. سرویلیام لوس[32] فرستاده ویژه انگلستان نیز در خلیج فارس اعلام كرد كه حكومت محافظه كار تصمیم گرفته است تا با پیروی از سیاست حكومت كارگری تا اواخر سال 1971 نیروهای خود را از شرق سوئز خارج سازد.[33]

بدین ترتیب امپراطوری بریتانیا با پیروی از استراتژی شرق به تدریج نیروهای نظامی خود را پس از 120 سال فرمانروایی مطلق از منطقه استراتژیك خاورمیانه و به ویژه خلیج فارس خارج نمود.[34]

 

 

استراتژی جایگزینی، مشاركت جمعی امریكا

الف) علل و زمینهها

دولت امریكا پس از جنگ جهانی دوم دو بار پیاپی در شبه جزیره كره و سپس ویتنام گرفتار نبردهای بسیار خونین و نابودكنندهای شد. مداخلاتی كه نتیجه اجتناب ناپذیر عملكرد و انگیزههای توسعهطلبی، نژادگرایی و برتریجویی سیاستمداران این كشور بود.

نبرد كره نخستین كارزار جدی آمریكا پس از پایان جنگ دوم جهانی و شروع جنگ سرد بود. مقارن با جنگ شورای امنیت ملی آمریكا در جلسهای به ریاست هاری ترومن رئیس جمهور، گزارشی به شماره NS68 تصویب نمود كه بر اساس آن 20% از درآمد ملی كشور به امور دفاعی اختصاص یافت و بودجه نظامی از 13 میلیارد دلار به بیش از 50 میلیارد دلار افزون گشت.[35] در 29 ژوئن 1950 دو لشكر از نیروهای پیاده امریكا مستقر در ژاپن به كره اعزام شدند. به گفته مك آرتور[36] فرمانده ارشد نظامی امریكا، بیش از 50% از نیروهای زمینی، 86% از نیروی دریایی و 93% از نیروی هوایی درجبهههای جنوبی كه با هدایت و هزینه دولت واشنگتن اداره میگردید به این كشور تعلق داشت.[37]

به اظهارات جانسون ریاست جمهوری امریكا، بیش از 90% هزینه های نبرد كره را دولت متبوعه وی تقبل مینمود[38] كه در نهایت بالغ بر50 میلیارد دلار گردید.[39]

جنگ كره نتایج یأس آوری را برای دولت امریكا در پی داشت. برای نخستین بار سیاستمداران واشنگتن كه طی نبردهای اول و دوم بینالمللی با كمترین خسارات، بیشترین ثمره را دریافت نموده بودند به پیروزی نرسیدند. نبرد كره تجربه تلخی برای سازمان گستره نظامی امریكا بود كه داعیه سرپرستی بر جهان را داشت، زیرا سربازان  جناح مخالف با تسلیحات قدیمی و خارج از رده در تقابل با تجهیزات پیشرفته جبهه متحد غرب نبرد فاتحانهای را به پایان رساندند. به اقرار سران عالیرتبه نظامی امریكا این جنگ سرشكستگی حقارتآوری را برای آنان به ارمغان آورد، زیرا آسیاییها با تجهیزات ضعیف آنها را مستأصل ساختند.[40]

نبرد كره علاوه بر هزینههای سنگین اقتصادی و تلفات گسترده انسانی، رقیبان تازه نفسی را نیز با استفاده از معركه جنگ در عرصه تجارت بینالمللی برای دولت واشنگتن پدید آورد.

این جنگ نمادی از برتری ژاپن در زمینه سازندگی و شروع رقابت اقتصادی با ایالات متحده بود كه سرانجام آن را تا سرحد نابودی كشاند[41] و بازار گسترده كالاهای مصرفی را در چین و جنوب شرقی آسیا تصاحب نمود.[42]

دخالت امریكا در بحران شبه جزیره كره بخش عمدهای از سیاست خارجی این كشور را آن هم در هنگامی كه با توجه به توسعه قدرت اتحاد شوروی، در حال بازسازی و رهیافت بود به خود مشغول ساخت و زمینه تبادل نظر و همكاری بیشتر میان دول سوسیالیست جهان را مهیا ساخت و جنگ سرد و رقابت تسلیحاتی را تشدید نمود.

هنری كیسینجر[43] وزیر خارجه امریكا در مورد بحران كره میگوید:

نبرد كره نشان دهنده این امر است كه هنگامی كه واقعیتها بر روال تصورات ما نمیگذرد سرخوردگی و ناامیدی اجتناب ناپذیر میشود. در جریان كره ما هیچگونه آمادگی نظامی عملی و نظری نداشتیم. جنگ كره خارج از استراتژی امریكایی بود. چرا  كه نه حملهای به مرزهای امریكا و دول غربی بود و نه به شوروی مربوط میشد و این امر ناتوانی ما را به همراه داشت.[44]

پیامدهای ناگوار دخالت امریكا در بحران كره در محافل داخلی و خارجی این كشور عكسالعملهای اعتراضآمیز بسیاری را به همراه داشت كه طراحان سیاست خارجی و نظامی واشنگتن را مصمم ساخت تا از وقوع چنین بحرانهایی در آینده جلوگیری نمایند، اما در نیمه دهه 1960 با اشتباهی مشابه و بسیار خطرناكتر در باتلاق ویتنام گرفتار آمدند.

با فرمان لیندون جانسون[45] در سال 1965 و اعزام نیروهای پیاده نظام و هوایی، دخالت مستقیم نظامی امریكا در ویتنام وارد مرحله نوینی گردید[46] كه سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده را گرفتار یكی از بزرگترین و خونینترین بحرانهای تاریخ این كشور نمود و پیامدهای سوء بسیار عمیقی را به ارمغان گذاشت. نشریه نیویورك هرالد تریبون[47] با اشاره به این موضوع مینویسد:

ایالات متحده در بزرگترین جنگ پنهانی تاریخش سخت گرفتار است. هرگز این همه سپاهی آمریكایی در چنین میدان نبردی درگیر نشده است. در این نبرد هیچ گونه برنامهای برای آگاه ساختن مردم از آنچه اتفاق میافتد، وجود ندارد.[48]

آمار و ارقام تا سال 1971 حاكی از نابودی بیش از 5/2 میلیون نفر در یك فاجعه بزرگ انسانی بود[49] كه در پایان جنگ به 3 میلیون نفر افزایش یافت. امریكا در این نبرد بین 14 تا 15 میلیون تن مواد منفجره مساوی با قدرت تخریبی 720 بمب اتمی كه در هیروشیما استفاده گردید، به كار برد. در سال 1966 برای هر كیلومتر مربع 2 تن و برای هر 40 نفر بیش از 1 تن بمب فرو ریخته شد.[50]

در این نبردها بالغ بر 000/500 نفر از نیروهای نظامی ارتش امریكا به همراه گروهی از متفقین آنان در جنوب شرقی آسیا شركت داشتند. [51] از جمع سربازان امریكا در ویتنام 550/56 نفر كشته، 622/303 نفر مجروح و 2949 نفر نیز مفقودالاثر گشتند[52] كه حداقل 86 تن از مقتولین كه اكثراً از كادر فرماندهی نیز بودند به دست دیگر نیروهای خودی نابود گردیدند و بیش از 700 نفر مصدوم شدند.[53]

هزینه این عملیات نظامی گسترده روزانه به بیش از 500 میلیون دلار یعنی مجموعه مخارج دفاعی امریكا بالغ گردید[54] و نهایتاً به رقم سرسام آور 150 میلیارد دلار افزایش یافت.[55]

به موازات طولانی شدن اقامت سربازان امریكا در ویتنام و استقرار مقاومت مردمی، جنایات و عملكرد غیرانسانی مهاجمان نیز افزایش یافت كه در رسانههای گروهی و ارتباط جمعی داخل و خارج ایالات متحده منعكس گردید و خشم و انزجار جهانیان را در پی داشت.[56]

انتشار این تصاویر و اخبار، مردم امریكا را به شدت تكان داد و اعتراضات و راهپیماییهای متعددی مخصوصاً به وسیله دانشجویان و دانشگاهیان سازماندهی گشت.[57]

ریچارد نیكسون با اشاره به این موضوع، مینویسد:

ما جنگ را از دیدگاه سیاسی در امریكا باختیم، افكار عمومی با تحریك وسایل ارتباط جمعی و غالباً مخالفین این سیاست دچار عذاب وجدان و مسموم شده بودند. این گزارشها دیدگاههای جامعه را به شدت به هم ریخت و تغییر شكل داد و همه اینها در كنگره ایالات متحده منعكس شد. در جامعه امریكایی نمیتوان توقع داشت به حمایت از جنگی ادامه دهند كه به آنها گفتهاند تا پیروزی در آن چند قدمی بیشتر فاصله نیست، اما در واقع نیازمند تلاشی بیشتر و باز هم بیشتر بود.

جنگ ویتنام با وارد نمودن آسیبهای جدی به بخشهای اقتصادی، یكی از دورانهای بحرانی را برای امریكا به ارمغان آورد. نرخ تورم به 1% در ماه رسید و ذخیره پولی دنیا كه  در این كشور نگهداری میشد از 8/49 % در سال 1950 به 7/15% كاهش یافته و در مقابل ذخیره ارزی كشورهای عضو بازار مشترك اروپا از 1/6% به 5/32% افزایش یافت.

تولیدات امریكا كه در 1950 م 70% از بازارهای اروپایی را در اختیار داشت، اكنون به 49% تنزل كرده و نرخ بهره داخلی كه در 1955 م به 15% بالغ می گشت به 5% كاهش یافت. [58]

به علت نیازهای مالی بخش زیادی از ذخیره طلای ایالات متحده به فروش رسید، در نتیجه در اواسط دهه 1960 ذخیره طلا به 40% سال 1945 تقلیل یافت.[59] استمرار بحران سبب گردید تا در سال 1971 سیستم طلا را از روابط پولی حذف كرده و ارتباط ثابت طلا و دلار كه موجب تثبیت ارزش آن در بازارهای جهانی می شد را قطع نمایند.[60]

كسری بودجه در سال 1971 به 22 میلیارد دلار بالغ میگشت و نرخ تورم از 20% متجاوز بود. [61] شمار بیكاران نیز تا نیمه دهه 1970 م از مرز 8 میلیون نفر فراتر بود.[62]

از دیگر پیامدهای سوء اجتماعی نبرد ویتنام، گسترش نژادپرستی، خشونت، اعتیاد و شیوع امراض روحی در ارتش و جامعه امریكا بود. مورگان مورفی[63] و رابرت استیل[64] از اعضاء مجلس نمایندگان و عضو كمیسیون روابط خارجی مجلس امریكا، طی گزارشی عنوان نمودند:

از میان سربازان امریكایی كه در ویتنام هستند 10 الی 15% معتاد به مواد مخدر هستند و بازگشت این سربازان معتاد و مسموم، مشكلات فراوانی را برای دولت امریكا ایجاد خواهد كرد.[65]

براساس یك بررسی در درمانگاهی در سان فرانسیسكو از هر سه بیمار معتاد یك نفر از جنگ ویتنام بازگشته بود.[66]

بنابر بررسیهای آماری از هر چهار نفر امریكایی، سه نفر آینده را نه تنها به دلیل مشكلات امریكا و جهان، بلكه به دلیل نارسائیهای ناشی از این جنگ، تاریك میدیدند. اكثریت مردم به خاطر از دست دادن مشاغل خود در هراس بودند، امری كه حتی در گذشتههای دور نیز بسیار نادر بود. استفان لانداو استاد روانشناسی دانشگاه  میشیگان شمار بیكارانی را كه روزانه به درمانگاه او مراجعت می كردند بررسی نموده و نتیجهگیری كرد كه بیشتر آنها در یك حالت تردید و خودكشی بهسر میبردند.[67]

دخالت نافرجام امریكا در بحران ویتنام موقعیت بینالمللی و روابط خارجی این كشور را نیز با تبعات منفی بسیاری روبرو ساخت. چنانكه جیمز اشلزینگر وزیر دفاع امریكا اعتراف نمود كه یكی از نتایج سوء رویدادهای ویتنام تزلزل در اعتماد بسیاری از كشورها به قدرت و عزم امریكا بوده است و در نتیجه برخی از دوستان ما چون تایلند، فیلیپین، استرالیا و زلاندنو كه از متحدان همیشگی بودهاند نغمه اعتراض و مخالفت سر دادهاند.[68]

نیكسون نیز با اشاره به این مسئله میگوید:

اگر دوستان ما اعتمادشان را به قدرت امریكا از دست بدهند، سرنوشت جهان چه خواهد شد.[69]

نبرد ویتنام تجربه تلخی برای میلیونها امریكایی ارمغان گذاشت كه با عبرتآموزی از آن و آیندهنگری مصمم شدند كه از تكرار چنین مخاصماتی در دیگر نقاط عالم به هر ترتیب ممكن اجتناب ورزند. دانیل الزبزگ از پژوهشگران امریكایی امور هند و چین میگوید:

این آن چنان شكستی بود كه ما دیگر تصور نكنیم برگزیده خدا هستیم. ما فهمیده ایم كه كمتر مغرور و ناسیونالیست باشیم و نسبت به دیگر مناطق عالم حساسیت بیشتری نشان ندهیم.[70]

چستر كوتر از شاهدان عینی جنگ ویتنام نیز با اشاره به این موضوع، مینویسد:

برای امریكاییان این جنگ شكست خورده در ویتنام ممكن است آخرین جنگ باشد. این همان تجربه تلخی است كه امروزه ملت امریكا را به گرداب بدبینی و نفاق كشانده است و میلیونها نفر امریكایی با تجربه آن با خود میگویند دیگر هرگز ماجرای ویتنام تكرار نخواهد شد و مصمم هستند كه از درگیریهای مشابهی در هر نقطه دیگر از عالم به هر حال اجتناب ورزند.[71]

 

ب) دكترین نیكسون

در سال 1968 ریچارد نیكسون، نماینده حزب جمهوریخواه، با برتری بر هیوبرت همفری از حزب دمكرات و جرج دالاس از طرفداران استمرار حضور نظامیان در ویتنام به ریاست جمهوری ایالات متحده برگزیده شد.[72]

وی با هراس و  مشاركت هنری كیسینجر مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه خود، استراتژی نوین سیاست خارجی امریكا موسوم به دكترین نیكسون، دكترین گوام،[73] نظریه جایگزینی و یا نظریه مشاركت جمعی را پایهریزی نمود.

براساس این رهیافت نوین كه به شدت از پیامدهای جنگ ویتنام و تحولات اروپا و روابط مابین بلوك شرق و غرب در عصر تنش زدایی متأثر بود و بخشی از نواندیشی اندیشمندان سیاست خارجی امریكا با هدف بهبود موقعیت بینالمللی آن محسوب میگشت، دولت واشنگتن هرگونه حمایت مادی و معنوی را از كشورهای همپیمان در اقصی نقاط جهان به عمل میآورد، اما از اعزام نیروی مستقیم نظامی خودداری میگردید و متحدان خود میبایستی عامل استفاده از كمكهای ارسالی و رفع بحرانهای منطقهای باشند.[74]

مهمترین مبانی فكری و اصول دكترین نیكسون بر موارد ذیل استوار بود:

1. پایبندی امریكا به كلیه قراردادهای نظامی و اقتصادی پیشین با دولتهای همپیمان؛

2. تأمین پوشش هستهای برای متحدان در صورتی كه مورد حمله اتمی قرار گیرند؛

3. اعطای كمكهای نظامی در اشكال صدور جنگ افزار و مسائل فنی و آموزشی بر پایه تعهدات قبلی برای مقابله با تهدیدات احتمالی به شرط آنكه كشورهای مزبور مسئولیت اصلی دفاع و تامین نیروی انسانی مورد نیاز را خود بپذیرند.[75]

این بخش از مهمترین اصول نظریه مشاركت جمعی یا منطقهای محسوب میگشت كه ساختار سیاست خارجی و نظامی امریكا را در نقاط گوناگون جهان از جمله منطقه استراتژیك خلیج فارس و دریای عمان ترسیم نمود.

نیكسون در این باره مینویسد:

دكترین نیكسون به صراحت اعلام داشت كه امریكا به دولتهایی كه با خطر روبرو هستند كمك خواهد كرد و ابزار نظامی لازم را در اختیار آنان خواهد گذاشت، البته اگر ملل یادشده خواهان پذیرش مسئولیت تدارك اولیه نیروی انسانی لازم برای دفاع از خودشان باشند، ما میتوانیم با تأمین كمكهای نظامی و اقتصادی به دوستانمان كاری كنیم كه بتوانند از خویشتن دفاع كنند، بدون آنكه به فكر به دوش كشیدن بار جنگ برای آنها باشیم.[76]

وی در گزارشی به كنگره امریكا در 21 ژانویه 1972/ 1 بهمن ماه 1350  استراتژی نوین خود را اینگونه تشریح میكند:

سیاست خارجی ایالات متحده امریكا باید واقعیتها و تغییر و تحولات نظامی و سیاسی در جهان را در نظر بگیرد. ما فقط آن تعهداتی را میپذیریم كه بتوانیم اجرا كنیم و برای اجرای آن آماده هستیم. تعهدات ما نسبت به آزادی بزرگ و تزلزل ناپذیر باقی میماند؛ ولی البته دیگران هم باید سهم خود را از دفاع از آزادی در سراسر جهان به عهده گیرند. ما به كشورهای دیگر كمك خواهیم كرد تا ظرفیتی كه بدان نیاز دارند بسط دهند تا قادر باشند از خودشان دفاع كنند.[77]

و در اظهاراتی دیگر میگوید:

امریكا دیگر هرگز در یك جنگ سیاسی دخالت نخواهد كرد. در آینده ممكن است اگر یك كشور دوست امریكا مورد تجاوز قرار گیرد از او دفاع كنیم، ولی دیگر امریكا سربازان خود را به حافظ منافع و استقلال كشورهای آسیایی و یا به منظور توسعه نفوذ استفاده نخواهد كرد بلكه كمكهای مختلف به خصوص نظامی را اعطا میكند.[78]

من مایلم كه كشورهای آسیایی بدون امریكاییها مسائل خود را حل كنند و تنها به خویشتن متكی باشند و معتقدم كه تنها هنگامی باید به كمك این ممالك بشتابند كه مورد تعرض اتمی قرار گرفته باشند.[79]

در قلب دكترین نیكسون این گفته جای دارد كه ممالك مواجه با خطر تهاجم كمونیستها مسوولیت اولیه برای دفاع از خودشان را باید خودشان برعهده بگیرند و خود میبایستی تامین نیروی انسانی را تقبل كنند.[80]

بازتابهای استراتژی مشاركت جمعی امریكا بر دولت پهلوی

الف) سیاست دوستون

ماهیت دكترین نیكسون بر این حقیقت نهفته استوار است كه پیكار مستقیم با عناصر چپگرا و مركزگریز كه از حمایت داخلی و مردمی نیز برخوردار بودند حاصلی جز شكست ندارد و برعكس یاری به قدرتهای سیاسی بومی به ظاهر مشروع در سركوبی جریاناتی كه به طور مستقیم و غیرمستقیم منافع درازمدت جهان غرب را تهدید میكنند، سودمند و نتیجهبخش خواهد بود.

ریچارد نیكسون درباره قابلیت حكومتهای دست نشانده در سركوبی جنبشهای مردمی، مینویسد:

در جنگهای انقلابی ارتشهای خارجی نمیتوانند نبرد كنند و پیروز شوند، ولی چنانچه آنان كه در معرض خطر كمونیستها هستند به اندازه كافی مسلح شوند، تعلیم بگیرند و نگران تجهیزات لازم نباشند میتوانند با چریكها روبرو شده و آنها را شكست دهند نیروهای دفاع محلی و بومی برای رفع این خطرهای كم مایه و محدود بهتر از هر كسی مجهزند. تلاش برای كشتن مگس با پتك خردمندانه نیست، برای برخورد با چنین دشمنی سلاحی با قدرت كمتر و تأثیر بیشتری لازم است، یك مگس كش.[81]

پیرو این استراتژی دولتمردان امریكا با درك اینكه عدم حضور مستقیم نظامی در نقاط استراتژیك و سوق الجیشی جهان احتمال به خطر افتادن منافع آن كشور و جهان غرب را به دنبال خواهد داشت، به تقویت برخی از كشورها در یك تقسیمبندی ژئوپولتیكی اقدام نمودند. این كشورها وظیفه پاسداری از منافع موازی با نظریات و علائق غرب را در مناطق مختلف برعهده میگرفتند، بدون آنكه نیازی به حضور دائمی و مخاطرهآمیز آنان باشد. دولتهای مذكور عمدتاً از میان كشورهای توسعهنیافته متمایل به امریكا برگزیده شده و به طور عمده بر امكانات و منابع خود تكیه داشتند.

ایفای این نقش جدید سیاسی و نظامی میتوانست به توزیع بار حفظ ثبات دنیای سرمایهداری جهانی كه پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به تنهایی بر دوش امریكا بود، كمك كند. امریكا از سال 1969 در پی آن بود كه خود را از زیر بار مسوولیت بحرانهای بزرگ رها سازد و منافع خود را از طریق قدرتهای دستنشانده محلی پاسداری نماید. این قدرتهای منطقهای مأموریت ایجاد حسن رابطه مردم و كشورهای ضعیفتر در قلمرو امنیتی محوله را نیز با امریكا بر عهده داشتند.

بدینگونه قدرتهای محلی متعددی در سطح جهان پا به عرصه وجود گذاردند كه عملكرد آشكار و پنهان آنان در آینده در راستای استراتژی جایگزینی نیكسون بود كه از مهمترین آنان میتوان به ژاپن، برزیل، یونان و به ویژه دولت شاهنشاهی ایران اشاره نمود.[82]

مقارن با این تحولات در حوزه حیاتی خلیج فارس و دریای عمان با خروج نیروهای انگلیسی دگرگونیهای عمدهای پدیدار گشت كه پیامدهای كوتاه مدت خلاء قدرت[83] و نظریه مشاركت جمعی بود.

پس از اعلام رسمی دولت كارگری انگلیس در پیروی از استراتژی شرق سوئز، جهان غرب به رهبری امریكا با طرح مسئله خلاء قدرت نگرانیهای خود را از پیامدهای احتمالی آن ابراز نمودند.

عمدهترین علت هراس امریكا از مسئله خروج ارتش انگلستان در این مقطع آن بود كه با ایجاد خلاء و فقدان قدرت موثر، به جای مهیا شدن صحنه برای نفوذ بیشتر واشنگتن، موجبات نفوذ كمونیسم و رشد و گسترش جنبشهای انقلابی فراهم گردد.

سیاستمداران ایالات متحده با درك و تحلیل اوضاع اجتماعی داخلی و مسائل بینالمللی پس از نبرد ویتنام دو نكته اساسی را در ارتباط با تحولات خلیج فارس اساس كار خود قرار دادند

الف) احتمال به خطر افتادن منافع سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان غرب؛

ب) عدم امكان اعزام مستقیم نیروی نظامی و استقرار در منطقه بر اساس دكترین نیكسون.[84]

در نتیجه مسئله خروج عناصر انگلیسی از خلیج فارس با مخالفتهای اولیه روبرو گشت.

رابرت مك نامارا،[85] وزیر دفاع امریكا با حضور نیروی دریایی ایالات متحده در اقیانوس هند و حدود آن با هدف جایگزینی قدرتها مخالفت كرد و دین راسك،[86] وزیر حكومت نیز از دولت بریتانیا خواست تا با تجدید نظر در سیاستهای خود در منطقه حضور داشته باشد؛ زیرا واشنگتن به حضور آنان برای حفظ منافع خود نیازمند است و خود نیز قادر به پر كردن این خلاء نیست.[87]

مایك مانسفیلد،[88] رهبر اكثریت سنا امریكا و جیمز اتكینس،[89] نظریه پرداز سیاست خارجی و استاد دانشگاه جرج تاون[90] نیز با اشاره به نقش حیاتی انگلستان در پاسداری از منافع جهان غرب در مجتمع وسیع دریای سرخ، خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند،[91] عواقب سوء درازمدت آن را  هشدار دادند.[92]

همچنین مركز پژوهشهای سوقالجیشی بینالملل وابسته به دانشگاه جورج تاون با انجام پژوهشی در سال 1969، عقب نشینی از خلیج فارس را اقدامی شتابآمیز و ناسنجیده دانست كه میتوانست نتایج ناگواری چون بی نظمی، اغتشاش، سردرگمی و هرج و مرج در منطقه برای جهان غرب در پی داشته باشد.[93]

بر این اساس بر همكاریهای منطقهای تأكید گردید تا با برپا نمودن این خلاء وسیله نیروهای جایگزین از پیامدهای منفی آن جلوگیری گردد.

ژوزف سیسكو،[94] معاون وزارت امور خارجه امریكا در ضمن سخنرانی در كنگره رسماً اعلام نمود كه ایالات متحده قصد ندارد برای دفاع از منافع جهان غرب در خلیج فارس جانشین انگلستان شود، اما تصمیم گرفته است كه به كشورهای منطقه برای دفاع از خود هرگونه كمكی را اعطا نماید.[95]

با این مقدمات دكترین نیكسون در نخستین میدان آزمایش جدی و كاربردی، بازتاب خود را بر منطقه خلیج فارس با سیاست دو ستون یا دو قلو[96] نشان داد. براساس این رهیافت دولتهای سلطنتی ایران و عربستان سعودی كه هر دو نسبت به تحولات جهانی نظراتی همسو و در تعامل با غرب داشتند به عنوان دو ستون اصلی و مكمل، وظیفه حراست از منافع جهان سرمایهداری و پر كردن خلاء قدرت را عهده دار شدند.[97]

مبارزه با توسعه نفوذ شوروی و گروههای وابسته به این ایدئولوژی، حراست از استمرار جریان فروش نفت و افزایش قدرت نظامی برای تأمین امنیت منطقه از مهمترین این وظایف بودند.[98]

امریكا با اعطای كمكهای نظامی و اقتصادی و پشتیبانی از این دو كشور در تمامی تحولات بینالمللی آنان را به عنوان ابزارهای تأمین امنیت در راستای علائق و منافع خود تقویت نمود، بدون آنكه ضرورت حضور مستقیم و برخورد نزدیك وجود داشته باشد.

ریچارد نیكسون در این ارتباط میگوید:

رشد اقتصادی و ایجاد اصلاحات در كشورهای كرانه خلیج فارس یكی از مسائل مهم در حفظ استقرار امنیت و آرامش منطقه است و دو كشور عربستان و ایران می توانند با تلاش متعهدانه خود آرامش را در خلیج فارس تقویت كنند.[99]

هنری جكسون،[100] رئیس كمیته انرژی سنای امریكا نیز اظهار داشت:

من معتقدم كه ایران و عربستان باید ابتكار رهبری خلیج فارس برای نیل به امنیت را به دست گیرند و كشورهای دیگر منطقه را دعوت به همكاری كنند و تنها در سایه این همكاری است كه میتوان یك دوره طولانی تأمین انرژی سوختی امریكا و اروپا تضمین شود. امریكا باید تنها در ارسال كمكهای نظامی و اقتصادی دخیل باشد.[101]

 

ب) تحول نقش آفرینی نوین امنیتی دولت پهلوی

دولت شاهنشاهی ایران با برخورداری از مجموعه عوامل و ویژگیهای كارآمد به عنوان قدرت برتر و ممتاز حوزه خلیج فارس به ایفای نقش پرداخت و عربستان سعودی در درجه دوم و بیشتر از دیدگاه تأمینكننده مالی و همراهی تبلیغاتی برنامههای امنیتی مورد توجه قرار گرفت. جمعیت فراوان، موقعیت سوقالجیشی طبیعی در حدود خلیج فارس و آبراه هرمز و مرزهای طولانی با اتحاد شوروی، توانایی مادی و قابلیت تبدیل به یك نیروی نظامی قدرتمند برخی از این عوامل بودند.[102]

نیكسون به هنگام دیدار رسمی شاه از امریكا با اشاره به این مجموعه توانمندیهای شاخص، میگوید:

ایران در منطقهای واقع شده است كه نسبت به جمیع مناطق جهان كه صلح در آن تهدید میشود، جنبه مركزیت اساسی دارد و به همین جهت حائز اهمیت ویژهای است، طبعا" مقصودم خاورمیانه و خلیج فارس و مناطق اطراف آن است، چیزی كه مایه آسایش و آرامش خاطر ماست. ما كه خواهان صلح در سرتاسر جهان هستیم. همان است كه شما همواره از آن پشتیبانی كرده و در آینده هم پشتیبانی خواهید كرد و آن سیاست مشاركت در نیروهای صلح و آرامش به جای شركت در نیروهای جنگ و خرابكاری میباشد. من به خصوص از عقاید شما نسبت به مشكلات این منطقه حساس از جهان استفاده خواهم كرد، زیرا ما میتوانیم از راهبریهای مقتدرانه از جنگ اجتناب كنیم و دورهای از صلح و آرامش را برای ملتهای این منطقه كه شایسته صلح است، بنیان نهیم.[103]

دولت شاهنشاهی ایران از مجموعه تحولات و نقشآفرینی جدید امنیتی و سیاسی، مشتاقانه و در اشكال كاملا" جاهطلبانه استقبال نمود. آنچه كه به عقیده شاه دست سرنوشت و بخت بلند اقبال فراهم ساخته بود.[104]

ماروین زوینس با اشاره به این موضوع مینویسد:

شاه چون به عنوان نماینده دكترین نیكسون در خلیج فارس انتخاب شد به این عقیده رسید كه وجودش برای امریكاییها ضرورتی اجتناب ناپذیر است، تصویر این اجتناب ناپذیری با عظمتطلبیهای شخصی او همراه بود چرا كه او نماینده امریكا در قلب انرژی جهان بود.[105]

شاه خروج نیروهای انگلیسی را از خلیج فارس یكی از مهمترین عوامل توسعه فعالیتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران در منطقه دانست و بر توانایی در استقرار امنیت در این حوزه استراتژیك تأكید كرد. وی در مصاحبه با ساندی تایمز در اكتبر 1966 عنوان نمود كه ما نمیتوانیم به خاطر خروج انگلستان از خلیج فارس اشك بریزیم[106] و در گفتگویی با روزنامه دان، چاپ كراچی در مه 1968 گفت: خروج انگلیسیها از خلیج فارس باید واقعی و اصیل باشد، خلاء قدرت باید به وسیله نیروهای محلی پر شود[107] و در سخنانی با یك نشریه انگلیسی در 13 سپتامبر 1969 تأكید نمود كه هیچ قدرت و نفوذ خارجی دیگری حق ورود به خلیج فارس را ندارد و ایران آزادی كشتیرانی را تضمین میكند.[108]

شاه در مصاحبهای با سردبیر نشریه نیوزویك[109] اشتیاق وافر خود را برای ایفای نقش ژاندارمی منطقه اینگونه نشان میدهد:

من در سالهای 1959 و 1960 در این رابطه فكر كردم و به این نتیجه رسیدم كه امریكا نمیتواند مدت زیادی نقش ژاندارم بینالمللی را بازی كند. در سال 1971 با خروج انگلیسیها از خلیج فارس خلاء پدیدار شد، آمریكاییها نیز برای اجرای ژاندارمی بی میل بودند، دیگر ما چارهای نداشتیم.[110]

همین مجله در شماره 21 مه 1973 در مقاله ای با عنوان غول گذرگاه كشتیها نوشت:

شاهنشاه ایران از مركز فرماندهی خویش در كاخ نیاوران واقع بر روی تپههایی كه مشرف به تهران هستند، دست به كار نگهبانی و حراست خط حیاتی نفت جهان زدهاند، نقشی كه معظمله از انجام آن به طور آشكار احساس لذت مینمایند.[111]

پس از انتخاب ایران به عنوان نیروی برتر امنیتی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان تجهیز نظامی آن پیرو استراتژی جایگزینی نیكسون در دستور كار دولت امریكا قرار گرفت.

در 30 و 31 ماه مه 1972/ 9 و 10 خرداد ماه 1351، ریچارد نیكسون و هنری كیسینجر پس از بازگشت از سفر به شرق اروپا در تهران مذاكرات بسیار مهمی را درباره آینده ارتش و خریدهای تسلیحاتی ایران با شاه انجام دادند. بر اساس این مذاكرات، ایران توانایی دستیابی به هر نوع سلاح نظامی به جز تجهیزات هستهای را پیدا نمود كه در زرادخانه امریكا یافت میگردید.[112] همچنین مشكلات اداری و مسائلی كه در راه توسعه نظامی با ایران موانعی را ایجاد میكرد میبایست به سرعت رفع گردد.[113]

هنری كیسینجر در یادداشتی به وزارتخانههای دفاع و خارجه امریكا در 25 ژوئیه 1972 تأكید كرد:

ریاست جمهوری (نیكسون) بار دیگر مقدر میدارد كه طبق معمول در خریدهای نظامی اهمیت نخست به درخواست ایران داده شود و اگر دولت ایران تصمیم گرفت جنگ افزار خریداری كند فروش تجهیزات امریكایی با در نظر گرفتن نزاكت و در موقع شناسی و در زمان مناسب و مقتضی تشویق گردد و راهنماییهای تكنیكی كه در مورد آن جنگ افزار است به آنها داده شود.[114] 

بدین ترتیب، ایران كه تا دوره حكومت نیكسون نمیتوانست هر سلاحی را كه خود نیازمند بود و تشخیص میداد بهدست آورد، از این پس توانست تجهیزات لازم را در اختیار گیرد. چنانكه در ژوئیه 1972 ریچارد نیكسون رسما" به وزارت دفاع و امور خارجه ابلاغ نمود كه تهران انواع تسلیحات مورد نیاز را خود تعیین خواهد كرد.[115]

در تجهیز شتابآلود ایران به جنگافزارهای پیشرفته گاه تجهیزاتی ارسال گردید كه هنوز در مراحل طراحی قرار داشت و به تولید انبوه نرسیده بود، تانك های چیفتن[116] ساخت انگلستان و جنگندههای اف ـ 14 امریكا[117] نمونهای از این تسلیحات بودند.

مجله تایم امریكا، با اشاره به توافقات نظامی با ایران، طی تفسیری مینویسد:

توسط آمریكا محمدرضا پهلوی مسئولیت امنیت خلیج فارس را بر عهده گرفته است و بعد از خروج بریتانیا از منطقه و كامل شدن آموزش نظامی و تحویل جنگافزارهای جدید تا سال 1975، انتظار میرود كه ایران به یك قدرت بزرگ و ركن ثبات در خلیج فارس مبدل شود.[118]

در نتیجه این تحولات هزینههای نظامی ایران كه پس از افزایش قیمت نفت در جریان جنگ اعراب و اسرائیل[119] تأمین شده بود، به سرعت سیر صعودی پیمود و از 88 میلیون دلار در سال 1349 با یك جهش 41% در سال 1354 به رقم خیره كننده 325/6 میلیارد دلار افزون گشت.[120]

هزینههای نظامی ایران در سال 1976/ 1355 با احتساب جمعیت و سوابق جنگی از چین، برزیل، اسرائیل و انگلستان كه در این زمینه دارای تجربیات طولانی بودند، افزونتر بود.[121] در حقیقت تسلیحات دریافتی ایران از نظر حجم و تكنولوژی در میان تمامی كشورهای توسعه نیافته نظیر نداشت.[122]

استراتژیهای جهانی دول ابرقدرت غرب در سالهای آغازین دهه 70 میلادی در تجهیز شتابآلود دولت پهلوی و تحركات آتی فرامرزی آن موثرترین عوامل بودند.

مجله دفاع ملی فرانسه در فوریه 1976 طی تفسیری نوشت:

ساختمان پایگاههای دریایی در بندرعباس و چابهار در حوالی مرز پاكستان و افزایش چشمگیر نیروی دریایی و هوایی نشانهای از تلاش ایران در پر كردن خلاء قدرت پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس است.[123]

دانیل برجین،[124] پژوهشگر امور خاورمیانه با اشاره به این مسائل مینویسد:

نیكسون و كیسنیجر سیاست چك سفید را در قبال شاه اتخاذ كردند و دست او را برای خرید سیستمهای نظامی امریكا حتی پیچیدهترین تسلیحات به شرط آنكه هستهای نباشند باز گذاشتند كه بخشی از استراتژی دو ستون بود.[125]

ماهنامه لوموند دیپلماتیك نیز در شماره 28 ژوئیه 1977 در مقالهای تأكید كرد:

حكومت نیكسون به تمایلات شاه برای تقویت نظامی و خرید سلاحهای جنگی جواب بسیار مساعدی داد و در تمام دوران حكومت نیكسون فروش سلاحهای پیشرفته و پیچیده به ایران رو به افزایش نهاد.

ایران در طول جنگهای داخلی یمن مابین سلطنتطلبان و جمهوریخواهان در طی سالهای 870 – 1962 در اشكال ارسال اسلحه و آموزش نظامی از جناح سلطنتطلب متمایل به بلوك غرب حمایت نمود.[126]

پاكستان نیز در طی جنگ 1971 با هند و نبرد با جداییطلبان جبهه خلق بلوچستان از حمایت مادی و تبلیغاتی دولت شاهنشاهی استفاده نمود.[127]

ایران به ملامصطفی بارزانی و گروه اكراد در نبرد با دولت عراق كمك كرد[128] و در اشكال غیرمستقیم با ارسال هواپیماهای فانتوم برای كمك به تیو، حكمران ویتنام جنوبی در سال 1972،[129] اعطای جنگ افزار به مراكش در نبرد با جبهه پولیساریو[130] و ارسال هواپیماهای جنگی به اردن[131] و حمایت از زئیر برای مبارزه با استقلالطلبان ایالت شابا و سومالی در مبارزه با اتیوپی[132] به نقش آفرینی پرداخت. اعزام نیروی مستقیم و شركت در یك سلسله نبردهای خونین ظفار عمان نیز اوج این فرایند مرتبط با تحولات و دگردیسیهای سیاسی و نظامی دولت امریكا بود.[133]

توسعه نظامی و اقتصادی ایران، مداخلات تدریجی مستقیم و غیر مستقیم خارجی دولت پهلوی را به همراه داشت، امری كه فراتر از علائق و استراتژیهای امنیتی ملی بود.

پیرو این نقشآفرینی نوین، ایران در نقش یك ابرقدرت كوچك منطقهای بر رهبریت و جهتدهی به سیاستهای داخلی و خارجی كشورهای دوردست و همسایه اصرار ورزید و در حل برخی معضلات سیاسی، اقتصادی و به ویژه نظامی از توانمندیهای مالی  و تسلیحاتی خود كه در نتیجه تحولات و استراتژیهای بینالمللی به دست آورده بود، به طور گستردهای استفاده كرد.

از ابتدای دهه 70 میلادی/ 50 شمسی تا سقوط دولت پهلوی نوعی نظامیگری خاص و برتریجویانه در سیاست خارجی ایران دیده می شود.[134] در این محدوده زمانی كوتاه سابقه و كثرت مداخله خارجی رژیم شاهنشاهی در میان تمامی كشورهای توسعه نیافته بی نظیر بوده است.[135]

شاه نقشآفرینی جدید ایران را حاصل سیاست مستقل ملی و بدون تأثیرپذیری مستقیم از هرگونه قدرت خارجی میدانست، او در این ارتباط اظهار داشت:

سیاست مستقل ملی ایران به ما اجازه داده است كه از هر جهت حاكم بر سرنوشت خویش باشیم، یعنی از تمامیت و حاكمیت كشور خود دفاع كنیم، مالك مطلق و واقعی ثروتهای ملی خود باشیم و در هر مورد راهی را برگزینیم كه مصالح ملی ما را بهتر و بیشتر تأمین كند.[136]

من در مورد اموری كه مربوط به منافع كشورم میشود و یا آنچه كه مربوط به حق و عدالت است نمیتوانم انعطاف پذیر باشم. تصمیماتی كه ما در مورد كشورمان میگیریم در داخل مملكت گرفته میشود نه در خارج از مملكت. كشورهای دیگر باید بدانند كه ایران بعد از ده سال یك قدرت بزرگ با سیاستی كاملا" مستقل و ملی خواهد بود.[137]

سیاست خارجی ما از استقلال كشور ما سرچشمه میگیرد. ما هر چه را كه مفید باشد در چارچوب یك سیاست مستقل عقلائی مطالعه شده و دور از تحریكات انجام میدهیم. ما تصمیمات خود را در اینجا، در تهران میگیریم. روشنبینی همواره راهنمای ما در پیروی از سیاست ما بوده است، سیاستی كه به منافع ما خدمت كند. ما در این راه تحت تأثیر كسی نبودهایم و حاضر به چنین تأثیرپذیری هم نیستیم، بهخصوص اگر نسبت به منافع ما زیان بخش باشد. ما از واشنگتن یا مسكو راهنمایی و مصلحت اندیشی نمیخواهیم.[138] 

در مورد وجود دو بلوك رقیب در خاورمیانه باید بگویم كه تا آنجا كه به ما مربوط است ما بازیچه هیچ كشور نخواهیم بود، البته ما با امریكا دوست هستیم ولی از هیچكس دستوری دریافت نمیكنیم و دست نشانده كسی نیستیم، این یك واقعیت مسلم است. هر كاری كه ما انجام میدهیم مطابق مصالح كشورمان است.[139]

سیاست مستقل ملی ایران تا من حیات دارم عوض نخواهد شد.[140]

همچنین شاه، رژیم شاهنشاهی را جوهره و ذات این سیاست مستقل میدانست:

تاریخ این كشور نشان داده است كه رژیم سلطنتی برای ایران رژیم مستحكمی است، ایران بدون رژیم سلطنتی چه میتوانست بكند.[141]

در ایران كلمه شاه یك كلمه معجزه آسا است. مردم همیشه با من هستند و شما همیشه میتوانید این موضوع را در چشمانشان مشاهده كنید.[142] تصویری كه من از نقش خود در مقام یك پادشاه دارم ارتباط مستقیم با رویدادها و اوضاع كشور در زمان حاضر دارد.[143]

من نمیتوانم بگویم كه تا چه موقع از نظر روحی و جسمی آمادگی كامل برای انجام وظائف خود خواهم داشت اما این را میدانم كه تا سیزده چهارده سال دیگر شالوده این كشور چنان محكم و استوار خواهد شد كه پس از آن فكر نمیكنم هیچ نوع خطری بتواند این كشور را تهدید كند.[144]

اما نگرش و چگونگی اظهارات و جبههگیریهای مقامات امریكا، بهویژه پس از تحولات بنیادی سیاسی در منطقه و فروپاشی حكومت پهلوی، تناقضات كاملا" مشهودی را نشان میدهد.

وزارت امور خارجه امریكا در فروردین ماه 1353 با اشاره به تحركات ایران، رهنمودهای ذیل را به سفیر خود در تهران ابلاغ میكند:

ما افزایش نیروهای نظامی ایران در عمان را تأیید میكنیم، از كمكهای ایران به مصر، اردن، پاكستان و افغانستان حمایت میكنیم، اردن نقش مهمی را در خاورمیانه و كشورهایی چون یمن و مناطق شیخ نشین دارد.[145]

ریچارد هولمز، رئیس اسبق سازمان سیا و سفیر آمریكا در ایران نیز در 21 آذرماه 1355 به طور كاملا" مشهود تأكید نمود:

ایران مسوولیت تأمین امنیت خود را كاملا" خودش به عهده گرفته است و اینكار نه فقط با هدفها و مقاصد ایران منطبق است بلكه با مقاصد و اهداف اعلامیه گوام كه در آن آمریكا اعلام كرد كه انتظار دارد كشورهای عمده هر ناحیه مسوولیت دفاع و تأمین ثبات را در مناطق خود، خودشان به عهده گیرند و آمریكا برای رسیدن به این منظور با آنها همكاری خواهد نمود، كاملا" سازگار و منطبق میباشد.[146]

شاه هم در گفتگو با خبرنگار نیوزویك در 24 ژانویه 1977/ 1356 عنوان كرد:

اگر شما ایرانی نیرومند نداشته باشید كه شایسته امنیت شما و سراسر منطقه باشد و در مواقع ضروری از امنیت خلیج فارس و اقیانوس هند حفاظت كند در آینده چه خواهید كرد، آیا یك میلیون سرباز امریكایی را در منطقه نگه خواهید داشت، ویتنام دیگری به وجود خواهید آورد؟[147]

ریچارد نیكسون طراح استراتژی مشاركت جمعی، پس از فروپاشی دولت پهلوی بهخوبی همسوئی سیاستهای شاه را حتی اگر غیرمستقیم نیز بود، توصیف می كند:

شاه خلاء قدرت را پر كرد، با تصرف جزایر سه گانه، حافظ امنیت تنگه هرمز شد، ظفار را در هم كوبید، با ساختن پایگاه دریایی چابهار در امنیت تنگه هرمز كوشید، با شناسایی اسرائیل در تحریمهای نفتی 1967 و 1973 میلادی اعراب شركت نكرد، نفت لازم ناوگان مدیترانه را تأمین كرد و با انتقال نیروها و پشتیبانی پنهانی از اكراد مانع از شركت عراق در نبرد 1973 اعراب و اسرائیل شد. سوخت ناوگان ما را از اقیانوس هند تأمین كرد و هواپیماهای فانتوم اف ـ 5 را به حمایت ویتنام جنوبی فرستاد.[148]

شاه متحد كلیدی امریكا در خاورمیانه و عامل ثبات در منطقه جغرافیایی از مدیترانه تا افغانستان گردید.[149]

بخش اعظم تحركات برونمرزی دولت پهلوی  در حمایت از حكمرانانی بود كه به ایدئولوژی و منافع جهان غرب و آمریكا تمایل داشتند و در معرض برخورد نیروهای ماركسیستی بودند. منطقه خلیج فارس و اقیانوس هند كه به اقرار جورف سیسكو، معاون وزارت خارجه وقت آمریكا، در امور آسیای جنوبی و شمالی، واشنگتن در آن منافع بسیار بسیار تعیینكنندهای از لحاظ سیاسی، اقتصادی و استراتژیك داشت،[150] از اهمیت ویژهای برخوردار بود.

برخی از این كشورها و مناطق نیز آن چنان دور دست و در معادلات جهان كمرنگ بودند كه میزان سودبری سیاسی و اقتصادی ایران از انجام اینگونه مداخلات پدرسالارانة پرهزینه در خوشبینانهترین ارزیابیها نیز بسیار ناچیز مینمود؛ اما با در نظر گرفتن حداقل وابستگی این تفكر، بخشی از استراتژی بلند مدت جهان غرب در پیشگیری از توسعه و نفوذ بیشتر اتحاد شوروی و جریانات مركزگریز منطقهای در دهه 70 میلادی/ 50 شمسی در خاورمیانه و شاخ آفریقا بود.

 

پی‌نوشتها:

* كارشناس ارشد تاریخ عمومی جهان، دانشجوی دورة دكتری تاریخ

  1. General Charles Degaulle
  2. Dominican Republic
  3. Frank Alwels and Others: New Dimensions of World History American book Company’ 41964’ pp’ 6013.
  4. William Brant.
  5. برانت، ویلی؛ و، پالمه، اولاف؛ و، كراسكی، برونو؛ پیوند با آزادی؛ عبدالرضا هوشنگ مهدوی؛ تهران؛ كسری، 1364، ص 96.
  6. آیندگان؛ سیاست صلح ویلی برانت صدراعظم آلمان فدرال، 26/12/ 1350 ص 9.
  7. پورتیش،‌ هوگو؛ رویارویی دو آلمان، ضیاءالدین ضیایی، تهران، فردوس، 1367، ص 328 .
  8. برانت و دیگران، همان؛ صص 7 _ 196.
  9. لافهبر، والتر؛ پنجاه سال جنگ سرد، منوچهر شجاعی، تهران، نشر مركز، 1376، ص 9.
  10. فونتن، آندره؛ تاریخ جنگ سرد؛ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر نو، 1366، ص 228.
  11. Richard Crockatt : The FiftyYears War ‘ The United States And the Soviet Union in the world politics‘ 1941 – 1991 London ‘ Routledge 1995 . p 224.
  12. هابز بام، اریك؛ صنعت و امپراطوری، عبدالله كوثری، تهران، انتشارات ما، 1361، صص 209، 111، 63.
  13. فیشر، هربرت؛ تاریخ اروپا از انقلاب كبیر فرانسه تا ظهور هیتلر، ع وحید مازندرانی، تهران، كتابفروشی محمدعلی علمی، 1324، ص 419.
  14. موروآ، آندره؛ تاریخ انگلستان، م مسعودی، تهران، گوتنبرگ، بدون تاریخ، ص 625.
  15. فربد، ناصر؛ عصر استعمارزدایی، تهران، امیركبیر، 1357، صص 16 – 11.
  16. كندی، پل؛ ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ، محمود ریاضی، تهران، خجسته، 1369، ص 233.
  17. رستاخیز، انگلیسیها از بازیهای سیاسی خسته شدهاند، 29/12/1350؛ ص 3.
  18. گوشان، آرتور؛ ویلسون این بار در برابر اتحادیههای كارگری، رستاخیز 6/4/1354، ص 5.
  19. ژان، كلودین؛ و، تسلن، بازیل؛ انگلستان، قهرمانان خستهاند؛ رستاخیز؛ 9/11/1354، ص 5.
  20. Jacob Abadi : Britains Withdrawal from the Middle East . Princeton , N.J , the Kingston Press . 1983 . P 20.
  21. White Papers on defense.
  22. براون، نویل؛ تاریخ جهان در قرن بیستم؛ مرتضی كاظمی یزدی؛ تهران؛ پاژنگ؛ 1375
  23. Frank Alwels and others: New Dimensions of world History, American Book, 1969, p 600.
  24. Christopher Mihiew.
  25. براون، نویل؛ همان؛ ص 248
  26. Anook Powel.
  27. براون، نویل؛ همان؛ ص 238
  28. David Long: The Persian Gulf . Westview Press , Boulder , Colorado 1978.p 70.
  29. Suez Canal East Policy.
  30. Edward Hath.
  31. Sir Douglas Hiume.
  32. William Louth.
  33. آیندگان؛ انگلستان خلیج فارس را تخلیه می كند، 13/11/ 1349؛ ص 3.
  34. كیهان؛ خروج قوای انگلیس از خلیج فارس آغاز شد؛ 2/9/1350؛ ص 19.
  35. كندی، همان؛ ص 530.
  36. General Douglas  MacAarthur.
  37. لافه بر. همان منبع. ص 122
  38. برقلامع، مسعود؛  استراتژی كیسینجر در سیاست سلطهجویی امریكا، تهران، انجمن تحقیق و بررسیهای علمی سیاسی و اقتصادی ایران، 1358، ص 84.
  39. كندی، همان؛ ص 530.
  40. كلیر، میشل؛ جنگ بی پایان، سیاست خارجی امریكا در جهان سوم؛ سعید رجایی خراسانی ـ محمدعلی مختاری اردكانی، تهران، حكمت، 1358، صص 2 ـ 61.
  41. چامسكی، نوام؛ و، دیگران؛ دهه جنگ سرد، روند جنگ در دهه 1980، شاهرخ وزیری، تهران، سلسله، 1371، ص 59.
  42. لافه بر، همان، ص 134.
  43. Henry Kissinger.
  44. برق لامع؛ همان؛ صص 4 – 33.
  45. Lindon Johnson.
  46. Alwels, Opcit. P680.
  47. Newyork Herald Tribune.
  48. راسل، برتراند؛ جنگ ویتنام، صمد خیرخواه، تهران، خوارزمی، 1348، ص 52.
  49. كندی، رابرت؛ ویتنام سرزمین نفرین شده، خسرو عسكری، تهران، عطائی، 1350، صص 14 ـ 13.
  50. نجاتی، غلامرضا؛ ویتنام، از دین بین فو تا سایگون، تهران، سپهر، 1355، ص 217.
  51. جیبورشت، ویلفورد؛ ویتنام گزارشی از درون، ثمین، تهران، كاسیا، 1361، ص 2.
  52. عباسعلیپور، محمدحسن؛ ویتنام، از دین بین فو تا سایگون؛ تهران؛ سپهر، 1355، ص 217.
  53. رستاخیز؛ امریكا، جنگی بخاطر هیچ، 1354.11.11، ص 5.
  54. فونتن؛ همان؛ ص 215.
  55. رایان، ویلیام؛ دگرگونی در دریافت های دفاعی امریكا، رستاخیز، 1354.3.21، ص 5
  56. وین، كریستوفر؛ گزارش تلویزیونی جنگهای نظامی، غلامرضا همایون، مجله ارتش شاهنشاهی، شماره 10، 1353، ص 34.
  57. نیكسون، ریچارد؛‌ جنگ واقعی، صلح واقعی؛ علیرضا طاهری، تهران، كتابسرا، 1364، صص 206 – 198.
  58. فونتن، همان، ص 330.
  59. لافه بر؛ همان؛ ص 274.
  60. اطلاعات سیاسی و اقتصادی؛  اوپك در افت و خیز یك ربع قرن تندباد حوادث، شماره 1، سال 1، مهرماه 1356، ص 3.
  61. ایولولون؛ تعادل اقتصاد امریكا برهم خورده است، رستاخیز، 9/4/1354 ص 5.
  62. رستاخیز؛ بیكاری، بحرانی خطرناكتر از ویتنام برای امریكا، 16/2/1354، ص 5.
  63. Morgan Morphi.
  64. Robert Stell .
  65. كندی؛ ویتنام سرزمین نفرین شده، همان منبع، ص 80.
  66. آیندگان، روز سیاه از جنگ برگشتگان، 1350.1.14، ص 5.
  67. رستاخیز؛ بیكاری بحرانی خطرناكتر از ویتنام برای امریكا، 16/2/1354، ص 5.
  68. رستاخیز، شكاف در شبكههای جهانی پایگاههای امریكا، 20/2/1354، ص 3.
  69. دوتوران، هنری؛ سی سال جنگ ویتنام، 75 – 1945، رستاخیز، 9/2/13547، ص 5.
  70. گراهام، جان؛ شكست ویتنام و خودآگاهیهای آمریكا؛ رستاخیز، 20/2/1354، صفحه 5.
  71. كوپر، چستر؛ جهاد نافرجام، تاریخچهای كامل از درگیریهای امریكا در ویتنام، از روزولت تا نیكسون، سیف غفاری، بدون جا، بدون ناشر، 1351، صص 268، 17.
  72. Encyclopebla Year book – 1969, crolier of Canada Limited, pp23 – 4 .
  73. جزیره ای در اقیانوس آرام كه برای نخستین بار نیكسون استراتژی جدید خود را در جمع نظامیان امریكا در آن بیان نمود.
  74. چمنكار، محمدجعفر؛ بحران ظفار؛ فصلنامه روابط خارجی، سال 2، شماره 5 و 6، زمستان 79 و بهار 1380، صص 13 ـ 212.
  75. آرشیو اسناد بنیاد تاریخ معاصر ایران، سند شماره 72 ـ 4 ـ 2 ـ 693 ـ الف، گزارش امیراصلان افشار از سفارت شاهنشاهی ایران در واشنگتن به اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه، شماره و تاریخ 823 ـ 3/10/1349.
  76. نیكسون، ریچارد؛ همان منبع، صص 4ـ323.
  77. كیسینجر، هنری، سیاست خارجی امریكا، حسن محمدی نژاد، تهران، دانشگاه تهران، 1355، صص 7 – 3.
  78. اطلاعات؛ نیكسون از استقرار در كاخ سفید تا ورود به تهران، 9/2/1351، ص 3.
  79. اطلاعات؛ نیكسون در سفر دور دنیا، 5/5/1348، ص 3.
  80. نیكسون، همان، صص 4 ـ 323، 188.
  81. چمنكار، محمدجعفر؛ پهلوی دوم و عملیات ظفار، صص 18 – 17.
  82. چمنكار، بحران ظفار، همان، ص 213.
  83. Vacum Power .
  84. همان منبع، ص 214.
  85. 3 Robert Mcnamara.
  86. Dean Rask.
  87. Bruce k' Kuninolm:The Persian Gulf And United States Policy, Claremont. California, Riging book, 1984. p 19
  88. Mike Mansfield .
  89. James Etikence.
  90. Goerge Town.
  91. كلیر، همان،  ص 228.
  92. David.E,Long:The Persian Gulf. Westview Press , Boulder Colorado, 1978, P70.
  93. واسیلیف، آلكسی؛ ص 33.
  94. Sisco .
  95. آیندگان؛ آمریكا در دفاع خلیج فارس درگیر نمیشود؛ 18/3/1351؛ ص 1.
  96. Two Pillar Policy.
  97. نیكسون، ریچارد؛ فرصت را دریابیم، وظیفه امریكا در جهانی با یك قدرت، حسین وصینژاد، تهران، طرح نو، 1371، ص 264.
  98. A.Z Rubinstein: The Great Game , New York , Praeger Publisher, 1983, P58.
  99. طباطبایی، محمدحسین؛ روابط ایران و غرب، بی جا، بی تا، 1356، ص 46.
  100. Henry Jackson.
  101. آیندگان؛ آمریكا خواهان امنیت منطقه خلیج فارس است. 29/8/1351، ص 18.
  102. Elizabet Monroo : Britains moment in the Middle east , London , 1965 , P178.
  103. طباطبایی، همان، صص 3 – 42.
  104. مجله ارتش شاهنشاهی؛ شاهنشاه در مراسم دانشكده ستاد؛ شماره 7، مهر 1354، ص 5.
  105. زونیس، ماروین؛ شكست شاهانه، عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1371، ص 382.
  106. كرباسچی، غلامرضا؛ هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 1371، ج 1، ص 276.
  107. همان، ص 276.
  108. همان، ص 374.
  109. News Week .
  110. واسیلیف، همان، ص 144.
  111. آرشیو اسناد وزارت امور خارجه ایران؛ مسقط و عمان؛ 55 ـ1350، جعبه 21، پرونده 3، قسمت 5.
  112. آیندگان؛ تأیید لزوم تقویت توان دفاعی ایران، 18/3/1351، صص 1 و 11.
  113. مجله ایران فردا؛ گذری بر مهمترین رویدادها در محاسبات ایران و امریكا، سال 6، شماره 42، اردیبهشت 1377، ص 14.
  114. آبیل، جمیز؛ شیر و عقاب، روابط بدفرجام ایران و امریكا، فروزنده برلیان، تهران، 1371، ص 276.
  115. لاری و باومن یان كلارك؛ اقیانوس هند در سیاست جهانی، گروه مترجمان، تهران، قومس، 1369، ص 129.
  116. كدی، نیكی؛ ریشههای انقلاب، عبدالرحیم گواهی، تهران، قلم، 1369، ص 266.
  117. رستاخیز؛ تحویل نخستین جنگنده اف 14 به ایران، 21/10/1354، ص 1.
  118. انصاری، جمشید؛ اهداف و عملكرد شورای همكاری خلیج فارس، بی جا، 1364، ص 33.
  119. Kamran M. Dadkhah: The Inflationary progress of the Iranian Economic – 1970 – 1980, international Journal of Middle East Studies , vol 17, august 1985.p.
  120. چمنكار، بحران ظفار، همان، ص 37.
  121. هالیدی، فرد؛ ایران، دیكتاتوری و توسعه؛ محسن یلقایی، و، علی طلوع، تهران، علم، 1358، ص 83.
  122. رواسانی، شاهپور؛ دولت و حكومت در ایران در دوره سلطه استعمار سرمایهداری، تهران، نشر شمع، بی تا، ص 228.
  123. شیخ الاسلامی، ح.؛ آیا اقیانوس هند منطقه صلح باقی خواهد ماند؛ مجله ارتش شاهنشاهی، شماره 2، فروردین 1355، ص 8.
  124. هدر، تی. لیون؛ باتلاق امریكا در خاورمیانه، رضا حائز، تهران، اطلاعات، 1373، ص 78.
  125. اطلاعات؛ اعلام جرم علیه هویدا، 7/1/1358، ص 4.
  126. اطلاعات، شاهنشاه: در مورد خلیج فارس یك قدم عقب نشینی نمی كنیم، 30/10/1354، ص 28.
  127. The Cambridge History of Iran: Volume 7, From Nadir shah to Islamic Republic, Cambrige University Press , 1991 , P455.
  128. هالیدی، همان، ص 259.
  129. Rouhollah , Ramazani: Iran's Foreign Policy , 1941 – 73 . University Press of Verginia . 1975 . p 341.
  130. اطلاعات؛ شاه با بمب فسفات آزادیخواهان صحرا را سركوب میكرد؛ 23/1/13587، ص 4.
  131. كیهان؛ شاهنشاه: از كمك به اردن دریغ نخواهم  كرد؛ 17/10/1353، ص 3.
  132. The Cambridge History of Iran . OP.EIT. P 455.
  133. چمنكار؛ پهلوی دوم و عملیات در ظفار، همان، صص 24 – 20.
  134. Sepehir Zabih : The Iranian Military in Revolution and War Routledge, London, 1988. P10.
  135. هالیدی، همان، ص 85.
  136. سخنان شاه در مهمانی از ژرژ پمپیدو رئیس جمهوری فرانسه، 26 شهریور 1352.
  137. مصاحبه شاه با سردبیر روزنامه السیاسیه كویت، 3 دی 1353.
  138. مصاحبه شاه با سردبیر مجله الحوادث لبنان، 3 آذر 1352.
  139. همان.
  140. مصاحبه شاه با نمایندگان مطبوعات حزب ایران نوین، 28 خرداد 1352.
  141. مصاحبه شاه با خبرنگار مجله افریقای جوان، 18 فروردین 1353.
  142. مصاحبه شاه با خبرنگار روزنامه نیویورك تایمز امریكا، 22 فروردین 1353.
  143. گفتگوی شاه با نمایندگان وسائل ارتباط جمعی فرانسه، 1 تیر 1353.
  144. مصاحبه شاه با خبرنگار بی.بی.سی انگلستان، 16 آذر 1353.
  145. اسناد سفارت امریكا، جلد 8 ؛ و، مجله ایران فردا، گذری بر رویدادها و مناسبات ایران و امریكا، همان منبع، ص 15.
  146. موحد، هـ؛ دو سال آخر، رفرم تا انقلاب، تهران، امیركبیر، 1363، ص 16.
  147. دلاژ، الیویه؛ گریزبك، ژرار؛ طوفان خلیج؛ اسدالله مبشری، محسن موْیدی، تهران، اطلاعات، 1366، ص 201.
  148. نیكسون، جنگ واقعی، صلح واقعی، همان منبع، صص 8 – 147.
  149. نیكسون، رهبران، كسانی كه دنیا را تغییر دادهاند، همان منبع، ص 409.
  150. امیل آ، نخله؛ روابط آمریكا و اعراب خلیج فارس؛ كارو، سروش؛ 1359؛ ص 87.

کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی