سند نامه ::
 
چالش فرهنگی ـسياسی رژيم پهلوی و روحانيت تشيع پس ازكودتای 28 مرداد با تكيه برتلاشهای آيت ‎الله بروجردی

مهدی مهرعليزاده دكترای تاریخ

 

مقدمه

 

هر چند پس از اجرای نقشة حیرت‌آور كودتای 28 مرداد 1332 به دست دولتهای آمریكا و انگلیس، و از بین رفتن استقلال كشور و آزادیهای فردی، تسلط سیاسی‎ـ نظامی كودتاگران و عوامل داخلی آنها بر ایران محقق گردید؛ اما، كودتا موفق نشد نهضت ملی و اصول آرمانهای دینی حاكم بر آن را از میان بردارد. به‎رغم اوضاع و احوال نامساعدی كه در دهه پس از كودتا بر كشور حاكم بود، آن آرمانها افتان و خیزان،‌ و آشكار و پنهان، در دل توده‌های محروم به حیات خود ادامه داد و همانگونه كه در دوره مبارزات و پیروزی نهضت، زمینه‌ساز حضور مردم در صحنه‌های انقلاب بود؛ در دوره پس از كودتا نیز با رنگ باختن ماركسیزم و ناسیونالیزم غربی، تنها پناهگاه مردم و امید به آینده بود.

 

ویژگی مهمی كه در آن دوره مردم و جامعه ایرانی را از جوامع غربی متمایز می‎ساخت، و به‎رغم تلاشهای فراوان، زمینه‌های همگونی آن با غرب فراهم نشد، گستردگی قلمرو دامنة نفوذ فرهنگ و آداب و رسوم و ارزشهایی با ویژگیهای اسلامی ـ ایرانی در میان مردم بود. ارزشهای دینی و فرهنگ حاكم بر ایران، به دلیل تعارض بنیادین آن با باورهای غربی باعث شده بود كه انگلستان و پس از آن آمریكا، جهت مهار آن در چهارچوبه منافع خود، برنامه‌ریزیهای فراوانی را به عمل درآورند و در مراحل اجرایی هزینه‎های زیادی را متقبل گردند.

برنامه مدون شده تشیع برای تنظیم امور سیاسی ایران و اعتقاد راسخ مردم به اصول آن، راه سلطه آسان غرب را بر كشور بسته بود. بنابراین، استعمار غرب به این نتیجه رسید كه اگر به دنبال تسلط پایدارتر بر ایران می‎باشد، باید با به‎كارگیری شیوه‎های فرهنگی خاص، علیه فرهنگ بومی حاكم بر ایران ـ اسلامیت و ایرانی بودن ـ دژ سلطه خود بر ایران را بر پیكره تخریب شده فرهنگ بومی بنا كند.

چالش رژیم و روحانیت

حكومت پهلوی به لحاظ ماهیت سیاسی، طی دورة پس از كودتا در شرایطی قرار گرفته بود كه خواه ناخواه، با دین و هر آنچه مربوط به آن است، درگیر می‎شد. به ویژه آنكه در زمان زعامت آیت الله بروجردی بنیان تشیع به شكلی اصولی و به تدریج استوار گردیده بود. از سوی دیگر، جریانهای فرهنگی ـ سیاسی چون ماركسیسم و ناسیونالیسم در دوره پس از كودتا رنگ باخته، دیگر به عنوان راهكاری نجات بخش، مطرح نبودند. در همین راستا، جریان لیبرالیستی غربگرای دربار ـ كه با اتكای به آمریكا و انگلیس و با كودتای سال 32 كم‌كم از دوران سستی و ضعف خود فاصله می‎گرفت‎ـ روز به روز حضور مقتدر خود را در عرصه های گوناگون كشور تثبیت می‎نمود. رژیم پهلوی بنا به ماهیت خود و ماموریتهایی كه غرب برای او تعیین كرده بود،[1] می بایست حاكمیت دین و سازمان اجرایی آن، یعنی نهاد مرجعیت را برمی انداخت[2]، لذا تقابل میان این دو ـ روحانیت و رژیم پهلوی – به دلیل تعارض شدید در اهداف و برنامه‎های آنها قابل پیش بینی بود.

نیكی كدی، یكی از معضلات اساسی فرهنگی كشور را در این دوره چالش میان جریان لیبرال غربزده حاكم و واكنش روشنفكران مسلمان در دفاع از فرهنگ بومی ـ كه همان اسلامیت و ایرانیت مردم بود ـ دانسته است.[3] جریان فرهنگی رژیم پهلوی، با بهره بردن از امكانات نسبتاُ گسترده رسانه‌ای خود در بخشهای مطبوعات و رادیو و تلویزیون و حمایت مجموعه فرهنگی ـ تبلیغاتی سرمایه‎داری جهانی از آن، در پی جذب روحانیت یا انزوای آن از جامعه ایران بود. شیوه مبارزه رژیم متفاوت بود. گاهی در غالب تفرقه میان حوزه‌ها و اهل حوزه عمل می‎كرد. در همین زمینه، امام خمینی یادآور شده است «بعد از این كه ایشان [بروجردی] تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی از همان اول اینها رژیم [پهلوی] شروع كردند به اسم احترام از مركزی، كوبیدن آن مركز دیگر را نه از باب اینكه حبی به آن مركز داشتند. [به] هیچ مركزی از مراكز دیانت، اینها احساس حب نمی كردند. نه از باب اینكه به نجف علاقه داشتند، از باب اینكه قم را نمی‎خواستند. قم موی دماغ بود. نزدیك بود به اینها، مفاسد را زود درك می‎كرد ... اینها قم را نمی‌خواستند، منتها نمی‌توانستند به صراحت لهجه بگویند قم نه، می‌گفتند نجف آره، مشهد آره ...»[4]

دستگاه فرهنگی رژیم تلاش فراوانی كرد تا با استفاده از كلاسهای وعظ و خطابه، دانشكده‌های الهیات، سخنران و مبلغ دینی تربیت كند و از این راه، به مقابله با روحانیت بپردازد، در همین راستا، رژیم در افكار عمومی، مخالفان مذهبی خود را مصدقی و توده‌ای[5]‌ معرفی می‌كرد تا از كارایی آنها بكاهد.

یكی دیگر از فعالیتهای تبلیغی رژیم علیه روحانیت و نهاد مرجعیت، این بود كه با آنكه زنان فاسد در ایران پس از كودتا كم نبودند؛ در جراید كشور بر موضوع همشهری بودن مهوش، رقاصه مشهور با آیت‌الله بروجردی تأكید فراوان می‌كرد، تا از قداست و نفوذ روحانیت و نهاد مرجعیت نزد متدینین بكاهد.

شاه و دولت از تظاهر به دینداری، برای اغفال مردم و مبارزه با دین و روحانیت نیز بهره بردند[6] و برخی افراد ساده‌لوح را تحت تأثیر قرار دادند: «امینی... می‌خواست نظر آقایان را به خود جلب كند. در كوچه‌های قم پیاده و به سرعت از خانه این آقا به خانه آن آقا می‌رفت. تاحدی هم در مردم اثر كرده بود. می گفتند: ببینید كسی سر كار آمده كه این طور نزد آقایان می‌آید و زانو می‎زند و آماده شنیدن هر امری از سوی علماست. وقتی با امام [خمینی] ملاقات كرد، ایشان هشدار داده بود: شما سركار هستید، مواظب باشید! اگر ما احساس كنیم اتفاقی می‎خواهد بیفتد، ساكت نخواهیم نشست.»[7] امینی خود را ارادتمند روحانیت و مراجع تقلید معرفی می‌كرد، اما در همان حال، به شدت فعالیت آنها را توسط ساواك و وزارت كشور تحت نظر داشت.

یكی دیگر از اقدامات رژیم علیه روحانیت، تصاحب اوقاف و درآمدهای آن در سطح كشور، به ویژه دست‌اندازی به درآمدهای آستان قدس رضوی توسط دربار بود.[8] رژیم در پی آن بود كه با در اختیار گرفتن آنها توان اقتصادی نهاد مرجعیت را تضعیف كند و زمینه خودكفایی اقتصادی و عدم اتكای آن را به دولت از بین ببرد.

در این میان مشكلات درونی روحانیت نیز مزید بر علت بود و تأثیر بد اقدامات رژیم را جدی‌تر و عمیق‌تر می‌كرد. حاكمیت تفكر اصالت دادن به نگهداری حوزه‌های علوم دینی، حتی به قیمت سازش با رژیم و سكوت در برابر اقدامات دین‌ستیزانه[9] آن آفت بزرگی بود كه نتیجه آن ریشه‌كن شدن اسلام بود. از دید مخالفان این نظریه، آنچه مهم بود و همه چیز حتی حوزه‌ها و نفوس محترم مسلمانان باید فدای آن می‌شد، حاكمیت اسلام و ارزشهای آن در جامعه بود. لذا نظریه حفظ حوزه به بهای عقب‌نشینی از اصول، بیهوده می‌نمود و نتیجه عملی آن در میان مسلمانان جز تفرقه نبود.

یكی از مهم‎ترین موانع سیاسی كه فراروی مسلمانان معترض در دوره پس از كودتا قرار داشت، تجربه ناموفق تلاشهای سیاسی آیت‌الله كاشانی در دوران نهضت بود كه به‎رغم موفقیتهای آن، عملاً منجر به انزوای ایشان و ركود فعالیتهای سیاسی مذهبی‌ها شده بود. عوامل عمومی و غیرمشخصی را كه باعث عدم موفقیت كاشانی در مبارزاتش شده و آفت تلاش اغلب فعالان مذهبی در دوره پهلوی بود، می‌توان چنین برشمرد: جدایی كاشانی از حوزه‌های علمیه قم و نجف، عدم ایجاد موازنه صحیح بین دین و سیاست و پررنگ‎تر شدن بعد شخصیت سیاسی كاشانی در برابر بعد فقاهتی ایشان، تكیه بیش از حد به مسائل ملی و كم‌رنگ شدن اجرای اصول و ارزشهای دینی، و جدایی ایشان از فدائیان اسلام و بروز اختلاف میان[10] آنها. مجموعه عوامل فرهنگی بالا، اثراتی بازدارنده بر حركت عمومی نهاد مرجعیت شیعی در جهت اصلاح امور جامعه و مردم داشت و در حكم چالشهای بعدی روحانیت و رژیم پهلوی بود.

مواضع و تلاشهای آیت‌الله بروجردی

اگر چه نهاد مرجعیت تشیع در دوره نهضت ملی كم‌فروغ ظاهر شد و توجیه این موضع سیاسی، دلایلی ویژه خود را داشت؛ در دوره پس از كودتا، یكی از پررونق‌ترین ادوار خود را پشت سر نهاد. جایگاه علمی و دامنه نفوذ فتوا و گرایش وسیع شیعیان به آیت‌الله حاج‎آقا حسین بروجردی در طول تاریخ معاصر ایران، از قاجاریه تا سال 1340 بی‌نظیر بوده است. دوران مرجعیت بلامنازع ایشان  16 سال، از 1327 تا 1340 به درازا كشید. در این مدت، حوادث بزرگی در ایران به عنوان سرزمین شیعیان رخ داد كه از نگاه نهاد زعامت و مرجعیت تشیع پوشیده نماند و نسبت به آنها واكنش لازم صورت پذیرفت. با توجه به اظهارنظرها و دیدگاههای گوناگونی كه در زمینه چگونگی و نحوه واكنش آیت‌الله بروجردی به مسائل سیاسی ابراز گردیده، پاسخ به این مسأله ضروری است كه موضع و دیدگاه وی در واكنش به رخدادهای سیاسی زمان خود چگونه بوده است؟ آیا نسبت به آنها بی تفاوت بود؟ دخالت در سیاست را نپذیرفته بود یا مانند برخی مراجع و مجتهدان قبل و بعد از خود با همه توان به میدان آمده، در برابر حادثه‌سازیهای رژیم پهلوی پرچم مقاومت و تهاجم به آن را بر دوش گرفته بود؟ به نظر می‌رسد پاسخ به این دو فرضیه باید منفی باشد آقای بروجردی نه نسبت به اقداما‌ت رژیم كاملاً بی‌تفاوت بود و نه عملاً در برابر رخدادهای دین ستیزانه دولت قیام كرد.

ایشان همانند سایر مسلمانان، اعتقاد به مبارزه با ستمگر داشت، اما در مقام مرجعیت تقلید شیعیان جهان به دلیل در اختیار نداشتن ابزار ضروری، به تشخیص و احساس تكلیف لازم برای مقابله علنی و قیام در برابر محمدرضا نرسید. او با توجه به شرایط آن زمان، اعتقاد به مبارزه علنی با دولت نداشت و آن را مفید نمی‌دانست. «مرحوم شهید مطهری از ایشان [آیت‌الله بروجردی] نقل می‌كرد كه باید با هر حرف دولت را بترسانیم، اما وارد نشویم، زیرا ابزار لازم را در اختیار نداریم و موفق نمی‌شویم.»[11] لذا وی در نهضت ملی فعال نبود و تا زمان دستگیری كاشانی، كمك قابل ملاحظه‌ای به او و تلاشهایش نكرد. واعظ‌زاده خراسانی، كه از جمله شاگردان و نزدیكان ایشان بوده، دیدگاه سیاسی آیت‌الله بروجردی را چنین توصیف نموده است: «به تشخیص من آیت‌الله بروجردی هیچ‌گاه درصدد ایجاد تحول نظام سیاسی كشور و برقراری یك حكومت اسلامی به آن گونه كه حضرت امام خمینی رضوان‌الله علیه در تمام عمر به آن می‎اندیشید و سرانجام به آن جامه عمل پوشید، نبود ... ظاهراً ایشان همان روش استاد خود، آخوند خراسانی را، مبنی بر یك نوع حكومت مشروطه ملی با نظارت مراجع، چاره منحصر می‎دید و معلوم بود كه با رژیم سلطنتی مشروطه موافق است؛ گرچه شخصاً مداخله نمی‌كرد ... خلاصه، سر مخالفت با دولت یا براندازی آن را نداشت، هر چند همواره سخن خود را می‎گفت، به‎خصوص در كارهای ضداسلامی دولتیان به آنها مكرر هشدار می‌داد.»[12]

آثار برخواسته از چنین اعتقاد و روشی را نباید منحصر در دوره حیات آیت‌الله بروجردی دانست، بلكه در سالهای بعد نیز عده‌ای از این رویه سوءاستفاده نمودند و گروهی نیز سكوت ایشان و عدم ورود به  مبارزه علنی را دلیلی بر جدایی دین از سیاست دانستند و در نتیجه عرصه بر كسانی كه با توجه به شرایط سیاسی حاكم بر ایران پس از آیت‌الله بروجردی و اعمال دولت احساس تكلیف و قیام كردند، تنگ گردید.

حدود مداخله آیت‌الله بروجردی در امور  دولت غالباً از محدوده تذكر مكرر اموری كه خلاف شرع می‌پنداشت، فراتر نمی‌رفت.[13] وی با شاه تا آن حد مقابله می‌كرد كه موجب سقوط او نشود. به نظر می‌رسد كه او از این نگران بود كه اگر شاه سقوط كند، كمونیست‌های مورد حمایت شوروی یا افراد غربزده افراطی متكی به آمریكا كه خود را مقید به رعایت ظواهر دینی نمی‎دانستند، به قدرت برسند. بنابراین، از آنجا كه وی جانشین مطلوبی برای رژیم شاه سراغ نداشت، به ناچار او را تحمل می‎كرد. رفتار آیت‌الله بروجردی با شاه، قبل از كودتا نسبتاً تند بود،[14] اما در دوره پس از كودتا از شدت آن كاسته شد. وی به اقدامات وزارت فرهنگ در سال 1338 حمله كرد،[15] و دولت اقبال را به خاطر جشنهای 17 دی و رژه برخی زنان بی‌حجاب مورد انتقاد قرار داد. همچنین از مداخلات دولت در امور دینی ناراضی بود و تاحدودی جلوی آن را می‌گرفت و حتی حسین علاء وزیر دربار را از منزل خود بیرون كرد[16] و پس از اطلاع از ماهیت اصلی محمدرضا او را به حضور نپذیرفت.[17] براساس گزارش ساواك، وی حتی با درخواست برخی علما و مجتهدین برای اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی و تعیین پنج نفر مجتهد برای حضور در مجلس شورای ملی، موافقت ننموده و اجرای آن را موكول به موافقت همه علمای بزرگ دانست؛[18] هرچند كه هرگز فرصت اجرای این مهم را پیدا نكرد. نكته درخور توجهی كه در بررسی مواضع سیاسی آیت‌الله بروجردی به چشم می‎خورد، حساسیت فراوان ایشان نسبت به فعالیت فرقه بهائیت بود، در حالی كه نسبت به مواضع و اعمال رژیم حامی و تقویت‌كننده بهائیت، كمتر از آن حساسیت نشان می‌داد!

در حالی كه اكثریت بزرگان و روحانیون حوزه، مواضع مرحوم بروجردی را قبول داشته، مورد تأیید قرار می‌دادند، گروهی از خواص حوزه نیز نسبت به آن انتقاد داشتند. طلبه‌های جوانتر نیز از موضع وی ناراضی بوده، از آن انتقاد می‌نمودند. این انتقاد وجود داشت كه فرصتهای بزرگی كه با استفاده از گسترش و عمق نفوذ مرجعیت شیعه در زمان  ایشان به وجود آمده، قابلیتهای بیشتری برای بهره‎برداری دارد.[19]

اقدامات آیت‌الله بروجردی

صرف‌نظر از دیدگاه سیاسی، مرحوم بروجردی در دوره 16 ساله زعامت و مرجعیت خود، زمینه‌ساز اقدامات و بانی تلاشهایی شد كه اثرات آن در دوره بعد، در روند نهضت امام خمینی تعیین‌كننده بود و اهم آنها به قرار ذیل می‌باشد:

1. نهاد مرجعیت تشیع را كه تا قبل از وی در اثر اقدامات رضاخان پراكنده و ضعیف بود، در ایران متمركز و پرقدرت نمود[20] و در جلوگیری از انحلال حوزه و كمك به ایستایی و اقتدار آن كوشید. هاشمی رفسنجانی دو اصل اتحاد شیعیان در تقلید از یك مرجع دینی و گسترش نفوذ مقام مرجعیت ساكن ایران به خارج از مرزهای كشور را از جمله نمونه‌های بارز آن شمرده است.[21]

2. مرحوم بروجردی در حوزه‌های علوم دینی اصلاحات درخور توجهی را در زمینه‌های گوناگون به عمل آورد. تغییر در شیوه تدریس و امتحانات، تحول در متون مورد استفاده و به روز كردن آنها، اعمال نظم در فرآیند تحصیلات عالیه روحانیون، نوآوری در شیوه اجتهاد، تنظیم امور جاری و مالی نهاد مرجعیت و حوزه‌های علوم دینی،[22] و توسعه كمی مراكز و مدارس علمیه در شهرهای بزرگ، همه از فعالیتهای ایشان بود. وی با اجرای اصلاحات مورد نظر خود، پایه‌های حوزه علمیه را پی‌ریزی كرد و امكان حضور فعالیت آن را در تحولات بعدی میسر ساخت.

3. نگرش جامع و فراگیر به همه ابعاد اسلام و پذیرش بی‌پیرایه آن، اعتقاد به استحكام استدلالهای دینی و اثرگذاری اصول آن بر همه انسانها، بویژه اندیشمندان، از یك سو ایشان را وادار به تاًسیس مراكز تبلیغی و اعزام مبلع به اقصی نقاط جهان نمود[23] و از سوی دیگر، سبب گردید كه ایشان همكاری دین و علم و عدم تعارض میان آنها را  پی‌در‌پی گوشزد نمایند. مرحوم مطهری در این زمینه نوشته است، «علاقه‌مندی وی، دیانت مردم را در بی‌خبری و بی‌اطلاعی و بی‌سوادی آنها جستجو نمی‌كرد. معتقد بود كه اگر مردم عالم شوند و دین هم به طور صحیح و معقول به آنها تعلیم گردد، هم دانا خواهند شد و هم متدین.»[24]

4. موقعیت علمی برجسته مرحوم بروجردی و تسلط او بر تفسیر، تاریخ اسلام، حدیث‌شناسی و رجال، به‎ویژه توجه وی به شرایط زمانی، مكانی و محیطی كه آیات در آن نازل شده بود، برداشتی جامع و اصیل را از اسلام به ایشان داده بود. وی فقه سایر فرق اسلامی را هم خوب می‌شناخت[25] و با اتكای به این ویژگیهای علمی بود كه زمینه‌های رشد كیفی حوزهها و تربیت شاگردانی را فراهم آورد كه در خلال مبارزات دهه 40 و 50 محور تلاشهای فرهنگی و سیاسی انقلاب اسلامی بودند.

5. مرحوم آیت‌الله بروجردی به شدت با اصلاحات مورد نظر رژیم پهلوی در زمینه اصلاحات ارضی، آزادی و حق رأی زنان مخالفت می‌كرد. البته وی هیچ‌گاه برنامه مبارزاتی عمیق و اصولی را كه پس از فوت ایشان نیز پایدار بماند، ارائه نكرد. او تا زنده بود به رژیم پهلوی اجازه اجرای اصلاحاتی را كه به خاطر انجام نگرفتن آنها كاملاً تحت فشار دولت آمریكا بود، نداد. امام خمینی در جریان مبارزات خود از این مخالفت و سابقه ذهنی مردم از آزادی زنان در دوره رضاخان استفاده نمود. «صدرالاشراف از طرف شاه به خدمت ایشان رسید و درباره شركت زنان در انتخابات سؤال نمود. آقای بروجردی به تمسخر سوال كردند: بگویید مگر در این كشور مردان حق انتخابات دارند؟ دفعه دیگری صدرالاشراف به نمایندگی شاه درباره اصلاحات ارضی سوال می‌كند. ایشان به اختصار پیغام دادند: بگویید آن كشورهایی كه اصلاحات ارضی كردند، اول رژیمشان را تغییر دادند و بعد اصلاحات كردند.»[26] به نظر می‌رسد مرحوم بروجردی با اصل اصلاحات صحیح هیچ مخالفتی نداشته است، بلكه تنها اصلاحاتی را كه توسط پهلوی و دولتهای وابسته به آن تحقق یابد، برنمی‌تافته است.

6. آیت‌الله بروجردی تلاش كرد تا سرحد امكان، روحانیون را از تماس با دولت دور نگاه دارد. انگیزه‎های او از این اقدام قابل درك بود. وی از دولتی شدن نهاد روحانیت و آلوده شدن به اغراض سیاسی و اقتصادی ایشان به شدت نگران بود. از احزاب، حتی از گروههای مذهبی دوری می‌جست و هرگز در چهارچوبه سیاسی هیچ یك از آنها نگنجید. به نظر می‌رسد وی از ریشه، اعتقادی به مبارزه سیاسی احزاب نداشت و آن را مثمر ثمر نمی‌دانست. بلكه برای ایجاد تحول، عملاً اقدام به تقویت زیرساختهای اساسی و ضروری نمود. در سایه چنین اعتقاد و روشی بود كه برخی حواشی و اعضای بیت ایشان به نام وی با هرگونه فعالیت سیاسی مخالفت كردند، و حتی با دانشگاه رفتن طلبه‌ها و خرید و مطالعه روزنامه‌های[27] دولت نیز موافق نبودند.

7. یكی از اقدامات زیربنایی و مهمی كه توسط مرحوم بروجردی به اجرا درآمد و تأثیر شایان توجهی بر روند نهضت امام خمینی گذاشت، توجه ایشان به وحدت اسلامی و نزدیك ساختن مذاهب اسلامی بود.[28] او جداً به ایجاد زمینه‌های تفاهم و وحدت میان تشیع و  تسنن ـ كه سالها با كارگردانی جهالت در داخل و تحریكات خارجی، توجه مسلمانان را به امور یكدیگر ضعیف كرده بود ـ پرداخت.[29] درست است كه انگیزه‎های آیت‌الله بروجردی كاملاً از اعتقادات دینی و روش مسالمت‌جویانة وی نشأت می‌گرفت، اما خواهی نخواهی بازتاب سیاسی نیز داشت. زیرا درست در نقطه مقابل تبلیغات چندین ساله غرب در میان مسلمانان قرار داشت و رژیم محمدرضا، رابطه وی را با علمای بزرگ مصر كه رهبر آن جمال عبدالناصر را دشمن خود می‌شمرد، برنمی‌تافت.

8 .‎ یكی از رخدادهایی كه بر جامعة ایران پس از كودتا و نهضت امام خمینی تأثیر بازدارنده‎ای داشت، ماهیت رابطه رژیم و دولتهای آن با بیت مرحوم بروجردی در دوره پس از كودتا بود. مجموعه آنچه كه در بیت ایشان و حاشیه آن گذشت و انعكاسی كه در ذهن توده‌ها از خود به‎جا گذاشت، راه را بر برخورد سخت با رژیمی كه پس از رحلت آیت‌الله بروجردی بی‌مهابا رفتار دین‌ستیزانه داشت، بسته بود. تنهایی معترضان و غربتی كه در نهایت امر دامنگیر نهضت امام خمینی در اواخر سال 1343 گردید، بی‌تأثیر از شیوه مسالمت‌جویانه مرحوم بروجردی و عدم توجه وی به مبارزه علنی با شاه نبود. البته، هرگز نباید بر این باور بود كه ایشان و حتی مجموعه جریان منسوب به ایشان مرتبط با دولت بوده است، چنین گمانی قطعاً جفای بر حقیقت و واقعیت رخدادها خواهد بود. این روابط نیاز به بررسی و شفاف‌سازی بیشتری دارد.

نباید فراموش كرد كه رژیم پهلوی خود را بی‌نیاز از دین و روحانیت نمی‌دانست و برای حفظ خود، جلب حمایت مردم، و مبارزه با كمونیزم به شدت نیازمند آن بود.[30] اما نه با ماهیت و اقتدار و جایگاه واقعی آن بلكه به صورت دست و پا بسته و در خدمت خود، خواهان دین بود.

مجموعه رژیم تلاش فراوانی را به منظور تحقق این هدف نمود و عناصر آن از درجات بالا تا پایین از شخص شاه گرفته تا نخست‌وزیر،[31] وزیر دربار، سایر وزرا، رؤسای ساواك و فرماندار قم، پی‌درپی در بیت ایشان حاضر شده یا احضار گردیده‌اند، سپس نظرات خود را بیان داشته و خواسته‌های آیت‌الله را گوش كرده و غالباً به اجرا درآورده‌اند. پیتر آوری روابط مرحوم بروجردی و شاه را چنین توصیف كرده است:

بروجردی شخصیتی بخرد و سیاست‌مآبانه داشت. وی به ندرت با شاه سخن می‌گفت و این تأثیر را در وی به جا می‌گذارد كه به هیچ‌وجه مایل نیست از قدرت مرجعیتش كاسته شود. در چهارچوب همین سیاست بود كه وی توانست شاه را به عنوان سلطان دنیوی ایران پند و اندرز داده و از برخی اعمال برحذرش دارد، بی‌‌آنكه خود از قم خارج شود. [و به دیدار شاه برود.][32]

آیت‌الله بروجردی سعی داشت با نصیحت و پند، شاه و رژیم او را كنترل كند و تا آنجا كه امكان دارد به هدایتش بپردازد. او حتی در زمانی كه شاه ضعیف‌ترین دوران سیاسی خود را سپری می‌نمود، دست به اقدامات خصمانه علیه او نزد و مصدق را مورد حمایت خود قرار نداد. زیرا می‌پنداشت قدرت رو به تزاید توده‌ای‌ها به زودی مصدق را كنار خواهد زد و در صورت تضعیف موقعیت شاه، كمونیستها كه اهداف علنی دین‌ستیزانه داشتند، بر كشور حاكم خواهند شد.[33]

رویه آرامش‌طلبانه آیت‌الله در اصلاح شاه وابسته، مؤثر واقع نشد، زیرا شاه و رژیم او كه شدیداً متأثر از برنامه‌ریزیهای آمریكا بودند، ماهیتی دین‌ستیزانه‌تر از كمونیست‌ها داشتند. با این تفاوت كه آشكارا مواضع خود را ابراز نمی‌كردند و روش عاقلانه‌تری در مبارزه با اسلام‌گرایی مردم داشتند. غرب كه سلطه پایدار خود را در ایران در گرو غلبه فرهنگی و انهدام فرهنگ بومی ایرانیان جستجو می‌كرد، مبارزه برنامه‌ریزی شده خود را با حاكمیت و حضور دین در ایران پی گرفته بود.[34]

مرحوم بروجردی در اواخر عمر ارتباط خود را با شاه و دولت كاملاً قطع كرد. وی حسین علاء وزیر دربار را از منزل خود بیرون كرد و پس از آن شاه را به حضور نپذیرفت،[35] و تا پایان عمر از شاه كدورت داشت. او از قبول كمك مالی شاه برای ساخت مسجد اعظم قم در سال 1338 جداً خودداری كرد و از تذكرات[36] پی‌درپی برای اصلاح رفتار و اعمال رژیم قطع امید كرده بود.[37] زیرا از یك سو از ماهیت دین‌ستیزانه و نفاق رژیم، در تظاهر به دینداری و عزم جزم آن بر انهدام یا مصادره روحانیت در جهت اهداف خود آگاه گشته بود[38] و از طرف دیگر، اقدامات اسلام‌ستیزانه رژیم علیه ارزشهای دینی و ترویج گسترده فساد و سوءاستفاده از زنان نیز بر همگان آشكار گردیده بود. لذا در چنین اوضاع و احوالی، نهاد مرجعیت به‎ناچار از موضعی انفعالی با رخدادها برخورد كرد و امكان هرگونه سازش از بین رفت،[39] به طوری كه در زمان فوت آیت‌الله در 10 فروردین 1340 رابطه روحانیت و دولت تیره و تار و كاملاً نامناسب بود.

درگذشت آیت‎الله بروجردی و تأثیر آن بر نهاد روحانیت

پس از فوت مرحوم بروجردی در 10 فروردین 1340، بلافاصله مجالس ترحیم و بزرگداشت وی در سراسر ایران آغاز گردید. تأثیر عمیق و حضور وسیع مردم كه در برخی گزارشها دامنه‌دارتر از عاشورای حسینی شمرده شده است،[40] موجب تعجب همگان و نگرانی رژیم گردید.[41] زیرا در خلال دوران پهلوی‌ها تا آن زمان، زمینه‌ای ایجاد نشده بود كه عمق باورهای دینی مردم ایران به اسلام و نهاد مرجعیت شیعی، آشكارا در معرض دید جهانیان قرار گیرد. گذشته از واكنش حیرت‌آور توده‌های مردم در عزاداری فوت آیت‌الله بروجردی، اقشار مختلف و  جریانهای سیاسی كشور، خواسته یا به اجبار، ناچار از نشان دادن واكنش و همراهی با مردم شدند. انجمن اسلامی دانشجویان تهران، با همة توان، حضور سیاسی فعالی در قم و تهران داشتند.[42] آنها ضمن ابراز ارادت به پیشوای خود، به صورت علنی تبلیغات گسترده رژیم را مبنی بر كمونیست بودن دانشجویان و دانشگاهیان انكار كردند. آیت‌الله كاشانی، آیت‌الله زنجانی،[43] آیت‌الله طالقانی و نهضت مقاومت ملی،[44] و اعضای جبهه ملی، از مشهورترین چهره‌ها و جریانهای سیاسی آن روز بودند كه اقدام به برگزاری مراسم بزرگداشت نمودند. اوضاع در افكار عمومی به گونه‌ای بود كه اگر كسی در این زمینه فعالیت نمی‌كرد، رو در روی مردم قرار گرفته، از چشم آنها می‌افتاد. لذا دولت و دربار هم خود را صاحب عزا نشان دادند[45] و پی در پی مجالس بزرگداشت گرفتند. براساس گزارشهای ساواك، شاه برای بهره‌برداری از وضعیت پیش آمده و جلب قلوب مردم، خود را موظف به ارسال هدایا و دلجویی از بازماندگان مرحوم آیت‌الله بروجردی می‌دید.[46] البته آنجا كه رژیم احساس خطر می‌كرد و احتمال می‌داد رخدادها از كنترل خارج شوند، از برگزاری مراسم جلوگیری می‌نمود.

یكی از بزرگترین دستآوردهای حضور مردم در جریان فوت مرحوم بروجردی، فعال شدن بخش معترض، جوانتر و اصول‌گرای حوزه‌های علمیه در امور سیاسی و گرایش آنها به این امور بود.[47] آنها در زمان آیت‌الله بروجردی نیز به رژیم پهلوی انتقاد جدی داشتند و با روش پرهیز ایشان از مداخله، مخالف بودند، اما به دلایلی كه مهم‎ترین آنها حفظ وحدت جامعه، اقتدار نهاد مرجعیت شیعه و عدم وجود زمینه در زمان حیات مرحوم بروجردی بود، سكوت را برگزیدند.

پس از فوت آیت‌الله بروجردی، مسألة مهم برای مردم و حوزهها، سرنوشت مرجعیت و گزینش فردی بود كه بتواند از جایگاه و موقعیت ویژه آن پاسداری كند. در میان مجموعه روحانیت اتفاق نظر وجود نداشت و رژیم نیز در رسانه‌های خود به آن دامن می‎زد[48] و در پی آن مردم نیز سرگردان بودند. چهرههای متعددی به عنوان مرجع تقلید پس از آیت‌الله بروجردی مطرح بودند. در این زمینه محتشمی‌پور چنین می‌نویسد:

علمایمعرفی شده نجف عبارت بودند از: آیات عظام سید عبدالهادی شیرازی، سید محسن حكیم، سید محمود شاهرودی، و سید ابوالقاسم خوئی. در قم نیز آیات عظام سید محمدرضا گلپایگانی، سیدكاظم شریعتمداری، شیخ عبدالنبی عراقی، سید شهاب‌الدین نجفی، شیخ محمدعلی اراكی و آخرین نفر امام خمینی معرفی شدند. در مشهد نیز آقای میلانی معرفی شدند.[49]

در كنار ایشان افراد دیگری نیز مانند آیات اعظام حسن قمی، عبدالله شیرازی، محلاتی، ارباب و خوانساری نیز كم ‌و بیش مطرح بودند.

در اثر عوامل پیش گفته اتفاق نظری قاطع روی هیچ یك از مراجع تقلید فوق به دست نیامد. افكار عمومی بیشتر متوجه سیدعبدالهادی شیرازی شد، ولی ایشان نیز چند ماه پس از آیت‌الله بروجردی فوت كردند. گزارشهای ساواك حكایت از تمایل ایرانیان به مراجع تقلیدی دارد كه ساكن ایران بوده‌اند و به همین دلیل، توجه زیادی به آیت‌الله سیدمحسن حكیم نكردند.[50]

رژیم ایران در حالی كه از ریشه با نهاد مرجعیت شیعه مخالف بود، سود خود را در انتقال آن به خارج از مرزهای سیاسی خود می‌دانست. به ویژه اگر مرجع تقلید از لحاظ نژادی و تابعیت سیاسی غیرایرانی بود، بیشتر احساس امنیت می‌نمود. لذا تمامی توان خود را در اعلام و ترویج مجتهدی كه ساكن ایران نباشد، تابعیت ایرانی نداشته باشد و نژاد و زبان او غیرایرانی باشد، به‎كار گرفت[51] و بیشترین شرایط مورد نظر خود را در وجود آیت‌الله سیدمحسن حكیم دید و به همین جهت، تمامی توان خود را جهت تبلیغ و تثبیت ایشان به كار گرفت.[52] جای تذكر است كه برنامه‌های حمایتگرانه رژیم از آقای حكیم بنا به خواست و اراده ایشان صورت نگرفته بود و در این زمینه هیچ‌گونه سندی كه دال بر اطلاع آیت‌الله حكیم از این قبیل اقدامات رژیم باشد، در دست نیست. ساواك در بررسی‌های سال 1339 خود از موقعیت مراجعی كه می‌توانستند پس از فوت آیت‌الله بروجردی به جای او انتخاب شوند، آقای حكیم را مرجع تقلیدی ضدكمونیست معرفی كرده است كه این امر، در گرایش رژیم به ایشان بدون تأثیر نبوده است.[53] آنچه شایان ذكر و تعمق است، سكوت آیت‌الله حكیم در برابر اقدامات رژیم و نتایج بد آن اقدامات بود كه چیزی جز تضعیف موقعیت مسلمانان ایران در برابر شاه نبود.[54]

رژیم به آقای حكیم و حوزه نجف توجه فراوانی كرد تا حوزه قم و روحانیت فعال‎تر آن را در امور سیاسی و اجتماعی كوچك شمرد. اقدام شاه در ارسال تلگراف تسلیت فوت آیت‌الله بروجردی به حكیم در نجف ـ كه در حكم اعلام نظر دولت ایران در جانشینی آقای بروجردی نیز بود ـ از سوی آیت‌الله مجدالدین محلاتی سخت مورد انتقاد قرار گرفت و آن را در حكم تصمیم شاه به انحلال حوزه علمیه قم دانست.[55]

نتیجه آنكه رژیم در اجرای برنامه مورد نظر خود كه ریشه‎كنی حوزه و كاهش نفوذ فتوای مجتهدین داخل كشور پس از رحلت آیت‌الله بروجردی بود، توفیقی به دست نیاورد. اما موفق شد از تمركز و اقتدار نهاد مرجعیت جلوگیری كند و از كارایی آن در سالهای بعد بكاهد و عرصه را بر تلاشگران سیاسی در نهضت امام خمینی تنگ نماید.

از سوی دیگر، رژیم كه برای اجرای اصلاحات مورد نظر آمریكا از زمان انتخاب كندی به شدت تحت فشار بود، موقعیت را مناسب تشخیص داد و هنوز یك ماه از رحلت آیت‌الله بروجردی نگذشته بود كه در نیمه اردیبهشت 1340 شریف‌امامی را بركنار نمود و علی امینی چهره توصیه شده آمریكا را كه كاملاً مورد تأیید و حمایت آن كشور بود، به نخست‌وزیری برگزید و اقدامات اصلاحی مورد نظر را یكی پس از دیگری به اجرا درآورد. در این برنامه‌ریزی شاه باید می‌ماند، لذا به عنوان تنها پادشاه شیعه جهان، تبلیغات فراوانی پیرامون او صورت گرفت.[56] تصویب‌نامه دولت در زمینه اصلاحات ارضی در 6 بهمن 1340 توسط دولت امینی مورد تأیید قرار گرفت و با آمدن اسدالله علم روند اصلاحات هدایت شده تندتر و جدی‌تر گردید. جیمز بیل نوشته است: در میان مجتهدین و روحانیون سرشناس آیت‌الله خمینی در قم و آیت‌الله میلانی در مشهد به نفوذ روزافزون آمریكا در ایران معترض بودند.

نتیجه‎گیری:

از آنچه پیرامون مواضع و تلاشهای آیت‌الله بروجردی پس از كودتای 1332 و روابط ایشان با دولت گفته شد، نتایج ذیل به دست می‌آید:

1. مرحوم بروجردی قصد ایجاد حكومت اسلامی در ایران نداشته است. بنابراین، در جهت استقرار آن در كشور نیز تلاشی به عمل نیاورده، از موقعیت منحصر به فرد خود استفاده لازم را ننموده است. صرف‌نظر از شرایط زمانی آن دوران، چنین پندار و كرداری، آثار منفی خود را بر هر اقدام سیاسی اصلاحی روحانیت در آینده نیز به جا گذاشته است.

2. گروهی از مجتهدان و روحانیون برجسته حوزه علمیه به اندیشه سیاسی و روش اجرایی وی در دوران 16 ساله مرجعیت ایشان معترض بوده‌اند، اما بنا به ضرورت رعایت مصلحت‌های اساسی‌تر سكوت اختیار كرده بودند.

3. اقدامات زیربنایی و تلاشهای اصولی آیت‌الله بروجردی در تقویت و تنظیم امور حوزه‌های علوم دینی در جهان تشیع و تربیت شاگردان بزرگ و تحكیم وحدت با سایر فرق، زمینه كاملاً مساعدی را در داخل و خارج از كشور برای نهضت امام خمینی در دوره بعد فراهم نمود.

4. روابط مرحوم بروجردی با رژیم پهلوی بر اساس حكمت و تشخیص شخص ایشان بوده، اهداف اصلاحی و هدایتگرانه را دنبال می‌كرده است و آنگاه كه از اصلاح امور قطع امید حاصل نموده، روابط خود را قطع كردند. لذا از یك سو، تصور آیت‌الله بروجردی به عنوان حامی رژیم پهلوی جفای بر حقیقت است و از سویی دیگر، این روابط بهانه لازم را به دست عامل ضعیف‌النفس یا نفوذی در حوزه‌ها داد تا در پناه آن نهضت امام خمینی را تضعیف نمایند.

5. واكنش عمومی در داخل و خارج از كشور به رحلت آقای بروجردی و بزرگداشت نهاد مرجعیت شیعی از چنان گستردگی برخوردار بود كه آمریكا و رژیم حاكم بر ایران را در براندازی و مبارزه مستمر با نهاد روحانیت آن مصمم‌تر ساخت.

6. به‎رغم همه تلاشهایی كه رژیم ایران برای ریشه‌كن نمودن روحانیت و نفوذ فتوای مجتهد در ایران به عمل آورد، موفق به حصول نتیجه نگردید، اما در زمینه كاستن از تمركز، اقتدار و وحدت آن در ایران پیشرفتهایی را به دست آورد.

7. دولت ایران پس از رحلت آیت‌الله بروجردی با قدرت تمام، برنامه اصلاحات هدایت شده خود را به اجرا  درآورد و در پی آن با واكنش بخشی از روحانیت و جامعه ایران روبه‌رو گردید.

 

پی‌نوشتها:

  1. خمینی (امام)، روح‎الله؛ صحیفه نور، جلد 1، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 12361، ص 9.
  2. محتشمی‌پور، علی‎اكبر؛ خاطرات؛ چاپ اول؛ دفتر ادبیات انقلاب اسلامی؛ تهران؛ 1376؛ ص 153.
  3. كدی، نیكی؛ ریشه‎های انقلاب ایران؛ ترجمه عبدالرحیم گواهی؛ چاپ دوم؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ تهران؛ 1376؛ ص 349.
  4. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی؛ ج 1، ص 169، و 135 و 122.
  5. همان، ص 7 و 96.
  6. محتشمی‌پور، علی‎اكبر؛ خاطرات؛ ص 177.
  7. منصوری، جواد؛ تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد (وزارت كشور)، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1377.
  8. همان، سند 42/2.
  9. محتشمی‌پور؛ همان؛ ص 322.
  10. همان، ص 188.
  11. واعظ‌زاده، خراسانی؛ زندگانی آیت‌الله العظمی بروجردی، بی‌جا، بی‌تا، ص 336.
  12. همان، ص 7 ـ 76.
  13. دوانی، علی؛ زندگانی آیت‌الله العظمی بروجردی، بی‌جا، بی‌تا، ص 336.
  14. دوانی، علی؛‌ نهضت روحانیون ایران؛ نشر بنیاد فرهنگی امام رضا(ع)، تهران، بی‌تا، ص 336.
  15. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك (زمینه‌ها)، جلد اول، چاپ اول، نشر مركز بررسی تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، 1378، ص 154.
  16. همان، ص 116.
  17. انجمن اسلامی دانشجویان امریكا و كانادا، ص 20 ـ 19.
  18. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 140.
  19. هاشمی رفسنجانی، اكبر؛ هاشمی رفسنجانی: دوران مبارزه، جلد 1، چاپ اول، دفتر نشر معارف انقلاب، تهران، 1376، ص 104 و 107.
  20. طباطبائی؛ خاطرات و زندگی آیت‌الله العظمی بروجردی، بی‌جا، بی‌تا، ص 66.
  21. هاشمی رفسنجانی، اكبر؛ هاشمی رفسنجانی: دوران مبارزه، ج 1، ص 105.
  22. مطهری، مرتضی؛ تكامل اجتماعی انسان، ص 280.
  23. دوانی، علی؛ زندگانی آیت‌الله بروجردی، ص 252.
  24. مطهری، همان،‌ ص 207.
  25. همان، ص 201.
  26. انجمن اسلامی دانشجویان آمریكا و كانادا، ص 10.
  27. هاشمی رفسنجانی؛ همان؛ ج 1، ص 107 ـ 108.
  28. طباطبائی، ص 67.
  29. مطهری، ص 204.
  30. هاشمی رفسنجانی؛ همان؛ ج 1، ص 115.
  31. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 133.
  32. آوری، پیتر؛ تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، جلد 3، انتشارات عطایی، تهران، 1368، ص 126.
  33. كدی، نیكی؛ ریشه‌های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1375، ص 272.
  34. انجمن اسلامی دانشجویان آمریكا و كانادا، ص 20 ـ 19.
  35. دوانی، علی؛ نهضت روحانیون ایران، ج 2، ص 339.
  36. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد، ج 1، ص 131.
  37. محتشمی‌پور، سیدعلی‌اكبر؛ خاطرات سیدعلی‌اكبر محتشمی‌پور، چاپ اول، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، 1376، 162.
  38. هاشمی رفسنجانی، همان، ج 1، ص 115.
  39. محتشمی‌پور؛ همان، ص 3 ـ163.
  40. دوانی، علی؛ زندگانی آیت‌الله بروجردی، ص 368.
  41. هاشمی رفسنجانی؛ همان؛ ج 1، ص 25.
  42. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد، ج 1، ص 297.
  43. همان، ص 281.
  44. همان، ص 277.
  45. همان، ص 2 ـ 270.
  46. همان، ص 275.
  47. بیل، جیمز؛ شیر و عقاب رابطه بدفرجام ایران و آمریكا، ترجمه برلیان، چاپ اول، نشر فاخته، تهران، 1371، ص 201.
  48. محتشمی‌پور، همان،‌ ص 167.
  49. همان، ص 81.
  50. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد، ج 1، ص 293.
  51. همان، ص 2 ـ 180.
  52. هاشمی رفسنجانی؛ همان، ج 1، ص 26.
  53. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 187.
  54. محتشمی‌پور، همان،‌ ص 171.
  55. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی، ج 1، ص 292.
  56. همان، ص 187.

کتاب سقوط جلد اول موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی