اثرات تسخیر لانه جاسوسي آمريكا بر روابط بينالملل
براي فهم و بررسي اثرات اشغال لانه جاسوسي آمريكا بر روابط بينالملل ابتدا بايد نگاهي داشته باشيم بر سير روابط بينالمللي، اصل اساسي حاكم بر آن و وضعيت سيستم نظام بينالمللي، موقعيت آمريكا و ديدگاه مردم ايران نسبت به آمريكا در هنگام پيروزي انقلاب اسلامي يعني اواخر دهه 70 ميلادي.
اين واقعه كه عنوان انقلاب دوم از رهبر فقيد انقلاب گرفت اثرات شگرفي در سياست داخلي و جهاني بر جاي گذاشت كه متاسفانه به اندازه اهميتش به آن توجه و ابعاد گوناگون آن شكافته نشده و در ايران هم به آن توجه شايسته نشده و به جز اندكي گزارش توصيفي و چند كتاب، متاسفانه آن گونه كه بايسته است مورد بحث و بررسي محافل دانشگاهي و نخبگان قرار نگرفته است. در طرف مقابل يعني محافل آمريكايي اگر چه بيشتر به آن پرداخته شده است، ولي متاسفانه اين تحقيقات و انتشارات نيز چندان علمي نبوده و با جهتگيري و به صورت احساسي با آن برخورد شده است.
لذا پيام اصلي اين حركت كه صرفا قرار بود به مدتي محدود و فقط به منظور جلب افكار جهاني و مردم آمريكا به عملكرد سياست خارجي اين كشور در منطقه و جهان سوم و ترسيم نقشه راه براي ساير ملتها انجام شود، به عنادورزي آمريكا تبديل شد كه متاسفانه تا امروز نيز ادامه دارد.
خميرمايه حركت اشغال لانه جاسوسي محاكمه و نشان دادن نقاط ضعف و نادرست سياست خارجي آمريكا و نحوه عمل اين كشور در صحنه جهاني و توزيع قدرت بود؛ ولي متاسفانه آمريكا عملا حاضر نشده است با اين هدف برخوردي سازنده داشته باشد و حاصل آنكه روز به روز بر مشكلات جهاني افزوده شده است.
سير روابط بينالمللي تا پيروزي انقلاب اسلامي
سير سيستم نظام بينالملل از سال 1815 به مدت يكصد سال تا جنگ جهاني اول در سال1914 را مدل چند قطبي يا توازن قواي سنتي مينامند كه تا حدي همين مدل تا پايان جنگ دوم جهاني در سال 1945 هم ادامه مييابد. ولي از سال 1947 به سمت نظام دو قطبي منعطف[1] يا جنگ سرد حركت و تا سال 1971 ادامه پيدا ميكند. در اين مدل هر يك از دو ابرقدرت به عنوان متحد، حامي و حتي كنترلكننده دولتهاي ملي ضعيفتر گروهبندي خود عمل ميكنند. البته تعدادي دولت ملي پيراموني نيز وجود داشتند كه به هيچ گروهي تعلق نداشتند[2].
دوره جنگ سرد بعد از جنگ جهاني دوم تا پيروزي انقلاب اسلامي3 دوره مشخص را پشت سر گذاشته است. دوره ابتدايي جنگ سرد از سال 1945 تا 1969 به عنوان جنگ سرد فعال محسوب ميشود2 ابرقدرت بر سر نفوذ در حوزه يكديگر، يارگيري، مسائلي چون اروپاي شرقي و سلاحهاي هستهاي در رقابت بودند. دوره دوم كه از سال 1970 شروع و تا سال 1979 ادامه يافت و دوره تنش زدايي ناميده ميشود دورهاي است كه آمريكا و شوروي به علت پيشرفت سرسامآور سلاحهاي هستهاي و ترس از نابودي دوجانبه در يك جنگ اتمي تصميم به همكاري و كنترل سلاحهاي هستهاي گرفتند تا از وقوع آن جلوگيري كنند، خلع سلاح مورد توجه قرار گرفت و قراردادهاي سالت 1 و 2 براي كنترل تسليحات هستهاي بين آنها امضا شد. در دوره سوم كه همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي است مسائل كلان بين دو ابرقدرت آمريكا و شوروي تا حدي فروكش كرده و به يك تعادل نسبي رسيده بودند؛ اگر چه در زمينه مسائل خرد منطقهاي مواردي ميشد يافت، ولي تنش عمدهاي بين آنان وجود نداشت و در برابر پيام انقلاب اسلامي نيز به وحدت نظر رسيده بودند كه جهت پيكان روند جنگ سرد را به سمت انقلاب اسلامي برگردانند؛ زيرا هم شعار پيروزي انقلاب نه شرقي و نه غربي بود و هم گسترش اين شعار در منطقه منافع هر دو ابرقدرت را تهديد ميكرد.
اصل اساسي حاكم بر روابط بينالملل
اما اصل اساسي نظام روابط بينالملل در سيستم دوقطبي بر پايه رقابت كنترلشدهاي ميان نخبگان دولتي كه يكديگر را به رسميت ميشناسند، بود. اين اصل اجازه ورود نيروهاي انقلابي كه هويت خود را با آرمانهاي برتر ارتباط و پيوند ميدهند به صحنه رقابت روابط بينالملل و شركت در تقسيم و توزيع ساختار جديدي براي ساختار قدرت بين المللي را نميدهد[3].
از طرف ديگر دهه 70 كه مصادف با دهه 50 شمسي است روابط بينالمللي به سركردگي آمريكا و شوروي دستخوش دو تحول اساسي بود. اول اوج رقابت دو ابرقدرت همراه با شكلگيري نهضتهاي آزاديبخش و تشكيل بلوك غيرمتعهد شامل همان كشورهاي پيراموني و تعدادي از كشورهايي كه با دستيابي به استقلال خود به بلوك غيرمتهد يا بلوك شرق پيوسته بودند، ميشد. اين روند سياست تنشزدايي دو ابرقدرت در اوايل دهه 1970 را به بنبست كشاند.
در اين زمان وضعيت جنگ سرد فعال ـ كه دوران يارگيري و بلوكبندي با تعرض محدود به حوزههاي نفوذ يكديگر بود و با تفوق نسبي بلوك شرق همراه بود ـ به جنگ سرد منفعل اما آماده انفجار تبديل شد.
دوم در اين شرايط بينالمللي پيروزي انقلاب اسلامي در ايران در بهمن 1357 (فوريه 1979)، فروپاشي ستون اصلي سياست دو ستوني آمريكا در منطقه خليجفارس و خاورميانه و نيز پيمان سنتو كه حلقه مركزي كمربند امنيتي غرب به دور شوروي بود، شرايط بينالمللي را در وضعيت ويژهاي قرار داد.
موقعيت آمريكا
از سطور بالا بخوبي ميتوان دريافت كه روند استقلالخواهي و مبارزه با سياستهاي آمريكا در جهان سوم به سمت تقويت بلوك شرق و غيرمتعهد حركت كرده بود كه ضربه نهايي توسط انقلاب اسلامي بر پيكره سياست خارجي آمريكا در منطقه وارد آمد. شعار انقلاب اسلامي گستره وسيعي را ميتوانست تحت پوشش قرار دهد كه در مراحل اوليه نيز با سرعت غيرقابل باوري در حركت بود و از طرف ديگر نيز از معدود انقلابهايي بود كه به ابرقدرت مقابل آمريكا يعني شوروي نيز متصل نبود تا آمريكا بتواند در چارچوب همان اصل اساسي روابط بينالملل به مهار آن بپردازد. اگرچه آمريكا به همان اندازه كه ايران به دامن شوروي نيفتاده بود خوشحال و راضي بود، ولي به دليلي نامشخص و نامفهوم و صرفا بر اساس خوي استثمارگرايانه و حاكميت جهاني با انقلاب ايران به مبارزه برخاسته بود؛ لذا همانگونه كه در بالا اشاره شد آمريكا در ضعيفترين موقعيت سياست خارجي خود قرار داشت كه عامل تعيينكنندهاي در محاسبات روسها براي اشغال افغانستان بود.
با نگاهي به سالهاي پاياني دهه 70 ميتوان دريافت كه با اشباع زرادخانههاي تسليحات متعارف و هستهاي در دو بلوك و همزمان با شروع دوران جنگ سرد منفعل و مذاكرات تنشزدايي كمپانيهاي غربي تحقيقات و توليدات تسليحاتي خود را به سمت توليدات اقتصادي سوق دادند كه اين خود باعث اهميت يافتن قدرت اقتصادي و فناوري در كنار قدرت نظامي شده بود؛ لذا جهان شاهد ظهور مراكز جديد قدرت همچون چين، ژاپن و اروپاي غربي بود كه تفوق انحصاري آمريكا و شوروي را بر امور بينالمللي خدشهدار نمودند.
وضعيت سيستم نظام بينالمللي
پيروزي انقلاب اسلامي و آغاز دهه 1980 كه نظام بينالمللي نيز با تحولي بنيادي از لحاظ ساختار، تنوع و توزيع عناصر قدرت بينالمللي گرديده است، دوران جديد جنگ سرد كه تغيير جهت جنگ سرد از دو ابر قدرت به سمت پيام اصلي انقلاب بود، آغاز شد كه اين پيام داراي دو ويژگي بود و با اتفاقاتي كه در سال 2011 در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا اتفاق افتاده است و به آن خيزش اسلامي ميگوييم، هر دو اين ويژگيها درطول اين مدت 33 سال همچنان تداوم دارند.
اول اينكه فروپاشي نظام سلطنتي در ايران و پيروزي انقلاب اسلامي با پيامي ايدئولوژيك، روند استقلالطلبي و خروج از حيطه نفوذ قدرتهاي بزرگ را از اندونزي و مراكش تا منطقه حساس و استراتژيك خليج فارس تسريع نمود. اين امر باعث بر هم خوردن ثبات و توازن منطقه و معادلات بينالمللي مورد توافق دو ابر قدرت و منشأ تغييرات و تحولات بسياري براي آزادي مردم كشورهاي منطقه از زير سلطه آن دو ميتوانست باشد. دوم ظهور بازيگر مستقلي چون جمهوري اسلامي ايران در منطقه نفتخيز خليج فارس باعث شد آمريكا به جاي اينكه بيتفاوت از اين وضعيت بگذرد و به انتخاب مردم ايران عملا احترام گذاشته و به جبران اشتباههاي گذشته خود بپردازد درصدد برخورد با نظام نوپاي اسلامي برآيد. با اين مقدمه كه نشاندهنده شرايط تولد انقلاب اسلامي است به بررسي اثرات تسخير لانه جاسوسي يا انقلاب دوم بر تحول در ماهيت و ساختار قدرت نظام دو قطبي كه موضوع مورد بحث اين نوشتار است، ميپردازم.
ديدگاه مردم ايران نسبت به آمريكا و جايگاه خود در منطقه و جهان
دخالت آمريكا با همكاري انگليس در سرنگوني دولت ملي مرحوم مصدق كه ميتوانست پروسه تداوم و تكميل سير تطور اجتماعي ايران ـ كه از نهضت مشروطيت داراي يكي از قديميترين جنبشهاي آزاديخواهي مردمي با تمام مشخصات آن در خاورميانه بود ـ را به سر منزل مقصود برساند، به تاخير انداخت.
اين دخالت همراه با سركوب نيروهاي آزاديخواه و مسلمان انجام و باعث شد، شاه 25 سال ديگر بر مقدرات مملكت حاكم باشد و همچنان نقش ژاندارمي منطقه را ايفا كرده و امكانات مادي و معنوي مملكت را هدر دهد. اين سابقه عملكرد بد آمريكا در حمايت مطلق از رژيم پهلوي و استفاده از سفارت اين كشور در ايجاد بلواي 28 مرداد سال 1332 و بازگرداندن شاه به حكومت هيچگاه از اذهان مردم، نخبگان جامعه و مخصوصا مبارزان پاك نشد.
به دنبال ورود شاه به آمريكا، عدم پاسخ آمريكا به درخواست ايران، برآورد غلط از وضعيت نيروهاي داخلي ايران و با توجه به حساسيت افكار عمومي نسبت به نقش مرموز آمريكا در به شكست كشاندن نهضتهاي مردمي اين سرنوشت مقدر براي دانشجويان مسلمان بود كه در يك حركت سريع و انقلابي، انظار و افكار عمومي ايران و جهان را به سمت حركتهاي موذيانه آمريكا متوجه كنند تا اين كشور نتواند بار ديگر نهضت آزاديخواهي ضداستبدادي ـ استثماري مردم ايران را سركوب يا منحرف نمايد. براي مبارزين ايران جاي هيچگونه شكي وجود نداشت كه سفارت آمريكا در ايران نه تنها صرفا به امور ديپلماتيك مشغول نيست، بلكه شواهدي نيز در دخالتهاي اين سفارت در مسائل داخلي ايران و انقلاب ديده شده بود. اين حركت دفاعي ميتوانست با منفعل ساختن آمريكا هم پيام اصلي ما به مردم دنيا را در مورد عملكرد آمريكا در قبال مردم و انقلاب و نظام نوپايمان برساند و هم انقلاب را بيمه كند. لذا در اينجا لازم است 4 نكته ديگر هم به اين احساس عمومي اضافه شود تا فضاي عيني و ذهني جامعه نسبت به آمريكا بخوبي تصوير شود.
اول رتقوفتق امور داخلي يك ملت تازه انقلاب كرده، رويارويي با مشكلات ناشي از جو و شرايط انقلابي، ساقط نمودن يك نظام و تاسيس نظام جايگزين و تفاوت طرز تلقي و تجزيه و تحليل مسائل سياست داخلي و خارجي و چگونگي برخورد با آنها و طراحي نحوه برخورد با مسائل از سوي دولت موقت شرايطي را به وجود آورده بود كه دانشجويان مسلمان به اين نتيجه رسيده بودند كه در اقدامي نمادين به محاكمه سياست خارجي آمريكا و دخالت اين كشور در مقدرات داخلي كشورها و نيز صحنه بينالملل بپردازند. زيرا باز هم عدم توازن بين پتانسيل انقلابي و اشتها و طلب مردم با آنچه كه دولت موقت و در راس آنها مرحوم مهندس بازرگان عقيده داشت تطابق نميكرد. البته ايشان اين تفاوت را بين سيستم فكري و عملياتي خودش و رهبر فقيد انقلاب ميدانست در حاليكه موضوع فراتر از دو فرد بود. به اضافه آنكه معمولا در بحث رهبري، اين يك تئوري اثبات شده است كه رهبري و پيرو در يك تبادل دوطرفه اجتماعي قرار دارند[4].
واقعيت جامعه ايران در اين مقطع نيز اينچنين بود كه دو مشي و دو ديدگاه براي حل مسائل ارائه ميشد و صرفنظر از قضاوت ارزشي و صحت و سقم هر يك از دو راهحل نقش شخصيت كاريزماتيك رهبر فقيد انقلاب بر سير حوادث و نيز اقبال عمومي مردم به ايشان هرگز قابل كتمان نبود. لذا ملاقات مرحوم بازرگان با برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر، رئيسجمهور آمريكا در الجزاير نيروهاي انقلابي موجود در جامعه را نسبت به نقش آمريكا بيشتر حساس نمود. دانشجويان مسلمان در ابتدا نيز چيزي بيش از ابراز نگراني خود از تحريكات آمريكا در طرح خودشان نداشتند. البته در پرتو اين حركت اميدوار بودند كه اسناد متقني كه بتوانند فرضيه دخالت آمريكا در اوضاع و احوال پس از انقلاب و مشكلاتي كه كشور در اين مدت نزديك به يكسال پيروزي انقلاب با آن مواجه بود و هر روز مشكل تازهاي در نقطهاي از مملكت به وجود ميآمد را اثبات و تئوريزه كنند. زيرا دخالت آمريكا از سال 1332 تا 1357 حقيقتي اثبات شده بود و نياز به سند نداشت.
البته اين نه به معناي دخيل دانستن آمريكا در تمامي سير تطور و حوادث بود و نه انگشت اتهام به سوي عامل خارجي دراز كردن. اما از طرف ديگر آمريكا هم اهداف و روشهاي شفافي را در برخورد با ايران و مخصوصا انقلابيون كه نيروهاي تاثيرگذار جامعه بودند دنبال نميكرد. از طرف ديگر نيز از دست دادن ايران براي آمريكا صرفا به عنوان يك متحد و خريدار تسليحات و حافظ منافع آمريكا در منطقه نبود. ايران كشوري بود كه نه تنها با ستون ديگر آمريكا در منطقه يعني عربستان سعودي و مصر به عنوان متحد و محور سياست خاورميانهاي آمريكا متحد بود، بلكه محل تامين نفت رژيم صهيونيستي كه به دليل جو موجود در كشورهاي عربي دول اين كشور صدور نفت به آن رژيم را تحريم كرده بودند، تلقي ميشد.
دوم آن كه اصولا اهميت استراتژيك و موقعيت ژئوپليتيك هيچ نقطهاي به خودي خود باعث ايجاد روند نقشيابي يا نقشپذيري درصحنه معادلات جهاني نبوده و نخواهد بود و اين نكته در مورد ايران هم صدق ميكند. به همين علت است كه متاسفانه در طول چند قرن منتهي به انقلاب اسلامي، ايران نه تنها نتوانسته بود واجد چنين نقشي باشد، بلكه حتي حداقل بر مقدرات خويش نيز حاكم نبود. الا آن كه در دوران شاه حداكثر توانست نقش يك دولت دستنشانده آمريكا و يك كشور حائل را با اهداف ماليخوليايي بازي كند.
سوم اين امر نيز به نوبه خود هم نفرت از آمريكا را در ميان مردم توسعه داد و نهادينه كرد و هم از طرف ديگر اين فقدان ايفاي نقش واقعي و عدم تطابق موقعيت استراتژيك و ژئو پليتيكي ايران با چنين نقشي باعث به وجود آمدن يك تحليل استراتژيك از وزن انقلاب اسلامي در منطقه و جهان شد كه ميتوانست ساختار قدرت بينالمللي را كه شالوده آن از سالهاي قبل ميرفت كه سست شود به نفع نيروهاي تاثيرگذار جديد به هم بزند. لذا نيروهاي سياسي ايران و مخصوصا قشر بالنده آنان ـ كه دانشجويان همواره عنصر تاثيرگذاري در معادلات سياسي داخلي ايران در غياب احزاب رسمي و قوي در چند دهه اخير بودند ـ توانستند با تحليل درست شرايط از يك تجربه تاريخي بخوبي استفاده كنند.
و اما نكته چهارم و آخر اينكه اين تجربه در حقيقت تسري و موقعيت ژئوپليتيكي ايران بر بستر روابط بينالملل و ارائه تصوير درستي از موقعيت استراتژيك ايران در صحنه قدرت و معادلات جهاني بود و اين تنها راه حلي بود كه انقلابيون ميتوانستند به صورت واقعي به شعارهاي اصلي انقلاب يعني استقلال و آزادي وفادار مانده و به آن جامه عمل بپوشانند. پس در اينجا دو گزاره وجود دارد اول آن كه دانشجويان مسلمان انقلابي درصدد بودند با دور ساختن آمريكا از دخالت در مقدرات ايران انقلاب و نظام نوپاي آن را بيمه كنند ولي به دليل برخورد ناصحيح آمريكا اين روند طولاني شد كه عوامل ديگر نظير نبود ارتباط مستقيم بين دو كشور و نيز مظنونيت به اهداف آمريكا و مشكلات داخلي كه هر يك از دو كشور در آن مقطع با آن روبهرو بودند اجازه حل سريع مساله را نداد. ولي گزاره دوم استفاده از بستر شرايط ايجاد شده براي پاسخگويي به نياز واقعي مردم بود، شرايطي كه در آن ميشد ايرانيها به جايگاهي كه بتوانند هماهنگ با موقعيت ژئوپليتيكي و استراتژيك خود نقش عمدهاي در معادلات قدرت جهاني ايفا كنند، ارتقاء يابند. اين امر در حقيقت اثرات منطقهاي و جهاني انقلاب اسلامي است كه بعد از 3 دهه اين روزها اثر خود را بر صحنه خاورميانه گذاشته است.
نتيجهگيري
در طول تاريخ روابط بينالملل هيچ يك از دو هدف مذكور فينفسه مذموم نبوده و اينگونه كه دولت آمريكا با آنها به مخالفت برخاسته نمونه و نظير ندارد. يعني ورود هر قدرت تازه نفسي به صحنه معادلات جهاني با اينهمه مخالفت روبهرو نشده است. مردم ايران به دنبال استقلال و آزادي خود بوده و خواهان ايفاي نقشي در خور شان تمدن و قدر و منزلت خويش هستند، ولي متاسفانه آمريكا به دليل خوي ابرقدرتي و احساس تحقير شديد به جاي توجه به ريشه شكلگيري تسخير لانه جاسوسي آمريكا از سوي دانشجويان، اين حركت به عنوان يك زورآزمايي در سياست خارجي با چاشني احساسات انساني، 52 تني كه به مدت 444 روز، براي دريافت پاسخ مناسب به درخواستهاي رسمي و قانوني ايران منتظر آزادي خود بودند، همراه شد. صداي انقلاب اسلامي و ايدهها و اهدافش در چگونگي رقم زدن نحوه توزيع منصفانه قدرت بينالمللي براي همكاري موثر و نقشپذيري با مسووليت از سوي همه ملتهاي جهان و مخصوصا نقشپذيري همه كشورهاي منطقه حياتي خاورميانه و خليج فارس و به كنار نهادن روند يكجانبهگرايي از سوي آمريكا ميتواند نقطه شروع خوبي براي اين مرحله گذار در شرايط خطرناك جهان باشد.
هم اكنون با توجه به تغييراتي كه در جهان شاهد آن هستيم، ديگر امكان ادامه كنترل جامعه بينالمللي توسط قدرتهاي بزرگ وجود ندارد. مدل توزيع قدرت بينالمللي بايد مطابق شرايط جديد طراحي شود. هدف اشغال لانه جاسوسي نشان دادن اين راه بود و بيان اين پيام كه انقلاب اسلامي در خود حركتي دارد براي پايهگذاري مدلي براي بههم زدن بازي قدرتهاي بينالمللي و آزادي مردم از عواقب تداوم توزيع ناصحيح قدرت در صحنه بينالمللي. اگرچه آمريكا با اهداف خاص خود اين پيام را ناديده ميگيرد.
نصرتالله تاجيك
پينوشتها:
1. The LooseBipolar Model. 2. بزرگي، وحيد (1375). نظريههاي روابط بينالملل. ترجمه و تدوين. تهران: موسسه جهاد دانشگاهي (ماجد). 3. همان 4. Social Exchange
روزنامه جام جم
|