سند نامه ::
 
جلال آل احمد در یک نگاه

 جلال آل احمد يا به تعبير مقام معظم رهبرى جلال آل قلم در 11 آذر 1302 در خانواده اى روحانى در تهران چشم به جهان گشود. پدر او سيد احمد حسينى (متولد 1266 شمسى ) تحصيلاتش را در حوزه مروى تهران گذرانده بود و او از روحانيون مبارز دوران استبداد رضاخانى بود.

تولد جلال مقارن با انقراض سلسله قاجاريه و به قدرت رسيدن رضاخان و عصر تاريك ستم بر روحانيون و مردم ديندار بود. پدر جلال كه امام جماعت مسجد و حاكم شرع محل بود در اعتراض به بى حرمتى هاى عمال رژيم و بدرفتارى آنان با مردم ، محضرش را بست و امامت جماعت را رها كرد و خانه نشين شد.
دوران كودكى جلال كه زمان بلوغ ظلم بود، هر روز ستم تازه اى بر مردم وارد مى شد و جلال در زير سايه پدر و در اين عصر بيداد و ظلم ، دوران دبستان را به پايان رساند و در پيش استاد پدرش مرحوم سيد هادى طالقانى به تلمذ مشغول شد و چون پدرش عزم كرده بود كه از جلال جانشينى براى مسجد و محراب بسازد راضى نبود كه او وارد دبيرستان شود؛ زيرا پيش بينى مى كرد كه تحصيل در اين مدارس به بى دينى مى انجامد. به همين سبب از تمام امكانات مادى و معنوى خويش بهره گرفت و سرانجام پس از ختم دوره دبيرستان ، جلال را به نجف اشرف و نزد برادر بزرگش سيد محمد تقى (196) فرستاد.
جلال به سال 1322 به قصد تحصيل در بيروت ، عازم نجف اشرف شد و سه ماه نزد برادر ماندگار شد. ولى بعد از سه ماه احساس عجيبى به او دست داد و از اين سفر رو گرداند و به تهران بازگشت و در همان سال وارد دانشسراى عالى گرديد و در رشته ادبيات مشغول تحصيل شد. جلال در پايان تحصيلاتش پايان نامه خود را درباره سوره يوسف به نام احسن القصص ارائه داد و يكسال بعد از فارغ التحصيلى از دانشگاه به خدمت وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش ) در آمد.
جلال آل احمد علاوه بر شغل معلمى به نويسندگى و روزنامه نگارى نيز مشغول شد و براى حزب توده كه در سال 1322 به عضويت آن در آمده بود به قلمزدن پرداخت . نويسندگى براى جلال پيشه و شغلى نبود كه از اين راه زندگى كند، بلكه براى او وبالى شد كه عاقبت حيات وى را نتوانست تحمل كند. علت مرگ جلال را بايد در ((جوهر قلم )) او جستجو كرد. جلال با به جا گذاشتن آثارى چون غربزدگى و درخدمت و خيانت روشنفكران و خسى در ميقات ، هويت اصلى رژيم حاكم را برملا ساخت .
بازگشت به خويشتن خويش  
جلال در سال 1323 به خاطر نوشته هايش مورد توجه حزب توده قرار گرفت به طورى كه به عنوان مدير روزنامه ((بشر)) ارگان دانشجويان حزب توده انتخاب گرديد و سال بعد مدير داخلى ((مجله ماهانه مردم )) ارگان تئوريك حزب شد و در كمتر از دو سال به عضويت كميته ايالتى تهران انتخاب شد. جلال كه در اثر تنفر از مذهب ، به سوى حزب كشيده شده بود بزودى متوجه اشتباه خود شد. سر خوردگى اوليه جلال از حزب توده در سال 1326 پس از شكست مفتضح رهبرى حزب توده در حوادث تاريخى آن سالها و خيانت آشكار به ملت و كشور ايران آشكار گرديد و در همين راستا او به همراه چندتن ديگر تصميم به استعفاى جمعى از حزب گرفتند.
جلال در برابر خيانتهاى حزب احساس گناه مى كرد و خود را موظف به اقرار در برابر گناهانش مى ديد. در اين هنگام روسها از فرصت پديد آمده استفاده كردند و سعى نمودند جلال را جذب سوسياليسم روسى نمايند و او بدون مجوز دولت ، خودش را به روسيه رساند، اما در بازگشت ، روسها را نيز نااميد كرد.
از آنجايى كه انسان موجودى است الهى و از جوهره الهى سهمى را داراست تا زمانى كه ايمان نياورده زيانكار است ، مگر آن كه دل به حق بندد و به صبر توصيه شده اهتمام ورزد تا شايد نورى الهى بر دلش بتابد و به صراط مستقيم رهنمون گردد. جلال اين سيد غريب در آرزوى صداقتش از هر چه مكتب غير خودى بود جز فريب و استثمار و استعمار چيزى يافت و بازگشت به خويشتن خويش را تنها راه نجات يافت . تا زمانى كه جلال به اين حقيقت واقف نشده بود، مسافرى بود كه در ديار غربت به دنبال راه نجات مى گشت و خطر آن چنانى براى حكومت نبود. وقتى جلال به خويشتن خويش رسيد، ديگر حكومت نمى توانست تحملش كند. او در پاييز 1332 و بعد از كودتاى 28 مرداد براى اولين بار به اسارت ساواك در آمد و در ديدار خود با تيمور بختيار اولين رئيس ساواك ، مجبور شد كه تعهد بدهد كه با سياست كارى نداشته باشد، در اين باره چنين مى نويسد:
((من از ارديبهشت ماه 1332، سياست را بوسيده ام گذاشته ام كنار))
منظور جلال ، آن طور كه بعدها در عمل نشان داد سياست به معناى گروه گرايى و حزب بازى بود كه ديگر پس از آن تاريخ كار تشكيلاتى و حزبى نكرد، اما سياست به طور اعم را نه تنها نگذاشت بلكه هر روز بيشتر به آن پرداخت .
بعد از حادثه خونين 15 خرداد 1342 جلال با آن نظريه معروفش درباره روحانيت و امام ((ره )) يك خط اصلى ترسيم كرد كه تنها اميد رهايى و بسيج توده ها در دست روحانيت آگاه است و نه در دست روشنفكران . كه اين نظريه با پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى در سال 1357 به رهبرى امام خمينى ((ره )) بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران به حقيقت پيوست .
مرگ مشكوك جلال
بعد از اين كه جلال نسبت به روحانيت بويژه نسبت به امام خمينى ((ره )) اظهار علاقه نمود، ساواك به وحشت افتاد و به عناوين مختلف او را مورد تهديد قرار داد و سعى كرد كه جلال را از روحانيت جدا نمايد. در سال 1347 تهديد به مرگ شد. ساواك مى خواست كه جلال را بدون سر و صدا از ميان بردارد و به همين خاطر وى را به اسالم در استان گيلان (ويلاى تابستانى جلال ) تبعيد نمود و سرانجام در يك صحنه ساختگى و مشكوك در روز سه شنبه 18 شهريور ماه 1348 بدون هيچ گونه سابقه بيمارى دارفانى را وداع گفت و توسط خانواده اش در تهران در مسجد فيروزآبادى نزديك حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد. روزنامه ها با اشاره ساواك مرگ او را عادى جلوه داده و در اثر سكته قلبى قلمداد نمودند.
آثار جلال آل احمد
آثار جلال از نخستين بارى كه در سال 1322 چاپ شده اند با رنگ اجتماعى در برابر مسائل خرافى جامعه بيشتر موضعى انتقادى داشت ، اما پس از كودتاى 28 مرداد 1332 آثارش با گذشت زمان سياسى تر شد و اين امر در كليه نوشته ها حتى در قصه هايش متجلى گرديد.
جلال در 46 سال زندگى خود، نزديك به سى سال نويسندگى كرد كه نتيجه آن حدود چهل اثر جاويد مى باشد كه به سه بخش داستان ، مقالات و سفرنامه و گزارشها تقسيم مى شود.
كتابهاى قصه و داستانى او عبارتند از: از رنجى كه مى بريم ، ديد و بازديد، مدير مدرسه ، سه تار، سرگذشت كندوها، نون و القلم ، پنج داستان ، سنگى بر گورى ، نفرين زمين . مقالات جلال عبارتند از: سه مقاله ، هفت مقاله ، ارزيابى شتابزده ، يك چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات ، غرب زدگى ، در خدمت و خيانت روشنفكران سفرنامه ها و گزارشات جلال عبارتند از: اورازان ، تات نشينهاى بلوك زهرا، جزيره خارك در يتيم خليج ، و خسى در ميقات .
بعضى از آثار جلال در زمان حياتش به چاپ رسيده كه بعضا به نامهاى مستعار نيز بوده است و برخى از آنها در طى بيست سال بعد از مرگش ‍ توسط اوصياى او به چاپ رسيده اند.
نامه جلال آل احمد به امام ((ره )) از بيت الله الحرام
مرحوم جلال آل احمد در سال 1343، نامه اى از بيت الله الحرام به محضر امام خمينى ((ره )) فرستادند. اين نامه كه پس از آزادى ايشان از زندان در سال 1343، و انتقال امام ((ره )) به قم در 31 فروردين همان سال در مكه نگارش يافته است ، در پى يورش ساواك به بيت شريف امام ((ره )) در قم در سال 1345 به يغما رفت و بعد از پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى در پرونده جلال آل احمد در ساواك كه بايگانى گرديده بود، پيدا شد. جلال در آغاز نامه خطاب به امام ((ره )) مى نويسد:
((آية اللها   وقتى خبر خوش آزادى آن حضرت تهران را به شادى واداشت فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بيت الله . اين است كه فرصت دست بوسى مجدد نشد. اما اينجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنيده شده كه ، ديدم اگر آنها را وسيله اى كنم براى عرض سلامى بد نيست .
اول اين كه مردى شيعه جعفرى را ديدم از اهالى الاحساء، جنوب غربى خليج فارس ، حوالى كويت و ظهران ، مى گفت 80 درصد اهالى الاحساء و ضوف و قطيف شيعه اند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابى خبر داشت و مضطرب بود و از شنيدن خبر آزادى شما شاد شد...))
نظر امام خمينى ((ره )) درباره جلال آل احمد
... آقاى جلال آل احمد را جز يك ربع ساعت بيشتر نديده ام . در اوايل نهضت يك روز ديدم كه آقايان در اطاق نشسته اند و كتاب ايشان ، غربزدگى در جلوى من بود ايشان به من گفتند: ((چطور اين چرت و پرتها پيش شما آمده است )) يك همچو تعبيرى ، و فهميدم كه ايشان هستند. مع الوصف ديگر او را نديدم . خداوند ايشان را رحمت كند.
نظر حضرت آيت الله خامنه اى ، رهبر معظم انقلاب اسلامى درباره جلال آل احمد
((با تشكر از انتشارات رواق ، اولا به خاطر احياء نام جلال آل احمد و از غربت در آوردن كسى كه روزى جريان روشنفكرى اصيل و مردمى را از غربت در آورد، و ثانيا به خاطر نظر خواهى ازمن كه بهترين سالهاى جوانيم با محبت و ارادت به آن ((جلال آل قلم )) گذشته است ....))
جلال آل احمد از زبان مرحوم آيت الله طالقانى
مرحوم آيت الله سيد محمود طالقانى در شهريور 1358 درباره جلال آل احمد گفته اند:
اولا: بايد بدانيد كه ((جلال )) پسر عموى من بوده است و از بچه هاى ((طالقان )) بود. پدر ايشان از پيشنمازان خوش بيان و متعبد بود... جلال از بچگى با هوش بود و با هم معاشرت خانوادگى داشتيم . در سال 22 و 23 در خيابان شاهپور ((انجمن تبليغات اسلام )) تشكيل داده بودند و ايشان از همان ابتدا عضو فعال آنجا بود، ولى وقتى مكتب كمونيستها به وسيله ((توده ))اى ها گسترش پيدا كرد، جلال عضو فعال و از نويسنده هاى حزب شد كه مسائلش را به صورت رمانتيك مى نوشت و در اين اواخر بعد از اضمحلال ((توده ))اى ها مطالعاتش كه عميق شد، تقريبا به ملت و آداب و سنن خودمان برگشت و به مذهب گرايش پيدا كرد. بهترين كتابهايش به نظر من ، دو كتاب ((غربزدگى ))و ((خسى در ميقات )) اوست كه اين خسى در ميقات را در سفر حج خود نوشته است ، كه هم جنبه سياسى دارد و هم فلسفه حج را در بعضى جاها خوب بيان كرده است . آن وقتهايى كه در شميران جلسات تفسير قرآن داشتيم ، به آنجا مى آمد... در اين اواخر جلال خيلى خوب شده بود و به سنت اسلام علاقمند...))
مرحوم آيت الله طالقانى در جاى ديگر مى گويد:
... جلال به برداشتهاى عميق و تعابير جالبى درباره مسائل اسلامى رسيده بود. بخصوص اين اواخر، هر چه مى گذشت ، درباره اسلام و تشيع به بصيرت و بينش بهترى مى رسيد. جلال در بعضى جلسات تفسير قرانى كه داشتم شركت مى كرد و گاهى اظهاراتى هم داشت . يك بار با شوخى به من گفت : «آقا شما هم ما را كافر مى دانيد؟»