سند نامه ::
 
آيت الله گلپايگاني : راه ما با شما سوا و جداست
جناب آقاى سرهنگ مهران
محترما معروض مى‏دارد تنها فرد روحانى شاخص كه با خودگذشتگى و علاوه فداكارى شاهنشاه آريامهر قدمهاى برجسته برداشته اين دعاگو است. در اين اواخر قرآن كريم شاهنشاه را از فرماندارى براى آستانه مقدسه حامل بوده. كيك شاهنشاه را اين داعى بريدم و تقسيم كردم. كيك وليعهد محبوب را اين داعى بريده و تقسيم كرد. به معيت آقاى شهردار گل از قم به پاى مجسمه ميدان مخبرالدوله گذاردم با حضور استاندار مركزى در نيايش ايوان آئينه آستانه اين داعى دعاء به شاهنشاه آريامهر و شهبانو و وليعهد كردم كه خود جناب سرهنگ هم جزء حاضرين بوده و... در بردن تاج نبات از قم به تهران تنها فرد شاخص روحانى اين دعاگو بودم. در شرفيابى كاخ سعدآباد به حضور شاهنشاه تشرف حاصل كردم او مفتخر شدم. اكنون تنها فردى كه احترامات مرا نگاه داشته آيه‏اللّه‏ العظمى آقاى شريعتمدارى است. اما آيه‏اللّه‏ مرعشى نجفى در مجلس عمومى كه صدها نفر بودند از اينجانب نهايت اهانت را واداشت.
اما آقاى حاج سيد حسن فريد كه در همان كوچه آقاى نجفى حوزه درس دارد تفسير مرا بعد از سه روز كه در اختيار داشت صريحا رد كرد و از اينكه عكس داعى با تاج نبات درب دكان عكاسى قم در مرآى و منظر عموم است او از شرفيابى حضور شاهنشاه نكوهش كرد و با توهين از منزل خود راند در صورتى كه اين آقا نوه حاج آقا محسن عراقى (اراكى) فئودال جبار خانمانسوز عهد قاجاريه است و در مجلس آقاى سبط (انصارى) يك ساعت در اين باره مدافعه مى‏كرد كه كار به مشاجره رسيد. گفتم شما كه شب در منزل قرين آسايش مى‏خوابيد جز توجه شهريار آريامهر است. خلاصه‏ئى از جريان بود كه كفران نعمت ايشان را تذكر مى‏دادم.
اما در مجلس آيه‏اللّه‏ گلپايگانى و كلام تفسير را دو دسته با ادب تمام تقديم حضورشان كردم. نگرفتند و فرمودند راه ما با شما سوى و جداست و از در اطاق خارج شدند از پله پا را پائين گذاردند در دهليز خانه حاج آقا آقازاده ايشان در حالى كه چند نفر طلبه دور ايشان جمع بودند دستور دادند قيچى بياورند و سبيل مرا قيچى كنند كه من گفتم شما كوچكتر از اين هستيد كه چنين كارى بتوانيد بكنيد و از در خانه خود را بيرون رسانيدم. اين عكس‏العمل‏ها از كار فداكارى داعى به شهريار تاجدار و شرفيابى كاخ سعدآباد است كه فعلاً بيچاره شده‏ام. در خاتمه آلبوم شهردارى را بخواهيد و نمونه‏ئى از خدمات داعى را مشاهده فرمائيد.

بسوخت (حافظ) و ترسم كه شرح قصه او
بسمع پادشه كامكار ما نرسد

با تقديم احترامات فائقه
سيد عبدالحجة بلاغى
17 آذرماه 1346