پسر طیب حاج رضایی: پدرم فردی مقید بود
طیب حاج رضایی از سال 1330 تا 1342 از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. او در دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت. آنجه در ادامه می آید مصاحبه یکی از نشریات با یکی از فرزندان طیب حاج رضایی به نام بیژن حاج محمدرضا است که به نقل از پرتال امام خمینی در ادامه از نظر می گذرد:
در مورد خصوصیات اخلاقی و رفتاری مرحوم طیب حاج رضایی بفرمایید؟
مرحوم پدرم بسیار آدم دل رحمی بود. ایشان بسیار انسان متدینی بود. هدفی جز کمک به مردم نداشت. به هر نوع و شکلی که میتوانست کمک میکرد و تمام سعی اش این بود که به کسی ظلم نکند. این آدم علی رغم اسم و رسمی که داشت و فکر میشد خیلی خشن و بد اخلاق باشد اما بسیار مرد دل رحم، متعهد و متدینی بود. ایشان خیلی منصف و مهربان نسبت به فرزندان و مادرم بود. پدرم در بیشتر اوقات به فکر حل مشکلات مردم بود و هر موقع که به خانه برمی گشت، پشت در هر روز حدود 40 الی 50 نفر بودند که پدرم به تک تک حرفهای آنها گوش میداد و در حل مشکلات آنها جدیت فراوانی داشت.
به نظر شما برداشتی که از مرحوم طیب حاج رضایی در افکار عمومی است با شخصیت ایشان تطابق دارد؟
به شمار عرض کنم بنده و سایر برادران و خواهرانم حتی یک تلنگری هم از پدر نخوردهایم. در حالی که در آن دوره کتک زدن هم در مدرسه و هم در خانه یکی از روشهای تربیت و تنبیه فرزندان بود. ممکن بود که در مدرسه تنبیه شدیم ولی از پدرمان به غیر از از محبت و دست و دلبازی چیز دیگری یاد نداریم.
مبارزات سیاسی ایشان از چه زمان شروع شد و سیر تطور آن چگونه بود؟
سرمنشا فعالیتهای سیاسی پدرم از سال 1332 شروع میشود. مرحوم پدرم به آیتالله بروجردی ارادت خاصی داشت و مقلد ایشان بود. پدرم (طیب حاج رضایی) آیتالله کاشانی را خیلی دوست داشت و شیفته شجاعت این روحانی مبارز بود و در بیشتر سخنرانی هایش شرکت میکرد. آیتالله طباطبایی و بهبهانی نیز خوب پدرم را میشناختند.
نقش حاج رضایی در کودتای 28 مرداد چگونه بود؟
پدرم فرد مقید و معتقدی بود و به ناموس خیلی اهمیت میداد. در آن روز تعدادی به خانه ما آمدند و پدرم به همراه آنها به منزل آیتالله کاشانی رفتند. ایشان به آنها گفته بود که شاه از کشور خارج شده و مملکت در بحران است. بهاضافه اینکه توده ایها دارند بر مملکت غالب میشوند و اگر آنها موفق شوند دیگر ناموسی وجود نخواهد داشت. مساله ناموس مثل ناقوس بزرگی در مغز پدرم بود.
وقتی صحبت از ناموس میشد فکر میکرد که آن لحظه همه چیز در معرض خطر است. مرحوم پدرم را اگر قطعه قطعه میکردند زیر بار نمیرفت. پدرم در 28 مرداد به دستور آیتالله کاشانی وارد شدند. اصلا شاه را نمیشناختند. به عنوان یک کار دینی و مذهبی برای حفظ ناموس کشور وارد صحنه شدند.
جناب آقای حاج رضایی این مسایل را مستقیم درک کرده اید یا اینکه شنیده اید؟
از صحبتهای پدر و مادرم شنیده ام. حدود 29 تا 31 مرداد بود که شبانه ماموران برای دستگیری پدرم آمدند و با حکم بازداشت پدرم را بردند . در حدود 11 ماه زندانی شد.
چرا رژیم پهلوی از طیب حاج رضایی وحشت داشت؟
درگیری پدرم با نصیری از یک طرف و اعتراض و مبارزه با کانونهای بهاییت در کشور از طرف دیگر موجبات کینه پهلویها را نسبت به پدرم شده بود.
ماجرای سیلی زدن مرحوم طیب به شهردار و کتک زدن نصیری چه بود؟
مرحوم پدرم از ابتدای تا انتهای ماه محرم خرج میداد و گوسفندان زیادی را قربانی میکرد. ایشان این گوسفندان را در میدان نگهداری میکرد. لذا با اعتراض بهانه جویانه شهردار مواجه میشود. به دلیل توهین شهردار پدرم سیلی محکمی به او میزند که موجب واژگون کردن و آتش زدن ماشینهای آنها در میدان میشود. به دنبال آن یک حرکت 100 هزار نفری اعتراض آمیز به طرف کاخ انجام شد.
نظام پهلوی وقتی دید با یک فریاد چنین جمعیتی به راه میافتد بلافاصله تغییراتی در سطح مدیران منطقه ایجاد کرد. در آن دوره درگیری با نصیری نیز حادث شده بود پدرم به قم هم سفرهای داشتند و تکیه بزرگی نیز داشتیم که از آقایی بنام نهاوندی دعوت میکرد و ایشان نیز سخنرانیهای زیادی علیه حکومت انجام میداد تا اینکه پدرم را با دستبند به شهربانی بردند. اما پدرم باز با همان وضع و دست بسته به نصیری حمله سختی کرد و او را به سختی کتک زد. در آن زمان دادگاه پدرم و حاج اسماعیل رضایی را محکوم به اعدام کرد. ما در این مدت ملاقات هایی را با پدرم داشتیم که ایشان را دعوت به صبر میکرد و میگفت آنکه مرا میبرد فکر شما را میکند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
|