جنبش دانشجویی در ایران و جهان
اجازه دهید گفتگو را با خاطرهای شروع کنم. این خاطره را به عنوان مقدمه عرض میکنم تا دانشجویان و جوانان پرشور کنونی، که به بسیاری از وبلاگهایشان سر میزنم و با حرفها و روحیاتشان آشنایی دارم، تصوّر نکنند در دوران تحصیل به دور از جنبش دانشجویی بودم و بیگانه با مسائل آنان هستم.
من برخلاف بسیاری از افراد نسل خودم که از زمان ورود به دانشگاه سیاسی شدند، از سالهای اوّل دبیرستان سیاسی بودم. چهارده ساله بودم که در تابستان 1349 برای اوّلین بار ساواک مرا دستگیر کرد. از آن پس تا زمان ورود به دانشگاه چهار بار زندانی شدم. دیپلم را در بند چهار زندان عادل آباد شیراز، که مختص زندانیان سیاسی بود، گرفتم. ورودی سال 1354 به دانشگاه تهران هستم. آخرین بار که از زندان آزاد شدم زمانی بود که از زندانیان سیاسی تعهد همکاری میگرفتند و اگر کسی تعهد نمیداد آزادش نمیکردند. من را به ساواک بردند. آماده بودم که برگه تعهد را امضا نکنم و به زندان بازگردم. ولی با کمال تعجب این برگه را جلویم نگذاشتند و آقای صادقی، معاون ساواک فارس، به نزدم آمد. او صحبت کوتاهی کرد. گفت: «از فعالیتهایت در زندان کاملاً مطلعیم؛ این بار آزادت میکنیم ولی از بالا به من گفتهاند که به تو اطلاع دهم که بار دیگر اگر دستگیر شوی اعدام خواهی شد.» همین، و آزاد شدم. بنابراین، از بدو ورود به دانشگاه مواظب بودم که زیر ذرهبین قرار نگیرم و گزارشی از من داده نشود. ولی دو ماه و نیم بعد سالگرد 16 آذر فرا رسید و محیط دانشگاه ملتهب شد. آن زمان به دو مناسبت دانشگاهها شلوغ میشد: یکی 15 خرداد و دیگری 16 آذر. تعدادی از دانشجویان به محل مدیریت دانشکده و اتاق دکتر افشارنادری ریختند و برخی خواستهای بهظاهر صنفی را مطرح کردند. من هم نتوانستم خودداری کنم و به این جمع پیوستم ولی در انتها ایستادم و به پنجره تکیه دادم. میخواستم حیاط و در ورودی را زیر نظر داشته باشم تا اگر گارد دانشگاه وارد شد زودتر از دیگران بگریزم. این طبیعی بود زیرا وضع من با دیگران فرق میکرد. سابقه زندان سیاسی داشتم و در معرض مخاطرات شدید. دکتر افشارنادری پژوهشگری محترم بود و بهتازگی رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران شده بود. دکتر داریوش آشوری معاون او بود و حضور داشت. دانشجویان فریاد میکشیدند و با اعتراض و پرخاش بهانههای خود را مطرح میکردند. میگویم بهانه زیرا واقعاً این مشکلات بهاصطلاح دانشجویی بهانه بود. مثلاً اعتراض به وضع غذا که خوب بود و باکیفیت. دکتر افشارنادری مؤدب و متین همه خواستها را یادداشت میکرد و قول میداد که رفع کند ولی دانشجویان ول کن نبودند و لحظه به لحظه پرخاشگرتر میشدند. داریوش آَشوری به جمع نگاه کرد و مرا دید که در انتها، دورتر از دیگران، به پنجره تکیه دادهام. به نزدم آمد و ملتمسانه گفت: «دکتر ناراحتی قلبی دارد. لطفاً به دوستانتان بگویید که اگر این وضع ادامه یابد برایش خطر مرگ دارد.» آشوری تصوّر میکرد که من ارشد دانشجویانم در حالی که چنین نبود و من در آن جمع تقریباً بیگانه بودم. ساکت نظاره میکردم و همین رویه تصوّر فوق را در او ایجاد کرد. در همین زمان از حیاط فریاد زدند که گارد رسید و دانشجویان اتاق را ترک کردند و در حیاط شعارهای سیاسی (مرگ بر شاه، مرگ بر آمریکا) شروع شد به همراه شکستن شیشهها و تخریب درهای چوبی. من هم با لگد دری را شکستم. شیشه بزرگ آن روی سرم ریخت و گردنم خراش برداشت. جمعیت از حیاط دانشکده خارج شد و در خیابان شعار دادن و شکستن شیشه بانکها را ادامه داد. دانشجویی آذربایجانی بود بهنام جواد که از همه افراطیتر بود و بیش از همه بر سر افشارنادری داد میکشید. او با کف دو پا به شیشه بانک صادرات زد و شیشه ضخیم کف کفشهای او را پاره کرد و پایش به شدت آسیب دید. وضع من هم چندان جالب نبود. خون گردن روی پیراهن سفید ریخته و توجه همگان را به سویم جلب میکرد. دانشجویی بلندقد و خوشرو دستم گرفت و به یک دکان بقالی برد و با خرید چسب زخم و دستمال کاغذی روبهراهم کرد و مرا تا محل اقامتم هدایت نمود. او سعید پیوندی نام داشت. سعید اکنون دکتر سعید پیوندی خوانده میشود و استاد دانشگاه سوربن است.
شهبازی افزود: هر گاه به خاطرات آن ایام مینگرم، پرسشهای زیادی را درباره جنبش دانشجویی در ذهنم مرور میکنم. به هر حال، ما وارث سنن سیاسی نسل جهانی دهه 1960 میلادی بودیم که مبارزات دانشجویی را تقدیس میکرد. در دهه 1960 میلادی پدیدهای بهنام جنبش دانشجویی در سراسر جهان، از جمله در اروپای غربی و ژاپن و ایالات متحده آمریکا، بسیار گسترش یافت و حوادثی بزرگ مانند شورش مه- ژوئن 1968 پاریس را پدید آورد. دانشجویان پاریسی حتی اسم این شورش را انقلاب 1968 فرانسه گذاشتند. از درون همین موج بود که جنبش موسوم به چپ نو زائیده شد. بنابراین، در نسل ما جنبش دانشجویی اعتبار جهانی فراوان داشت. ولی در واقع، در هیچ جای جهان، بهجز ایران، جنبش دانشجویی به انقلاب نینجامید. نه در فرانسه که شورش مه 1968 دانشجویان پاریس الهامبخش جنبش دانشجویی در سراسر جهان شد و نه در ایالات متحده امریکا که جنبش دانشجویی در حول مبارزه با جنگ ویتنام ابعادی بسیار گسترده و عظیم یافت. در ایران جنبش دانشجویی، در اثر یک تصادف و تقارن تاریخی، به انقلاب اسلامی گره خورد و در پیامد آن بخشی از اعضای جنبش دانشجویی، یعنی دانشجویان مسلمان، به مدیران نظام انقلابی بدل شدند. بنابراین، انقلاب ایران مولود جنبش دانشجویی نبود بلکه این جنبش دانشجویی بود که به دلیل وقوع انقلاب اسلامی به نیروی سیاسی مقتدری در جامعه بدل شد. انقلاب اسلامی علل دیگری داشت. البته جنبش دانشجویی در پیروزی این انقلاب سهیم بود و یکی از نیروهای محرکه آن بهشمار میرفت ولی بالاستقلال نمیتوانست موفق به تغییر نظام سیاسی قدرتمندی چون حکومت پهلوی شود. این امر، تأثیرات خاصی بر نظام سیاسی برخاسته از انقلاب اسلامی داشت. به این معنا که برخی از هنجارها و ارزشهای خاص جنبش دانشجویی را به ایستارها و ارزشهای حاکم بر مدیریت حکومتی بدل کرد.
شهبازی در ادامه به پیشینه جنبش دانشجویی در ایران اشاره کرد و گفت: اگر حوزههای علمیه را دانشگاههای سنتی ایرانی و طلاب را دانشجویان این مراکز علمی تلقی کنیم، پیشینه جنبش دانشجویی جدید در ایران به جنبشهای اعتراضی دوران قاجاریه، مانند شورش علیه قرارداد رژی و انقلاب مشروطه، میرسد. میدانیم که در انقلاب مشروطه طلاب بسیار مؤثر و فعال بودند. این رویّهای است که غربیها در بررسی تاریخ جنبش دانشجویی دارند و مثلاً دائرةالمعارف کلمبیا (ویرایش ششم، 2001) پیشینه جنبش دانشجویی در غرب را به شورشهای سیاسی طلاب در حوزههای کهن سوربن و بولونیا میرساند. ولی در ایران رسم شده پیشینه دانشگاه به دانشگاههای جدید محدود شود.
به این معنای خاص، جنبش دانشجویی در ایران به شکل وسیع پس از شهریور 1320 و سقوط دیکتاتوری رضا شاه شکل گرفت. در این دوران سه جریان عمده سیاسی- نظری معترض و تحولطلب دانشجویی در ایران ظهور کردند: دانشجویان هوادار جبهه ملّی ایران و احزاب وابسته به آن، جریان دانشجویان مسلمان که در پیرامون انجمنهای اسلامی متشکل شده بود، و سازمان دانشجویان دانشگاه تهران که بهوسیله حزب توده هدایت میشد. به عبارت دیگر، تمامی احزاب و گروهها و جریانهای سیاسی جامعه در محیط دانشگاه هوادارانی داشتند و دانشجویان بخش فعال و مؤثر احزاب سیاسی بودند. در تمامی حوادث مهم سیاسی آن زمان دانشجویان نقش جدّی داشتند مثلاً موج اعتراض علیه دولت هژیر در خرداد 1327 با راهپیمایی دانشجویان دانشکدههای حقوق و فنی دانشگاه تهران به سمت مجلس و اجتماع آنها در میدان بهارستان شروع شد و سپس سایر مردم به ایشان پیوستند. از این زمان جنبش دانشجویی اوج گرفت و در بهمن 1327 به تظاهرات برای لغو قرارداد نفت با انگلیس و تعطیلی بانک شاهی انجامید. در تمامی سالهای جنبش ملّی شدن صنعت نفت دانشجویان نقش فعال و برجسته داشتند. ولی نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که جنبش دانشجویی مستقل از جنبش سیاسی در جامعه نبود. به عبارت دیگر، جنبش دانشجویی تابعی بود از جریانهای سیاسی در جامعه و همان تقسیمبندی فکری- سیاسی جامعه در فضای دانشگاه نیز دانشجویان سیاسی را به گروههای مختلف وابسته به احزاب و جریانهای سیاسی مختلف تقسیم میکرد.
پس از کودتای 28 مرداد 1332 دانشجویان وابسته به احزاب سیاسی معارض با حکومت پهلوی فعالیت خود را ادامه دادند که اوج آن حادثه 16 آذر 1332 بود که به قتل سه دانشجو و زخمی شدن دهها نفر انجامید. در این زمان دو جریان سیاسی در محیط دانشگاه متنفذ بود: یکی نهضت مقاومت ملّی بود و دیگری حزب توده. از آن پس 16 آذر به نماد جنبش دانشجویی بدل شد و هر ساله به این مناسبت کم و بیش محیط دانشگاهها به فضای اعتراض علیه حکومت پهلوی و قدرتهای امپریالیستی حامی آن بدل میگردید. یکی از جدّیترین تظاهرات دانشجویی پس از کودتا در سال 1335 است که طی آن همبستگی دانشجویان ایران با مبارزات مردم الجزیره و مصر و فلسطین ابراز شد. یکی از رهبران اصلی این تظاهرات عباس شیبانی بود. شیبانی (دکتر عباس شیبانی کنونی) و سه تن دیگر دستگیر شدند. در این زمان نفوذ حزب توده در دانشگاه به شدت کاسته و رهبری جنبش دانشجویی با کمیته نهضت مقاومت ملّی دانشگاه بود.
از سال 1339 جنبش دانشجویی بار دیگر اوج گرفت. در تیر 1339 جبهه ملّی دوّم تشکیل شد و در محیط دانشگاه هواداران قابل توجهی یافت. ولی جبهه ملّی دوّم عملاً نیروی جنبش دانشجویی را در جهتی هدایت کرد که دربار خواستار آن بود یعنی علیه دولت دکتر علی امینی. در آن زمان ریاست کمیته دانشجویان جبهه ملّی با دکتر شاپور بختیار بود که، طبق اسناد متقن، از سال 1336 با ساواک، یعنی سازمان اطلاعاتی و امنیتی حکومت پهلوی، همکاری نزدیک داشت. یکی از جنجالیترین حوادث این زمان ماجرای 6 اسفند 1339 است که اتومبیل دکتر منوچهر اقبال رئیس دانشگاه تهران، به آتش کشیده شد. در این زمان دانشجویان عضو نهضت آزادی ایران بخش رادیکال جبهه ملّی بهشمار میرفتند و رهبران محافظهکار جبهه ملّی را به حرکتهای ضد دربار و ضد امپریالیستی تحریک میکردند. مثلاً، به علت فشار آنها بود که رهبران جبهه ملی به انجام تظاهرات در میدان جلالیه (28 اردیبهشت 1340) تن دادند. ولی همانطور که گفتم، برخی عناصر مشکوک در جبهه ملّی عملاً جنبش دانشجویی را به سمتی که دربار میخواست هدایت کردند و با اعتصاب اوّل بهمن 1340 سبب سقوط دولت امینی شدند که رقیب اصلی شاه به شمار میرفت. حادثه اوّل بهمن 1340 بزرگترین حرکت دانشجویی پس از آذر 1332 و آذر 1335 بود. برخی شخصیتهای برجسته جبهه ملّی دوّم، مانند مرحوم دکتر مهدی آذر، به صراحت این حادثه را توطئه دربار علیه دولت دکتر امینی دانستهاند و گروهی از محققین، مانند دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان و آقای کاوه بیات، نیز همین نظر را ابراز داشتهاند. سالها پیش بیژن جزنی، که خود از فعالین دانشجویی آن دوره بود، در تاریخ سی ساله همین نظر را بیان کرده بود. من نیز در جلد دوّم ظهور و سقوط سلطنت پهلوی و تکنگاری مفصلی که درباره زندگی دکتر شاپور بختیار نگاشتهام بر اساس برخی اسناد حادثه اوّل بهمن 1340 دانشگاه را به عنوان توطئه دربار علیه دولت امینی ارزیابی کردهام.
در دهه چهل شمسی برای اوّلین بار جنبش دانشجویی از احزاب و جریانهای سیاسی جامعه استقلال نسبی یافت و به یک حرکت مستقل سیاسی- فرهنگی بدل شد. به عبارت دیگر، شاید بتوان از این مقطع از جنبش دانشجویی به معنای واقعی کلمه سخن گفت. همانطور که گفتم، تا پیش از آن زمان جنبش دانشجویی تابعی از احزاب و جریانهای سیاسی جامعه بود و گروههای سیاسی دانشجویی کمیتههای احزاب گوناگون در دانشگاهها بودند. این وضع جنبش دانشجویی مختص ایران نبود و در سراسر جهان دهه 1960 میلادی، که برابر است با دهه 1340 شمسی، به عنوان دوران شکوفایی جنبش دانشجویی به عنوان یک حرکت مستقل شناخته میشود. یعنی در این دهه حرکتهای دانشجویی به مرکز ثقل جنبشهای سیاسی بدل می شود. در این دوران مفاهیم نظری جدیدی در جهان خلق شد از جمله اینکه دانشجو پیشتاز جنبش انقلابی و آگاهترین و پیشروترین بخش جامعه است. نسل ما این تلقی را از جنبش دانشجویی داشت. من اکنون این تلقی را ندارم و با رجوع به فضای آن زمان تصوّر میکنم که ما دانشجویان پیشتاز نبودیم ولی فعالین احساسی و پرشور و جنجالبرانگیزی بودیم. در واقع، فقدان احزاب سیاسی و فضای دیکتاتوری دهه 1340 ش. سبب شد که مرکز ثقل فعالیتهای سیاسی از احزاب سیاسی به دانشگاهها منتقل شود و دانشجویان را به مرکز اصلی گرایشهای سیاسی بدل کند. ولی فقط این عامل داخلی مؤثر نبود. همانطور که گفتم، پدیده جنبش دانشجویی در دهه شصت میلادی یک پدیده جهانی بود.
به این ترتیب، در دهه چهل شمسی جنبش دانشجویی ایران به یک نیروی سیاسی فعال بدل شد و در فضای خلاء احزاب سیاسی نقش یک جنبش سیاسی مستقل را یافت. از درون این موج بود که هم در پی نقد عملکرد احزاب سیاسی گذشته، بهویژه حزب توده و جبهه ملّی و نهضت آزادی ایران، هم به تأثیر از موج جهانی جنبش دانشجویی و حرکت موسوم به چپ نو و اندیشهپردازان جدیدی چون چه گوارا و رژی دبره و ماریگلا و دیگران گروهها و جریانهای سیاسی جدیدی پدید آمدند که خاستگاه و بستر اصلی آنها دانشگاه بود. به عبارت دیگر، دانشگاه به محیط تکوین و ظهور اندیشهها و گروههای چریکی بدل شد. مهمترین این گروهها دو سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق ایران بودند که مشی مبارزه مسلحانه فردی و تروریسم انقلابی را در جامعه ایران رواج دادند.
از اوائل دهه 1350 شمسی تحول دیگری در فضای دانشگاه شکل گرفت و به تأثیر از موج نوزایی اسلامی در جامعه، انجمنهای اسلامی، به شکل جدید آن که با انجمنهای اسلامی دهه 1320 تفاوت فرهنگی و نظری بارز داشت، شکل گرفتند و از حوالی سال 1354 به نیروی اصلی در جنبش دانشجویی ایران بدل شدند.
شهبازی افزود: از مجموع مطالب فوق چنین نتیجهگیری میکنم:
1- جنبش دانشجویی در ایران بهجز دهه 1340 شمسی تابعی از جریانهای سیاسی جامعه بود. در دهه 1340 ش./ 1960 م. این جنبش هم به تأثیر از موج جهانی جنبش دانشجویی و هم به دلیل فضای سیاسی بسته در ایران و عدم فعالیت احزاب سیاسی استقلال نسبی خود را یافت. در این دهه مفاهیم نظری جدیدی رواج یافت که دانشجو را به عنوان پیشاهنگ جنبش سیاسی معرفی میکرد. با پیدایش اوّلین امواج انقلاب اسلامی از حوالی سال 1354 بار دیگر جنبش دانشجویی به تابعی از جنبش عمومی جامعه بدل شد .
2- جنبش دانشجویی را مانند هر پدیده اجتماعی دیگر نمیتوان فینفسه و بالذاته تقدیس یا تکذیب کرد. بررسی جنبش دانشجویی به عملکرد آن در بستر تاریخی بستگی دارد. در مقاطعی این جنبش نقشی برجسته و مثبت در تاریخ معاصر ایران ایفا کرده و در مقاطعی، مانند اعتصاب بهمن 1340، نقش منفی و عملاً، علیرغم خواست دانشجویان، به تحکیم دیکتاتوری یاری رسانیده است. حتی حادثه اهانت به دکتر منوچهر اقبال و آتش زدن اتومبیل وی نیز، بهنظر من، حادثهای مشکوک است که دست دشمنان و رقبای دکتر اقبال، بهویژه امیراسدالله علم، را در آن میتوان پیگیری کرد.
وی در پاسخ به این پرسش که «چرا حکومتها به ساحت دانشگاه حمله می کنند؟» تصریح کرد: این امر بستگی به عملکرد حرکتهای دانشجویی دارد و نه تنها در ایران بلکه در تمامی جهان صادق است. زمانی که دانشگاه به کانون فعال یک حرکت سیاسی، مثبت یا منفی، بدل میشود، بالطبع نمیتوان انتظار داشت که منطقهای امن تلقی گردد. در جریان حرکتهای خونین دانشجویی دهه 1960 اروپای غربی و آمریکا، بهویژه شورش مه 1968 پاریس، این تهاجم به محیط دانشگاهها را شاهد بودهایم.
گفت و گو شونده : عبدالله شهبازی
سایت عبدالله شهبازی 18 آذر 1382
|