موضوع : گلپايگانى از : 21 تاریخ 14 / 8 / 48 به : 316 شماره : 3444 / 21 ساعت 11 صبح روز 10 / 8 / 48 در مذاكراتيكه بين دو نفر طلبه ناشناس با آيتاله گلپايگانى در منزل وى به عمل آمد معلوم شد كه نماينده گلپايگانى در شهرستان بيجار شخصى به نام محسنى و در سمنان آقاى عالمى است. در ساعت 16 روز 10 / 8 / 48 لطفاله و على صافى و ابراهيم شاكرى و سيدمهدى فرزند گلپايگانى در منزل با آيتاله گلپايگانى ملاقات مىكنند و آقاى شاكرى خطاب به گلپايگانى اظهار مىكند ديشب خواب ديدم آقاى فلسفى آمده اينجا با يك لباس مخصوص و مىگويد آقا نفهميدم شما از تقصير من بگذر و سپس صحبت از مسافرت اعليحضرت به مشهد مىشود لطفاله صافى مىگويد اگر علما مخصوصا ميلانى رفته باشد بديدنش امشب اطلاعات عكس او را مىاندازد و كار خراب مىشود گلپايگانى اظهار مىكند وضع طلاب و حوزه در زمان پهلوى خيلى سخت شد زيرا فضلاى حوزه رفتند و وارد دستگاه دولت شدند از جمله صدرالاشراف1 كه از فضلاى درس مرحوم آخوند خراسانى بود و پهلوى وقتى كه زور گرفت جمعى را برد و به نظر مىرسد واقعا حوزه ضعيف شده و نمىتوان جلوگيرى كرد و آن زمان از بس طلاب رفتند و لباس درآوردند مردم فحش مىدادند به طلاب و طلاب به ادارات رفتند ولى الآن دو سال است كه اعلام كردند و دارالترويج درست كردند و به تفاوت نفرى هزار تومان و هشتصد تومان مىدهند ولى در عين حال شكست خوردند و طلاب دارالترويج مىآيند و در ميان جمعيت ما با صداى بلند ميگويند ما توبه كرديم غلط كرديم و ديگر نمىرويم ولى در زمان پهلوى اكثرا رفتند. سپس روزنامه را آوردند و لطفاله صافى گفت بله نوشته ميلانى با شاه در حرم ملاقات كرده و از ميان جمع يك نفر مىگويد شايد دروغ باشد بعيد است ميلانى جلو شاه برود گلپايگانى گفت روحانيت مشهد ضعيف است و من احتمال مىدهم پسر ميلانى بوده نه خودش على صافى گفت حكمى كه براى مرحوم سبزوارى بوده درباره باز كردن و پاك كردن ضريح از قرار به پسر ميلانى دادهاند لطفاله صافى گفت براى دولت ارزشى ندارد كه دروغ بنويسند لابد ميلانى رفته كه نوشتهاند و اضافه كرد يك جلد قرآن شاه را به ميلانى دادهاند و ميلانى قبول كرده بعد به كتابخانه مسجد گوهرشاد داده است و سيد محمدعلى2 اين قرآن را با تشريفات برده به كتابخانه مسجد گوهرشادمسجد گوهرشاد، 5. سيدمهدى به گلپايگانى اظهار داشت حاج اصغر آقا و مرندى آمدهاند و دفتر را مىخواهند چكار كنم گلپايگانى گفت صلاح نيست دفتر را به دست آنها بدهم اگر مىخواهند بيايند اينجا و از روى آن نسخه بردارند. سيدمهدى گفت ما حرف نداريم بدهيم به آقاى خوئى ولى نظر به اينكه حاج اصغرآقا از طرفداران نجفى است الآن اينكار به نام نجفى تمام مىشود و صلاح نيست فعلاً به نام نجفى تمام شود. سپس مصباحى واعظ شيراز كه از تهران مراجعت كرده بود به منزل گلپايگانى آمد و او شام را به اتفاق سيدمهدى با گلپايگانى خورد مصباحى اظهار كرد من رفتم به تهران و چند مرتبه تلفن كردم به سازمان كه با تيمسار مقدم صحبت كنم گفتند تيمسار مقدم نيست و بعد فلسفى هم تحقيق كرد و معلوم شد مقدم در تهران نيست بالاخره جانشين مقدم تهران بود. به او گفتم تيمسار مقدم به ما گفته هر وقت در شيراز اتفاقى مىافتد نرويد روى منبر بگوئيد بيايند اينجا به من بگوئيد لذا ما آمدهايم درباره مطالبى صحبت كنيم يكى اينكه مىخواهند در شيراز استخرى درست كنند و درياچه مصنوعى است و مىخواهند محل فساد بشود ديگر اينكه هنوز آقاى محلاتى كارش درست نشده سوم اينكه تيمسار مقدم مطالبى به من گفته بودند كه به آقاى گلپايگانى بگويم گفتم راجع به سينما و ديگر چيزها. مصباحى افزود و پشت تلفن به جانشين مقدم گفتم كه آقاى گلپايگانى گله دارند از شما و ايشان گفت ما هم از ايشان گله داريم من گفتم رفتار ساواك قم طورى است كه حاضر نمىشود كسى با ايشان حرف بزند ايشان گفت ما خودمان اطلاع داريم و مىدانيم. مصباحى در دنباله بيانات خود خطاب به گلپايگانى گفت تيمسار هاشمى3 سابقا رئيس ساواك شيراز بود و فعلاً تهران است و من با او آشنا هستم لذا شب تلفن كردم منزلش و گفتم مىخواهم با تيمسار مقدم تماس بگيرم ايشان هم گفت تيمسار تهران نيستند. گلپايگانى گفت شما مىدانيد سينما طليعه كشف حجاب و بىدينى است مصباحى گفت منزل فلسفى رفتم گفت مثل اينكه مطالبى كه شما مىگوئيد با مطالب آقاى گلپايگانى فرق دارد. گلپايگانى گفت نه اصلاً من پيغام ندادم و اضافه كرد كه تلفن ما كنترل است والا مىخواستم بگويم كه اگر بتواند نزد شاه برود خوبست و ما حاضريم ولى فلسفى را راه نمىدهند و نمىگذارند نزد شاه برود زيرا از وقتى كه فلسفى نسبت به بهائيها تندى كرد و مقدارى هم از قرار به شاه تندى كرد مدتى ممنوعالمنبر بود و ديگر نگذاشتند خدمت شاه برود. مصباحى افزود من در تهران منزل آقا شيخ عباسعلى اسلامى بودم ناصر مكارم و خسروشاهى و چند نفر ديگر هم بودند و صحبت از همين حرفها بود گلپايگانى گفت اگر نفس ما به شاه برسد شاه گوش مىدهد و وقتى كه ما مصلحت خودش را در نظر بگيريم گوش مىدهد و فعلاً لايحهاى قرار بود برود مجلس و متعه را تحريم كنند من پيغام دادم مىخواهم صحبت كنم. گفتند شما صحبت نكنيد و بعد هيراد آمد و به او گفتم اگر خود اعليحضرت اين قانون را مطالعه كنند مخالف است زيرا چند آيات قرآن به واسطه اين قانون از بين مىرود و به او گفتم شيخ شلتوت4 آن فتواى مشهور را دارد كه مىشود به شيعه هم مراجعه كرد و خلاصه شيعه را به رسميت شناخت قطعا اين فتوا با اجازه عبدالناصر بوده است و اين كار را به خاطر جلب محبوبيت شيعه كردند هيراد رفت و عينا مطالب را به شاه گفت و شاه هم دستور داد و قانون اجرا نشد. گلپايگانى افزود آيا اين سينما آن قدر ارزش داشت كه اين همه ناراحت بشوم و صحبت كنم و راديو بغداد هم بگويد اعليحضرت سفارش مىكند و مىگويد من عنايت به قم دارم ولى اينها نفهميدند كه مقصودش چيست و عنايت اعليحضرت به قم اين است كه امور دينى آن حفظ شود نه اينكه سينما درست كنند چرا اعليحضرت در نجف ايوان درست كرد مىخواست سينما درست كند پس معلوم مىشود در اين شهرهاى مذهبى بايد امور دينى حفظ شود مأمورها بد هستند و ديگر آدم حسابى در دستگاه نيست و اضافه كرد آقاى اعلم هم خوبست ولى از سازمان مىترسد و من نمىدانم اين سازمان بتواند خدمت شاه برود مصباحى گفت خسروشاهى در منزل اسلامى مىگفت دخترهاى بعضى از آقايان به همين مدارس مىروند و گلپايگانى گفت ممكن است دخترهاى آقايان ديگر بروند ولى از ما نيست. گلپايگانى افزود آقاى صافى را به تهران بردند و به او گفتند شما و سيدمهدى آقا را تحريك مىكنيد و تيمسار پيغام داده است شما آقا را تحريك مىكنيد گلپايگانى افزود من به فلسفى گفتم به هر حال من حيثيات دينى را فداى حيثيات شخصى نمىكنم. سپس صحبت از اعلاميه شد مصباحى گفت اين اعلاميه منزل آقاى اسلامى بود و مكارم و قربانى آن را خواندندگلپايگانى گفت معلوم مىشود اين اعلاميه را در تهران هم منتشر كردهاند سيدمهدى گفت واقع آن هم همين است اين اعلاميه دروغ نيست براى اينكه عقيده آقا همين است كه يك رودخانه ارزش ندارد كه خون مسلمين ريخته شود و مطالب اين اعلاميه خيلى به حرفهاى آقا مىخورد گلپايگانى خنديد و گفت اين اعلاميهها به نفع ما تمام مىشود گلپايگانى گفت من خيلى خون دل خوردم و اگر زحمت نمىكشيدم ممكن بود مجسمه هم درب صحن بگذارند و حتى مىخواستند مشعل بياورند و نگذاشتم گلپايگانى گفت من مىخواهم بگويم براى مملكت شما يك عالم موجه لازم است مصباحى گفت شما همين جريان شاه را در نجف و ايوان را شاهد درست كنيد و جريان اين است كه يك عالم موجه لازم است و مطالب ديگر بنويسيد و بدهيد پيرنيا به شاه بدهد. مصباحى گفت مقدم گفته من مىخواهم قم بروم و لذا ممكن است يك مرتبه قم بيايد و اگر ملاقات شد شما مطالب را بگوئيد. نظريه منبع : نظرى ندارد. نظريه رهبر عمليات : مفاد گزارش صحت دارد. ارم نظريه امنيت داخلى : مفاد گزارش صحيح به نظر مىرسد موضوع ندادن دفتر به مرندى مربوط به پرداخت شهريه وسيله آقاى خوئى در حوزه مىباشد و گويا عوامل او خواستهاند كه از روى دفتر گلپايگانى شهريه بدهند همانطور كه از مفاد گزارش خبر مستفاد مىشود گلپايگانى با تأسيس سينما در قم سخت مخالف است و كليه فعاليتهاى فعلى وى براى اين است كه از سينما جلوگيرى كند. روحانى آقاى اوانى ـ خلاصهاى تهيه تا به عرض برسد 24 / 8 1ـ صدرالاشراف در سال 1250 شمسى در شهر محلات به دنيا آمد، پدرش مرحوم سيد حسين، فردى عالم بود. فارسى و صرف و نحو عربى را تا سن يازده سالگى كه در محلات بود فرا گرفت و در تهران به تكميل آن و تحصيل منطق و رياضى و فقه و اصول و فلسفه پرداخت. وى در سال دوم مشروطيت (1325 ق) كه عدليه تأسيس گرديد به دعوت مخبرالسلطنه وزير عدليه وقت، به كار قضا فرا خوانده شد و معاون محاكم جزا شد. بعضى از منابع تاريخى معتقدند كه در همين منصب بود كه قضاوت درباره اسراى باغشاه را به او محول كردند و صوراسرافيل و ملكالمتكلمين را به اعدام محكوم كرد. بعد از آن در طى 27 سال با ترفيع قانونى در دادگسترى به شغلهاى بالا كه آخرينش دادستانى كل بود منصوب شد. در شهريور سال 1312 در كابينه ذكاءالملك فروغى وزارت عدليه به او واگذار شد. در كابينه وثوقالدوله از طرف وى مأمور بود تا ميرزا كوچك خان جنگلى را با مذاكره، به همراهى با دولت وا دارد. در سال 1324 ش با فرمان شاه به نخست وزيرى منصوب شد و كابينه تشكيل داد. وى تحت فشار دكتر مصدق كه آن زمان در رأس اقليت مجلس بود مجبور به استعفا شد. در اسفند ماه سال 1332 با حكم محمدرضا پهلوى به عضويت مجلس سنا منصوب شد و در فروردين 1336 به رياست مجلس سنا رسيد و تا پايان عمر در اين سمت باقى ماند. وى پس از نود سال زندگى، در 27 مهر ماه 1341 درگذشت و جسدش را بنا به وصيتش به نجف اشرف بردند و در آنجا به خاك سپردند. 2ـ اصل : سيد على محمد. 3ـ تيمسار هاشمى فرزند جواد در سال 1298 ه ش در خوى متولد شد. نامبرده پس از طى دبيرستان نظام وارد دانشكده افسرى شد و در سال 1320 فارغالتحصيل و به خدمت ارتش در آمد. وى در سال 1341 با درجه سرهنگى از ارتش به ساواك منتقل گرديد. در مهرماه سال 1321 به سمت مدير كل ساواك خراسان منصوب گرديده و مدتى هم مدير كل ساواك فارس بوده و سپس به سمت مدير كل اداره هشتم رسيده است. هاشمى در طول خدمت در ساواك با دفتر نمايندگى اسرائيل در ايران همكارى نزديك و صميمانهاى داشته چنانچه رئيس دفتر در زمان خروج از ايران از همكارى صميمانه 15 ساله وى ابراز تشكر نموده است. ضمنا به دريافت نشانهاى درجه 2 لياقت، تاجگذارى، سوم همايون، درجه 2 اصلاحات ارضى و درجه اول سپاس نيز مفتخر گرديده است. ! هاشمى در مهر ماه 1357 بازنشسته گرديده و متعاقب آن درخواست مرخصى و عزيمت به اروپا را داشته است. ـ اسناد ساواك، پروندههاى انفرادى. 4ـ شيخ محمود شلتوت متولد 1311 هجرى قمرى (1272 شمسى) و متوفى به سال 1383 هجرى قمرى (1342 شمسى) استاد و رييس دانشگاه الازهر مصر بود و حامى جدى جماعهالتقريب بين المذاهب الاسلاميه كه مجله رسالهالاسلام ارگان آن بود و از سال 1328 شمسى در قاهره منتشر مىشد. وى با مراجع شيعه در ايران (بخصوص مرحوم آيتاللّه بروجردى) در زمينه وحدت ميان مذاهب اسلامى ارتباط داشت و با يك فتواى تاريخى مذهب شيعه اماميه را هم رديف مذاهب چهارگانه رسمى اهل سنت قرار داد و عمل به احكام فقهى آن را براى پيروان ساير مذاهب اسلامى جايز شمرد. وى از جمله كسانى بود كه اوضاع و احوال و مسايل مبتلا به اسلام و مسلمين را به خوبى درك مىكرد او از افراد نادر در علماى اهل سنت بود كه مبارزه بر عليه ظلم و استعمار را وظيفه خود مىدانست و در اين راه مجاهدت داشت. (ر.ك : نهضت بيدارگرى در جهان اسلام، آ. مراد، حامد الگار، ن. برك، عزيز احمد، ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى، صفحه 243 و خاطرات سيد على اكبر محتشمى، صفحات 131 و 139). |