سند نامه ::
 
طیب حاج رضایی ، من به اولاد پیغمبر خیانت نمی‌کنم

محمد پورغلامی

هنوز که هنوز است، دسته‎‎های ماه محرم طیب مشهور است. خودش لباس مشکی می‌پوشید و به سرش گل می‌مالید و میان مردم راه می‌افتاد. غلامعلی حداد عادل در این‌باره می‌گوید: «طیب، تکیه‎ای داشت روبه‎روی خیابان صفاری (خیابان شهید حداد عادل) انتهای خیابان انبار گندم. این تکیه، یک در ورودی داشت که از آن میدان وارد می‌شدند و جنب آن انبار، کالای سرپوشیده بزرگی بود که طیب هر سال از اول محرم آن‎جا را سیاه‌پوش می‎کرد و خودش هم برای عزاداری می‌آمد...
روزنامه کیهان، 11/8/42: «ساعت پنج و ده دقیقه کم بود. ما را به اطاقی که نماینده‌ دادستان و قاضی عسگر به انتظار محکومان به مرگ نشسته بودند، هدایت کردند. ساعت پنج صبح طیب را از زندان در آوردند. یک مأمور جلو و دو مأمور پشت سر او بودند. طیب که بین آن‎‎ها کفش‌‎های سیاه پاشنه بلند خود را روی زمین می‌کشید وارد اطاق شد. پیراهن سفیدی پوشیده بود که یقه آن باز بود. کت و شلوار خاکستری کمرنگی به تن کرده بود و مو‎های سرش ژولیده و قیافه‎ای گرفته داشت. رنگ صورتش مهتابی شده بود و آثار ناراحتی در چهره‌اش به چشم می‌خورد. او روی صندلی کنارِ در نشست و در حالی‌که با دست دور دهان خود را پاک می‌کرد، حاضران در اطاق را برانداز کرد. قاضی عسگر که عبای سیاهی روی دوش داشت روی صندلی کنار طیب نشست و قلم و کاغذ به‎دست گرفت. روی کاغذ این‌طور نوشت: در تاریخ 11/8/42 ساعت پنج، با حضور نماینده دادستان و...
طیب در این موقع به او نگاه کرد و جمله‎هایش را می‌دید. بعد سر بلند کرد و به خبرنگاران خیره شد. پای خود را روی پای دیگرش انداخت و در حالی‌که دست به دهان خود برده بود، زیر لب به قاضی عسگر حرفی زد که مفهوم نشد. قاضی عسگر از او پرسید: وصیت داری بکن...»
***
اگرچه روشنفکران تمایل دارند که «لوطی»‎ها را با «لمپن»‎ها یکی فرض کنند و جایگاه خاصی برای این گروه باز نکنند، اما به‎نظر می‌رسد این دو دارای تفاوت‌‎های ماهوی با هم باشند. در تعریف واژه لومپن (Lumpen) که یک اصطلاح آلمانی است، آمده: «گروهی از افراد که شغل ثابت و درآمد معینی ندارند و از طریق طفیلی‌گری، مشاغل کاذب و دست‌فروشی زندگی می‌کنند. این افراد در پایین‌ترین رده‌ اجتماعی قرار گرفته و دارای مشروعیتی در جامعه نیستند، چون معمولا با ولگردی، دزدی، چاقوکشی، فحشا، قماربازی، خبرچینی و باج‌گیری، الواتی و اوباشی و... روزگار می‌گذرانند.» حال آن‎که در لغت‌نامه‎‎ها واژه‌ «لوطی» را این‌چنین معنا کرده‌اند: «آن کس که دارای خصلت پهلوانی و قدرت بازو بوده و در عین چاقوکشی و قداره‌کشی، به دفاع از حقوق مظلومان و ضعفا برخاسته». البته رابطه‌ این دو با هم به قول منطقیون «عام و خاص من وجه» است و در برخی زمینه‎‎ها با هم تشابه‎‎هایی دارند، اما به‎نظر می‌رسد زمینه‎‎های شکل‌گیری اجتماعی و سیاسی جریان لوطی‌گری با لمپن‌‎ها تومنی دو زار تفاوت داشته باشد. «لمپن» را اول بار کارل مارکس فیلسوف آلمانی در کتاب «نبرد طبقاتی در فرانسه» برای توصیف قشر‎های رانده شده‌ اجتماعی به‎کار برد که حاصل فرآیند صنعتی‌شدن دوران جدید غرب و شکاف‌‎های اجتماعی حاصل از آن است. اما لوطی‌گری (یا همان عیاران) در تاریخ ایران قدمتی دیرینه دارد. حتی برخی پیدایش آن در ایران را به پیش از اسلام هم دانسته‌اند. به هر تقدیر، آن‎چه مهم است این‎که نمی‌توان درباره تاریخ تحولات اجتماعی-سیاسی ایران و گروه‎‎های اجتماعی مؤثر در آن قلم زد، اما سخنی از لوطیان و عیاران و قلندران به میان نیاورد.
***
معمولا دهه‌ اول محرم وقتی مداحان می‌خواهند روضه‌ جناب «حر» را بخوانند برای ورود به روضه، یا داستان توبه‌ «رسول ترک» را تعریف می‌کنند یا داستان ادب «طیب حاج رضایی» را در حشر و نشر با سادات. منقول است روزی طیب دید صاحب‌خانه‌ای، اسباب و اثاثیه مستأجر خود را که جزو سادات بود از خانه بیرون انداخته و عذر مستأجر را برای ندادن کرایه‌ خانه خواسته است. طیب که این صحنه را می‌بیند، جلو می‎رود و لوطی‌گری می‌کند و خانه را می‌خرد و آن را به سید مستأجر هدیه می‌دهد.
طیب حاج رضایی یکی از اعضای طائفه لوطیان بود که همواره حرف‌‎ها و حدیث‌‎های زیادی همراه داشته است. او دعواگیر شهر بود و به بزن بهادری شهرت داشت. بار‎ها برای همین کار‎ها زندانی شد. یک‎بار در سال 1316 به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان‌‎های شهربانی به دو سال زندان مجرد محکوم شد. یک‎بار در سال 1319 به دلیل نزاع و دعوا تحت تعقیب بود که به قید کفیل آزاد شد و یک‎بار هم در سال 1322 به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد. با این حال تا قبل از دهه‌ 40 از طرفداران پر و پا قرص شاهنشاه بود. حتی می‌گویند روی بدنش عکس شاه و تاج سلطنت را هم خالکوبی کرده بود. البته رژیم هم به چنین افرادی نیاز داشت و سعی ‌می‌کرد از آن‎‎ها سربزنگاه و برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند. با همه‌ این‎‎ها، طیب یک ویژگی بارز داشت. ویژگی‌ که به عقیده‌ بسیاری آخر به دادش رسید و عاقبت به خیرش کرد. آن ویژگی چیزی نبود مگر اظهار عشق و علاقه و محبت به سیدالشهدا و اهل بیت (علیه‎السلام).
طیب در ایام محرم خودش تکیه امام حسین (علیه‎السلام) را بر پا می‌کرد و از مداحان و سخنرانان معروف دعوت می‌کرد که بیایند. هنوز که هنوز است، دسته‎‎های ماه محرم طیب مشهور است. خودش لباس مشکی می‌پوشید و به سرش گل می‌مالید و میان مردم راه می‌افتاد. غلامعلی حداد عادل در این‌باره می‌گوید: «طیب، تکیه‎ای داشت روبه‎روی خیابان صفاری (خیابان شهید حداد عادل) انتهای خیابان انبار گندم. این تکیه، یک در ورودی داشت که از آن میدان وارد می‌شدند و جنب آن انبار، کالای سرپوشیده بزرگی بود که طیب هر سال از اول محرم آن‎جا را سیاه‌پوش می‎کرد و خودش هم برای عزاداری می‌آمد. عده‎ای منبر می‌رفتند و روضه می‌خواندند. دسته طیب که معروف بود و طول زیادی داشت، معمولا دو شب پیش از عاشورا راه می‌افتاد و عده‌ زیادی از کارگران کوره‌پزخانه را هم برای سینه‌زنی می‌آوردند و به آن‎‎ها شام هم می‌دادند.»
با این حال در جریان کودتای 28 مرداد به اتفاق شعبان بی‌مخ (جعفری) و بقیه قلدر‎ها برای براندازی دولت مصدق به خیابان ریخت و مردم را برای شعار دادن علیه مصدق و به نفع شاه تحریک ‌کرد. هرچند به‎نظر می‌رسد بعدتر می‌فهمد که فریب خورده و آلت دست رژیم قرار گرفته است. برای همین به آیت‌الله کاشانی نزدیک شده و به او کمک می‌کند. مثلا در یکی از گزارش‌‎های ساواک آمده که «طیب حاج رضایی چهار صندوق میوه به منزل آیت‌الله کاشانی برد.» یا در تاریخ 8/6/1337 اطلاعیه‎ای به‎دست ساواک رسید با این مضمون:
«چندی است که طیب حاج رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته کما این‎که در ایام سوگواری ماه محرم باقر نهاوندی اغلب در تکیه طیب حاضر می‌شد. مخصوصا در لیله جمعه هفتم قتل امام (هفدهم محرم) نامبرده را در آن تکیه مشاهده نمودم که با طیب صحبت می‌کردند. چون طیب حاج رضایی اخیرا عازم عتبات است، ممکن است از طرف آیت‌الله کاشانی برای علما مخالف دولت حامی پیامی باشد.»
در ایام محرم سال 1342 رژیم درصدد بود تا با استفاده از لات‌‎ها و قداره‌کشان و قلدرها، عرصه را برای فعالیت نیرو‎های مذهبی تنگ کند که در فضای خفقان و ارعاب به‎وجود آمده، هرگونه عمل و سخنی علیه رژیم خنثی شود. به همین دلیل با بسیاری از این گروه‎‎ها ملاقات کرده و دستور‎های لازم را به آنان می‌دهد. مهدی عراقی که از شاهدان عینی آن روز‎ها بود، چنین می‌گوید: «با فرا رسیدن محرم 42، جمعیت مؤتلفه تصمیم گرفت که اولا در این ماه گوینده‎‎ها (روحانیون و مداح‌ها) مسئله واحدی را مطرح کنند. (مسئله‌ فیضیه و برملا کردن جنایات رژیم) و ثانیا از مردم نیز برای حرکت روز عاشورا از مسجد حاج ابوالفتح به‎طرف دانشگاه تهران دعوت به عمل آورند. اما مشکلی که وجود داشت این بود که از آن محلی که می‌خواستیم در این روز راه بیفتیم، دو دسته معروف بر طبق سنت راه می‌افتادند: یکی دسته مربوط به طیب و دیگری دسته‌ رمضان یخی.
احتمال می‌دادیم دولت از وجود این‎‎ها استفاده کند. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که هم طیب و هم رمضان یخی را ملاقات کنیم. در ابتدا از طریق مسیح‌خان، برادر طیب، با او قرار گذاشتیم و سپس همراه 10 - 15 نفر از هم‌تیپی‌‎های طیب که زبان او را می‌فهمیدند به خانه‌اش رفتیم. در آن‎جا خیلی با او صحبت کردیم و حتی گفتیم که آقا نیز از تو تعریف می‌کند و گفته آن‎‎ها عاشق امام حسین (علیه‎السلام) و اسلام هستند و اگر یک روزی هم کار‎هایی کرده‌اند، آن عرق دینی‌شان بوده و ترس از توده‌ای‌‎ها و غیره. طیب گفت: این‎‎ها عید هم می‌خواستند از ما در جریان فیضیه استفاده کنند که من و بچه‎‎ها جواب منفی دادیم. حالا هم همین‎طور است. و در همان‌جا دست به جیب برد و یک صد تومان به اصغر، پسرش داد و به او گفت: می‌روی و عکس آقا را می‌خری و می‌بری داخل تکیه‌ به علامت‌ها، پرچم‌‎ها و غیره نصب می‌کنی.»
درگیری شدید و ضرب و شتم مردم توسط نیرو‎های نظامی در عاشورا به حدی بود که رژیم خیال می‌کرد کار تمام شده و دیگر مردم از پای خواهند نشست. اما روز بعد یعنی پانزدهم خرداد که خبر دستگیری امام خمینی پخش شد، انبوهی از جمعیت ناراضی از قسمت‌‎های مختلف تهران به راه ‌افتاد. بارفروشان تهران هم دست از کار کشیدند و با چوب و آهن و کارد و... به سیل تظاهرکنندگان پیوستند. در همین زمان، رییس پلیس تهران به طیب تلفن می‌زند و از او می‌خواهد که مردم را از تظاهرات علیه رژیم باز دارد. اما طیب پاسخ داد که این تظاهرات جنبه‌ مذهبی دارد و برای او ممکن نیست بتواند مردمی را که از روی مبانی مذهبی به پا خاسته‌اند از حرکت باز دارد. دولت اسد‌الله علم که حسابی مستأصل شده بود با دستور آتش به گاردی‌‎ها کشتار عجیبی را راه می‌اندازد. روز بعد به موازات دستگیری عده‎ای از روحانیون و دانشجویان و ملی‌‎ها و امثالهم، طیب رضایی و حاج اسماعیل رضایی هم دستگیر می‌شوند.

یکی از مقاصد رژیم از دستگیری طیب و حاج اسماعیل این بود که ماجرای 15خرداد را از روحانیت به‎سمت چند نفر آشوب‌طلب و قلدر و دعواگیر تغییر دهد تا بدین نحو ماهیت دینی و مذهبی آن لاپوشانی شود. به همین دلیل، روزنامه‎‎های آن موقع تیتر زدند که جاسوسی مصری اعتراف کرد که قصد داشته چمدانی پر از پول را وارد کشور کند تا آن را به مزدوران عبدالناصر، از جمله طیب و حاج اسماعیل بدهد و آن‎‎ها هم این پول را به آقای خمینی بدهند. اما هرقدر طیب را شکنجه دادند که به چنین دروغی اعتراف کند، نکرد که نکرد. طیب حرفش تنها یک چیز بود: «من به اولاد پیامبر خیانت نمی‌کنم.» و البته سر حرفش ماند و تا آخر عمرش هم به اولاد پیامبر خیانت نکرد. به همین دلیل در صبح روز یازدهم مهرماه 42، دادگاه ارتشی (نظامی) حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل رضایی را به اجرا در آورد و آن‎‎ها را شهید کرد.
 نقل است که شهید طیب رضایی در آخرین دفاع خود چنین گفت: «من در عمرم خیلی گناه کرده‌ام و از خیلی چیز‎ها گذشته‌ام، اما قیام آیت‌الله خمینی یک قیام دینی است. این‎جا دیگر نمی‌توانم گذشت کنم چون از دینم نمی‌توانم بگذرم.» و بعد گفت: «من طیبم، ‎ای خدا پاکم کن، خاکم کن.»
برای مطالعه‌ بیشتر:
1- طیب در گذر لوطی‌ها، سینا میرزایی
2- آزاد مرد، مرکز بررسی اسناد تاریخی
3- لمپن‌‎ها در سیاست عصر پهلوی، مجتبی زاده‌محمدی
4- ناگفته‎ها، مهدی عراقی
5- آرشیو روزنامه‎‎های کیهان و اطلاعات، آبان‎ماه 1342

مرکز اسناد انقلاب اسلامی