حسین قربانی در میان متفکران اسلامی دوران معاصر، به سختی میتوان کسی را مانند شهید بزرگوار استاد مرتضی مطهری پیدا کرد که با احاطۀ فقهی، فلسفی، تاریخی و جامعهشناختی، آسیبهای جریانات ریز و درشت تاریخ اسلام را بررسی کرده باشد. جریان مهم و کلی انحرافی تاریخ اسلام، که از گذشته تاکنون با فروعات و شاخههای گوناگونی سر بر آورد و سبب حقارتهای فراوانی در جامعۀ مسلمانان شد، تحجّرگرایی یا جمودگرایی است که اساس آن بر مخالفت با هر شیوه و تفکّر تازه و نوین قرار دارد. این جریان تفریطآمیز به سربرآوردن جریانهای افراطی در مقابل خود منجر شد که با انواع بدعتها و نوگراییها، مرزهای سنّت و عقاید اسلامی را در نوردیدند و به التقاط و گاهی الحاد انجامیدند. امروزه، هم جمود و تحجّر و هم اصلاحطلبی و تجدد، با اشکال جدید و ابزارهای تازهای خود را نشان میدهند و فرهنگ و سیاست و اقتصاد را به سوی خویش میخوانند؛ در نتیجه برای نجات از اشتباه و گمراهی، بهره بردن از مکتب فکری و اعتقادی استاد شهید مطهری میتواند بسیار مفید باشد. مقالۀ ذیل این بهرهمندی را در حد مجال فراهم کرده است.
بر مبناي نگرش الهي و توحيدي به انسان، حس تعاليجویي همهجانبه و دائمي او حدي نميشناسد و به مقتضاي روح الهيِ دميده شده در انسان، براي تعالي و پيشرفتِ حقيقي بشر همواره افقهایي برتر تصورشدني است كه انسان را بهسوي خود میخواند. انبيای الهي و شرايع توحيدي آمدند تا راهِ پيشرفت انسان را هموار كنند و اسلام، اين حس متعالي و مقدّس را ستوده است. مهم اين است كه مسير بروز حسِّ تعاليجویي و پيشرفتطلبي، تعريف شود و به انحراف و سوءاستفاده دچار نشود. اسلام، دين تكامل، رشد و تعالي انسان است و هدفي جز كمك به اين شاهكار هستي براي نيل به خلیفهاللهي شدن و سوق دادن او به تعاليِ حقيقي ندارد. رشد و پيشرفتي كه هيچ حد پایانی براي آن نمیتوان تصور کرد. «قد تبين الرشد من الغي» نشان ميدهد كه اساساً راه خدا، راه «رشد انسان» است. اكنون كه بشريت قرنهاي پر فراز و نشیبی را در عرصة افكار و مكاتب و انديشهها پشت سر گذاشته است، بيش از هر زمان ديگري فرصت برای جلوهگري شاخصههای دين حق خدا فراهم آمده است. تجربة موفق اسلام در جريان انقلاب اسلامي سال 1357 در ايران، ظرفيت و توان عظيم اين دين الهي را معجزهآسا به نمايش گذاشت. به رغم چنين جهتگيري مثبت و متعالي كه در متن و جوهرة دين حقّ الهي وجود دارد، زمينهها و عواملي موجب ميشود كه گرايشهاي منجمد و متحجّرانه، راه را بر پويندگان حقيقيِ اسلام ببندند و گاهی مُهر ركود و توقف بر پيشاني دين، حك کنند. در برابر اين گرايشها و جريانات، دينشناسان راستين، مجتهدان مجاهد، عالمانِ دلسوز و اولياي الهي، قد علم كرده و غبار از چهرة تابناك اسلام برگرفته و به نقد و تحليل اين گرايشها روی آوردهاند. جريان مستمرِ احيای امت اسلامي، همواره مانع از اين شده است كه متحجّران بتوانند اين گوهر ناب را به انحراف بکشانند. البته شایان ذکر است كه يكي از زمينههاي انحراف از ارزشهاي الهي و عدول از صراط مستقيم دين، برداشت متحجّرانه از دين بوده است؛ زيرا انسانها با گرايش فطري و الهي خود هنگامي كه حق را بيابند، غالباً آن را با جان و دل ميپذيرند. بهویژه تأمل در تاريخ مسيحيت در جوامع غربي، سهم تحجّر در فرار جامعه از نهادها و آموزههاي ديني، پشت كردن به آن و زمينهسازي براي انحراف از ارزشهاي الهي را تبيين ميكند.
پيشينۀ تاريخي و ویژگیهای تحجّرگرايي استاد شهيد مطهري، رويكرد تاريخي با روش تحليلي و عقلاني را، در فهم و ارزيابي مسائل فكري و اجتماعي، بسيار مهم و ضروری دانسته و نیندیشیدن به تاريخ پيدايش و گسترش مسائل در حوزههاي مختلف را، خطرساز، و آسيبي جدي براي فرهنگ، جامعه و تحليل کامل و عقلاني به شمار آورده است.[1] ایشان در باب اسلامشناسي به سه نوع شناخت افراطي، تفريطي و اعتدالي اشاره و بيان كرده است: «يكسري جريانهاي فكري در دنياي اسلام پيش آمده است كه بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت، جريانهايي كه يك نوع افراطكاري و دخل و تصرفهاي بيجا در امور ديني بوده است. متقابلاً جريانهاي فكري ديگري در دنياي اسلام پيش آمده است كه تفريط، كندروي و جمود بوده است ــ ولي همه مربوط به گذشته بود ــ مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و جريان ’معتدلي‘ را طي كند».[2] استاد با نگرش به گذشته و حال انديشة اسلامي، مقولة آسيبشناسي و آفتزدايي در حوزة فرهنگ و معرفت ديني را بسيار مهم و ضروری دانسته و از آفات نظري و عملي معرفت ديني، به جريانهاي انحرافي اشاره كرده است. مجموع و برآيند كلي انديشههاي استاد، گوياي جريانهاي ذيل است: 1ــ جرياني كه تئوري «حسبنا كتابالله» را در رسيدن به مقاصد حكومتي و سياسياش مطرح کرد و نقطۀ عطفي در انحراف فكري شد. این جریان به مهجوريت عترت و انزواي سنت و سيرۀ نبوي انجاميد و دست جامعه اسلامي را از دامان پيامبر (ص) و عترت پاكش كوتاه كرد.[3] 2ــ جرياني كه در برابر آن «حسبنا احاديثنا و اخبارنا» را طرح کرد و به مهجوريت قرآن كريم اهتمام ورزيد و جامعه را از معارف و آموزههاي اصيل و حياتي باز داشت.[4] 3ــ جرياني كه در قالب تقدّس، مسالۀ معرفتناپذيري و دستنيافتني بودن آموزههاي قرآني را مطرح كرد و با شعار «اين التراب و رب الارباب» به «تعطيل تفكر» انجاميد كه آنان را معطّله ناميدهاند.[5] اين سه جريان به شدت گرفتار «تحجّرگرايي و جمودانديشي»، كه ريشههاي فكري و رواني داشت، شدند. براي اثبات اين ادعا كافي است تحقيقي در تاريخ تطوّر و تحوّل انديشه اسلامي و ماجراهاي فكري و فرهنگي درون جامعه اسلامي انجام شود. جريان «اخباريگري و ظاهرگرايي» در برابر جريان «باطنيگرايي و تأويلگرايي» يعني دو نظام فكري معيوب و آسيبديده اسماعيليان و حنبليان از يك طرف، و جريان بسيار تلخ و ناميمون اخباريگري در حوزۀ انديشۀ شيعي در قرن دهم هجري قمري از طرف ديگر، ضربات سخت و سهمگيني بر پيكر فرهنگ اسلامي وارد کرد كه به تعبير بسيار تلخ، عميق و دردمندانۀ استاد، «ضربهاي كه اسلام از دست اخباريگري شيعي خورد، از هيچ گروه و جرياني نخورد. البته در برابر اين قشريگراييها، انديشه و انديشمندان زنده و پويايي، قد علم كردند و راستقامتانه ايستادگي نمودند...». جريان نفوذي و پرورشيافتة امويان، يعني «مرجئه» كه با عملگرايي در كنار ايمانگرايي، ضديّت داشت، ضربهاي جبرانناپذير بر پیکرۀ اسلام زد كه هنوز تأثیرات آن بر زندگي مسلمانان دیده میشود. به هر حال تفكر اسلامي و بينش و گرايش ديني، با دو خطر كلي و بسيار جدي مواجه بوده و هست: 1ــ خطر جمودگرايي و تحجّر؛ 2ــ خطر التقاطپذيري و خودكمبيني فرهنگي و ايدئولوژيك. پس، از يك سو، معرفتنابرداري دين (جريان سوم) و از سوی ديگر، معرفتبرداري محدود، تكساحتي و تكمنبعي كه قرآن (جريان اول)، سنّت و احاديث به صورت مطلق (جريان دوم) و معرفتهاي بشري خالي از معرفت ديني را مطرح ميكنند؛ از همین رو به تفكيك دين و معرفت ديني (در آغاز) و آنگاه ترتيب احكام حاكم بر علوم بشري (همچون ناكامل، ناثابت و نامقدس بودن) بر خود دين، اهتمام ورزيدهاند و سپس نظرية اول (تفكيك دين و...) را «در قبض و بسط تئوريك شريعت» و نظرية دوم (ترتيب احكام ...) را در «بسط تجربۀ نبوي» ارائه كردهاند و از تفكيكگرايي دين و ايدئولوژي، دانش و ارزش، دين و معرفت ديني، دين و حكومت، دين و كمال، به «تعميم نبوت» و «انقطاع امامت و ولايت» رسيدهاند كه در واقع همان دين منهاي دين و اسلام منهاي اسلام است. اين انديشه نيز از عصريكردن دين و انطباق شريعت و طبيعت و عرفيسازي انديشه و تفكر ديني به وجود آمده است كه به سكولاريسم نظري و عملي ميانجامد و ليبراليسم معرفتي و رفتاري را ترويج ميکند. البته ليبراليسم نقابدار امروز، سرگذشت ليبراليسم و پراگماتيسم عريان گذشته در تفسير دين،[6] تعمیم نبوت جديد و امامت قديم را يادآوری میکند.[7] استاد شهيد مطهري، تهديدهاي گذشتۀ تاريخ تفكر اسلامي در حوزۀ «دينشناسي» را، در جمود و قشريگري اشعريان و حنبليان كه به تفسيرهاي ظاهربينانه، قياسهاي نابجا و حتي تأويلهاي ماديگرايانه منتهي ميشد، دانسته است. آنها براي عقل آدمي در فهم و معرفت ديني، سهم و منزلتي قائل نبودند[8] و ركود و قرار گرفتن كلام اصيل در تزويرهاي سياسي و فرقهسازيهاي كلامي را سبب شدند. استاد، جريان خوارج و مارقيگري را اولين جريان جمودآميز در ضربه زدن به اسلام معرفي كرد كه بر اثر خلأهاي فكري، معرفتي، فقدان عمق انديشه و درك مفاهيم قرآني در بستری سیاسی شكل گرفت.[9] استاد، نگرش محدود به اسلام، نشناختن نيازهاي زمان، پاسخ عميق و فراگير ندادن به سؤالها و شبهات و حتي متوقف شدن در آنها و شبيهسازي فرهنگ اسلام به فرهنگ كليسايي قرون وسطا را از ویژگیهای ساختاري و بنيادين جهل، جمود، تحجّر و زمينهساز خطر تجدّد افراطي برشمارده است.[10] او همچنانكه «تقشر و زهدمآبي جاهلانه» و «جمود فكري، فرهنگي، علمي و سياسي» را عامل گرايش مردم به ماديگري ميداند، «زمانزدگي و عدم بصيرت به اصول بنيادين اسلام ناب در تفسير نيازهاي زمان»، «عدم معرفت به نيازهاي ثابت و متغير و اصول ثابت و فروع متغير» و «عدم اجتهاد پويا و كارآمد با مكانيسم جامع خويش» را، عامل تجدّدزدگي و تجدّدگرايي افراطي و به عبارتي تحجّرگرايي مدرنيسمي، عصري كردن دين و سرانجام به محاق كشاندن آن ميداند.
تحجّر و اقسام آن واژهشناسي و تصوّر درست از آن، سهم بسزايي در شناخت مظاهر و كاركردهاي آن دارد و از مغالطهسازيها جلوگيري ميکند؛ چنانكه استاد شهيد مطهري نيز در مباحث و موضوعات گوناگون بر آن تكيه داشتند. شناخت لايهها، دقايق و حتي دگرگونيهاي يك اصطلاح در تاريخ بشر، نهايت امر مفهومشناسي و تصور فراگير و عميق از آنها است. استاد مطهری منشأ بسياري از كجفهميها و سطحينگريهاي به وجود آمده در حوزة بينش و گرايشهاي ديني و فلسفي ــ عرفاني را نبود درك و دريافت شفاف و همهجانبۀ تصوري و سپس تصديقي آنها ميداند كه واژگونی و تحريف حقايق، انحراف معرفتي و كژرويهاي رفتاري را سبب شده است. به طور مثال در حوزۀ موضوعات اعتقادي، نبود تصور عميق و روشن از «مفهوم خدا»،[11] در حوزۀ اخلاق و ارزشهاي ديني و تربيتي، فقدان درك، تجزيه و تحليل عام و دقيق از اخلاق اسلامي، عرفان اسلامي و مفاهيمي چون زهد، توكل، صبر، شرح صدر، انتظار و...[12] و در حوزه احكام و شريعت، نبود برداشت و تفسير منطقي و جامعنگرانه از فقه و فرآيند مرتبط و به هم پيوسته فقه عبادي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي،[13] عاملي شده تا اسلام را در چهارچوبهاي محدود و قالبهاي از هم گسسته تفسير کنند و از جاودانگي و جهانشمولي آن غافل شوند و در نهایت، پيوست متعامل عقايد، اخلاق و اعمال را به گسست تبديل کنند. بين جهانبيني و ايدئولوژي اسلامي از يك سو و معرفت و منطق از سوي ديگر و حوزۀ آموزههاي معرفتي، تربيتي و اجتماعي، شكافی عميق به وجود آورند كه خود، بسياري از انحرافانديشيها، تحريفگرويها و نفاقورزيهاي تاريخي را موجب شده است. سرچشمه بسياری از تحجّرانديشيها، جمودباوريها و تجدّدگراييهاي كهنه و نو، در نشناختن مفهومها و دريافت نكردن تصوري و تصديقي معالم و معارف اسلامي است. جالب اینکه «تحجّر» به معناي ايستايي، تحولناپذيري، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزشهاي حق و متعالي است كه هم در ساحت بينش و دانش (تحجّر) و هم در حوزة گرايش و رفتار (جمود) نمود پیدا میکند. همچنین عقل، دل و ابزارهاي معرفتياب و منابع شناختزا را نيز شامل ميشود که اين با بررسي واژگاني، در قرآن نيز به دست ميآيد. مثلاً وقتي دل و دماغ سنگواره و قلب قسي شده را خداي سبحان مطرح ميکند: «ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجاره او اشد قسوه ...» (بقره/74)؛ در واقع منظور افرادی هستند كه تمام وجودشان سخت و سياه شده و در برابر انديشه، اشراق، شناخت و شهود نفوذناپذير و از جرگۀ اصحاب تفكر و انديشه و ارباب شهود و ذوق خارج و هدايتناپذيرند. اينان كسانياند كه «دس نفس» ميكنند و اسیر خاب و خسران عقلانی و باطنی و به تبع آن رفتاری شدهاند. پس تحجّر عقلي و قلبي و تحجّر در موضع عملي و رفتاري، علت نپذيرفتن حق و گرايش به كمال و سعادت واقعي ميشود. ازاینرو، «تحجّرگرايي» مانع جدي در شكوفايي انديشۀ ديني و ايجاد تعامل مثبت نظري و عملي با حقيقت، معرفت، حكمت و حكومت، مديريت و سياست و حتي تقدير است و متحجّران از اسلام فقط آموزههاي بسته و انعطافناپذير در مواجهه با اقتضائات زمان، مكان و تغيير موضوع و محمولها ندارند. آنها هرگز پذيراي نقد انديشه و عمل خويش، بازشناسي و بازنگري فكر و فعل به اصطلاح اسلامي خود نيستند و همواره راكد و تحولناپذيرند. البته تحجّر و دگمانديشي، در همه مكتبها تعميمپذير است، حتي در «تجدّدگرايي افراطي» نوعي تحجّرگرايي و جمودزدگي دیده میشود؛ زیرا ممكن است كساني در نوگرايي و تجدّدخواهي خويش، نگاه انتقادی به عقايد خود را تحمل نکنند و در نوخواهي خود، تحجّر پيشه كنند. چنانكه هماکنون در تقابل بين سنّت و مدرنيته، چنين آفتي ظهور كرده و سنّتگرايان تفريطي با مدرنيستهاي افراطي هيچكدام به شعاعهاي انديشه متعادل و راه برونرفت از تحجّر سنّت و مدرنيته نميانديشند. استاد شهيد مطهري، اين دو پديده شوم و ويرانگر را با ريشههاي پيدايش و گسترش آنها يعني «جمود» و «جهل» تفسير نموده، فرمودهاند: «جامد از هر چه ’نو‘ است متنفر است و جز با كهنه خو نميگيرد و ’جاهل‘ هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان، به نام ’تجدّد‘ و ترقي موجه ميشمارد».[14] پس هم متحجّر و هم متجدّد با رويكردهاي افراطي و تفريطي از خط اعتدال خارج شده و دچار توقف، سقوط و انحراف شدهاند و در تفسير و برقراري ارتباطهاي چهارگانه «خود با خدا» «خود با خود» «خود با جهان» و «خود با جامعه» عاجز و آسيبپذيرند. به تعبير استاد، اسلام ناب هم با «جمود» و هم با «جهالت» مخالف است و خطر هر دو را متوجه خود ميداند.[15] به همين دليل استاد، مسئلۀ عقبماندگي مسلمانان سير قهقرايي جامعة اسلامي را چنين بیان كرده است: «امروز مسلمانان در مقايسه با بسياري از ملل جهان و در مقايسه با گذشته پرافتخار خودشان، در حال انحطاط و تأخير رقتباري به سر ميبرند»[16] و در تحليل آن، به سه بخش اشاره كرده است: 1ــ اسلام؛ 2ــ مسلمانان؛ 3ــ بيگانگان. در بخش اول به خطر «تحريف» در انديشة اسلامي و فقدان معرفت خالص و فراگير آموزههاي اسلامي اشاره كرده و به «تحريفزدايي» از چهرة ناب مفاهيم بينشي و ارزشي توجه کرده است، كه از جمله آنها توجه به موضوع جبر و اختيار يا سرنوشت انسان است. كتاب «انسان و سرنوشت» استاد در همين زمينه نگارش يافته است و مسائلی مانند امر به معروف و نهي از منكر، تقوا، جهاد، توكل، صبر و... را بازشناسي و بازسازي كرده و فرمودهاند: «اسلام در مقررات خود، به يك سلسله عبادات و اذكار و يك رشته اندرزهاي اخلاقي اكتفا نكرده است، همانطوريكه روابط بندگان با خدا را بيان كرده است، خطوط اصلي روابط انسانها و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يكديگر در شكلهاي گوناگون، بيان كرده است».[17] در يك مقياس كلان و كلي، تفريطِ تحجّر و افراط تجدّد هر دو برادران دوقلوي جهلاند: «الجاهل اما مفرِط او مفرِّط».[18] «متحجّر» دگمانديش و جمودباور است و حاضر نيست به انديشهها و ايدههاي غير از خود يا «جز من» كمترين توجهي داشته باشد و «متجدد» با قرار گرفتن در چرخش زمانزدگي و پيشرفت تكنولوژي و صنعت، از اصول و ارزشهاي انساني و اعتقادي گريزان و خود به نوعي با بيماري «تحجّر» مواجه است[19] و در عمليات فردي و اجتماعي، به نوعي در تضاد هميشگي با دیدگاهها و سرمايههاي فكري، اجتماعي و علمي ديگران است. تجددگرايي در ميان برخي نوگرايان و روشنفكران اسلامي، به «التقاط» و «نفاقورزي» انديشهاي و اجتماعي ميانجامد. استاد شهيد این مسئله را در آثاري چون «علل گرايش به ماترياليسم»، «اسلام و تجدد» و «اسلام و مقتضيات زمان» مطرح كردهاند. در افق انديشۀ استاد، تحجّر و تجدد با صبغة تفريط و افراط، هر دو عامل بازدارندۀ جامعۀ اسلامي و بشري هستند كه فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از حرکت او به سوي «تعالي» جلوگيري ميكند. شناخت ماهيت و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به دين، بحث در ماهيت و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به «دين» است. در اين جا بايد به چند سؤال پاسخ داد: چرا و چگونه جمودگرايي و تحجّر بهوجود آمد و رشد پيدا كرد؟ انديشه متحجّرانه و جامدانه شامل چه پيامدهاي منفي بوده و هست؟ تفكر التقاطي قديم و جديد، علمزدگي، زمانپرستي و تحجّرگرايي، هر كدام در چه زمان و با چه ویژگیهايي پديد آمدند؟ و چه نتايج تلخ و عوارض منفي در حوزههاي فرهنگ ديني و عرصههاي اجتماعي و سياسي بر جاي گذاشتند؟ بنابراين، چهار سؤال محوري دربارة دو پديدة انحرافي كه به دو ساحت تفكر و انديشه، و جامعه و سياست برميگردد، وجود دارد و به نظر ميرسد با سه رويكرد ميتوان به آنها پاسخ داد: 1ــ رويكرد تاريخي ــ اجتماعي (نقلي)؛ 2ــ رويكرد كلامي ــ فلسفي (عقلي)؛ 3ــ رويكرد عملي ــ فرهنگي (تجربي). در اينجا بجا است در ماهيتشناسي دو جريان «جمود» و «علمزدگي» قبل از ورود به بحثهای سهگانه از استاد مطالبي مفيد بيان شود. دو بيماري خطرناك جمود و جهالت همواره آدمي را تهديد ميكند. نتيجة بيماري اول، «توقف و سكون» و بازماندن از پيشروي و توسعه است و نتيجة بيماري دوم، «سقوط و انحراف». «در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي، حساسيت مثبتی پيدا شد، كه شايستة تقدير است و برخي از اين اصلاحات، دچار آفت ’تجددگرايي افراطي‘ شده كه آسيب جدي است».[20] در اين جا بيان دو مطلب لازم است، يكي اينكه اكثر افرادي كه پيشرفت، تكامل و تغيير اوضاع زمان، را بیان میکنند بر این باورند که هر تغييري كه در اوضاع اجتماعي پيدا ميشود، بهویژه اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد، بايد به حساب تكامل و پيشرفت گذاشته شود. اين از گمراهكنندهترين افكاري است كه مردم امروز به آن دچار شدهاند. به اعتقاد اين گروه، چون وسایل و ابزارهاي زندگي تغییر میکند و کاملتر میشود و علم و صنعت نیز در حال پيشرفت است، پس تمام تغييراتي كه در زندگي انسان رخ میدهد نوعي پيشرفت و ترقي است و بايد از آن استقبال كرد. درصورتيكه همۀ تغييرات، نتيجة مستقيم علم و صنعت و ضرورت و جبري در كار وجود ندارد در همان جايي كه علم در حال پيشروي است، طبيعت هوسباز و درندهخوي بشر هم بيكار نيست. درحالیکه علم و عقل، بشر را به سوي كمال جلو ميبرد، طبيعت هوسباز و درندهخوي بشر ميكوشد علم را به صورت ابزاري براي خود و در خدمت هوس شهواني و حيواني خود به کار گیرد. زمان همانطوريكه پيشروي و تكامل دارد، فساد و انحراف هم دارد. بايد با پيشرفت زمان، پيشروي و با فساد و انحراف مبارزه كرد. مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام ميكنند، با اين تفاوت كه مصلح، عليه انحراف زمان و مرتجع، عليه پيشرفت زمان قيام ميكند. اگر زمان و تغييرات آن را مقياس كلي خوبيها و بديها بدانيم، پس خود زمان و تغييرات را با چه مقياسي اندازهگيري كنيم؟ اگر همه چيز را با زمان تطبيق كنيم، خود زمان را با چه چيزي تطبيق دهيم؟ اگر بشر بايد دست بسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات آن باشد، پس ارادة فعال و خلاق پس ارادة فعال و خلاق بشر چه سهمي دارد؟[21] در نتيجه طبقة متسنك جاهل، طبقة متعبد جاهل، طبقة خشكمقدس در دنياي اسلام به وجود آمد كه با تربيت اسلامي آشنا نيست ولي علاقهمند به اسلام است، با روح اسلام آشنا نيست ولي به پوستة اسلام چسبيده است.[22] اسلام براي نيازهاي ثابت، قوانين ثابت و براي نيازهاي متغير، وضع متغيري در نظر گرفته است.[23] «به جاي آن كه اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند، سليقه و روح حاكم بر زمان را معيار اسلام قرار ميدهند».[24] استاد شهيد مطهري دربارۀ سازگاري اسلام با توسعۀ تمدن، فرهنگ و صورتهاي متغير زندگي، محورهاي ششگانهاي را مطرح كرده كه عبارتاند از: 1ــ توجه اسلام به روح و معنا نه قالب و شكل (معناگروي نه صورتگرايي)؛[25] 2ــ قوانين ثابت براي احتياج ثابت و قوانين متغير براي احتياج متغير؛[26] 3ــ مسأله اهمّ و مهم كه بر محور مصالح عاليه تفسيرپذيرند؛[27] 4ــ وجود قوانيني چون لاحرج و لاضرر كه قواعد حاكماند و كار تعديل و كنترل قوانين ديگر را به عهده دارند؛[28] 5ــ اختيارات حاكم و ولي جامعه؛[29] 6ــ اصل اجتهاد كه قوۀ محركه اسلام بوده و مايه هماهنگي دين با پيشرفت تمدن است.[30] «تجربههاي گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزاد فكري ــ ولو از روي سوءنيت ــ برخوردار بوده است نه تنها به ضرر اسلام نبوده، بلكه سرانجام به سود اسلام بوده است. از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف و مواجهة صريح و روشن با آنها. آينده انقلاب ما در صورتي تضمين خواهد شد كه عدالت و آزادي را حفظ كنيم».[31] «اگر به مردم در مسائلي كه بايد در آن فكر كنند، از ترس اينكه مبادا اشتباه كنند، به هر طريقي آزادي فكري ندهيم و يا روحشان را بترسانيم كه در فلان موضوع ديني و مذهبي مبادا فكر بكني، اين مردم هرگز فكرشان در مسايل ديني رشد نميكند و پيش نميرود».[32] «يكي ديگر رسميت دادن به عقل و مبارزه با جمود است كه ظاهريون، حنابله و اخباريون ما مظهر جمودهاي اسلامي هستند و ضد عقل».[33] «حيات و مرگ يك جامعه به حيات و مرگ فكر آن جامعه بسته است. اگر فكر يك جامعه مُرد، يعني فكر نداشت و يا فكرش كج و انحرافي و غلط بود، آن جامعه مرده است و اگر فكر جامعه زنده بود، آن جامعه زنده است؛ اين است كه افراد خواهان حيات يك جامعه، بايد به احيا و نفخ صور و حشر فكري بپردازند».[34] استاد مطهری ضمن توجه به خطر تحجّر و جمودزدگي و تبيين ريشههاي تحجّر فرهنگي، فقهي، سياسي و اجتماعي و همچنین نگرش به اسلام بدون توجه به فلسفه اجتماعي آن و حاكميت روح «جمود» بر اخباريگري و نقشه فقهي كه از فقه «حنبلي» تأثيرپذير است، نياز اسلام به اجتهاد پويا، بالنده و كارساز و رهايي فقه و مقررات اسلامي از فاجعه كمنظير و قرباني شدن آن در برابر مقررات اروپايي[35] و نياز به شيخالطايفهها، محقق طوسيها و بوعليسيناهاي به اضافه قرن حاضر[36] را مطرح كرده است. ایشان به آشتيدادن جامعة اسلامي با فرهنگ و تمدن اصيل و رشديافته اسلامي و اعتماد و اعتنا به آن و بازگشت به خوشبختي اسلامي توجه ويژه داشت و دراینباره كرده است: «تمدن عظيم و حيرتانگيز جديد اروپايي كه چشمها را خيره و عقلها را حيران كرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد به اقرار و اعتراف محققين غربي، بيش از هر چيز از تمدن با شكوه اسلامي مايه گرفته است».[37] از اين رهگذر «نوگرايي اسلامي» طي «نوانديشي ديني» و توليد تفكر و نهضت احياگري اسلامي را بيان كرده و با درك درست از آفات و خطرات نوگرايي افراطي و توجه دادن به آنها، چند عامل را در نوگرايي و تجددخواهي معتدل و منطقي اسلامي مطرح نموده است: 1ــ هر تغييري كه در اوضاع اجتماعي پيدا ميشود، پيشرفت نيست و زمان نبايد مطلقاً حاكم باشد بلكه معيارهاي اسلامي ــ عقلاني بايد منظور شود؛ 2ــ تطبيق مقررات اسلام با مقتضيات زمان به معناي جايگزينسازي مقررات جديد و نسخ مقررات گذشته نيست؛ 3ــ تغييرات و پديدههاي جديد كه در زمان پيدا ميشوند، دو گونهاند، تكاملي و انحرافي. انسان بايد بين اين دو تمايز قائل شود؛ 4ــ نبايد با جمودورزي، از هر چه نو است گريزان و با جهل، از هر پديده نوظهوري استقبال كرد؛ 5ــ جهل و جمود هر دو براي تفكر اصيل اسلامي خطر سازند، يكي بر كهنهپرستي و ديگري بر نوپرستي مبتني است و هر دو، تناقض علم و دين را رواج میدهند.
آفات تحجّر استاد مطهری، اسلام را ديني جامع، جهانشمول و جاودانه دانسته كه قابليت ادارۀ جوامع انساني را در همة ساحتها و عرصهها داراست. اما آفات و خطرات درونديني و برونديني آن را تهديد ميكند كه با توجه و اعمال موارد ذیل ميتوان مانع آنها شد: 1ــ انديشهورزي منطقي بدون قرارگرفتن در دام افراط و تفريط؛ 2ــ رهاسازي جامعه بهویژه دانشمندان از بلاي جزمانديشي و دگماتيسم معرفتي و رفتاري؛ 3ــ آزادسازي جامعه بهويژه فرهيختگان آن از خطر التقاط، تجددزدگي و زمانپرستي؛ 4ــ رهيدن جامعه بهویژه جامعه علمي و روشنفكري از آفت تقليد و تلقين كه ثمراتي همچون عقلگرايي افراطي، جايگزيني عقل به جاي وحي، اعتقاد به عقلانيت ابزارهاي مطلق، سرمايهسالاري، تكنيكگرايي، انسانگرايي، مردمسالاري ليبرال و سكولارزدگي و ليبراليسم در حوزه عقل، اخلاق و زندگي را به بار ميآورد. به نظر ميرسد روشها و رويكردهاي دينشناختي با متدهاي رياضيگرايانه و تجربهگرایانه، جامعهشناختي و معرفتشناختي كه سابقة نسبتاً طولاني، از مشروطه تا حال در ايران داشته و خطوط افراط و تفريط را در تفسير اسلام در پي آورده و از ملكمخان و تقيزادهها تا سيدجمال، اقبال لاهوري، مرحوم شريعتي، جلال آلاحمد، بازرگان، طالقاني، سروش و ملكيان را شامل ميشود، بايد سبب عبرت و بصيرت معرفتي ما شود. الگوهايي چون علامه طباطبايي، استاد شهيد مطهري، امام خميني(ره) و... براي ما دستمايه گرانبهايي خواهند بود تا مرز ميان تحجّر و تجدّد، واپسگرايي، نوانديشي و نوگرايي اسلامي را از هم باز شناسيم و در ورطۀ «جهل و جمود» و «تحجّر و تجدّد عصري» قرار نگيريم؛ تا اسلام را با دو ويژگي محوري، اسلام كارآمد در ادارة بشريت و اسلام ناب و زلال، بازشناسيم. همان اسلامي كه استاد شهيد مطهري، تمام تلاش خويش را برای شناساندن آن صرف كرد و «شهيد نبرد تأويل» و كشته مبارزه با التقاط و تحجّر و تجددگرايي شد؛ بر این اساس دو نگاه متحجّرانه و متجدّدانه به دين و مقولههاي ديني، انحرافي عميق در حوزۀ انديشه اصيل و ناب ديني است كه يكي پيروانش را در دام افراط، قشريگري و ظاهرپرستي فرو برده، و ديگري حاميانش را به گرداب تفريط و تقليد از غرب انداخته است. رد پاي هر دو جريان انحرافي چه كژانديشي و واپسگرايي، و چه علمزدگي و غربزدگي در تاريخ انديشه ديني به چشم ميخورد، خواه اخباريگري شيعي و خواه اهل حديث و حنابله و ظاهريهاي اهل سنت باشند. كساني كه تقريباً در دو قرن اخير به نام «روشنفكري» با دين، مليت، مذهب، اصالتها و سنتها درگير شده و مبارزه كردهاند يا افرادی كه متعادلتر با پيشفرض «جدايي علم و دين» كه خود ارمغان غرب است، دربارۀ ارتباط بين دو حوزه دين و دانش و علم و ايمان دیدگاههایی ارائه کردهاند و به افراط و تفريطهاي فراواني دچار گردیدهاند. به بیان بهتر، گرفتار التقاطانديشي شدند و به دنبال تفصیل همه حقايق ديني حتي غيب و ملكوت دين با علوم تحصلي و تجربي بودند و از خودگرايي و قياسمحوري به شدت انتقاد كردند و به تفسير «پوزيتويسمي» از گزارههاي مختلف ديني روی آوردند؛ تا اينكه بهتدريج در دهۀ شصت، گروهي همه آيات و احاديث و خطبههاي نهجالبلاغه را تفسير تجربهگرايانه نمودند و بر زمان همچون معياری معصوم، اصالت نهادند تا جایی كه در جريان نوسازي و بازسازي منابع ديني به جانشين كردن علم و زمان به جاي عقل و اجماع انديشيدند. برخي ديگر با عنوان پرجاذبه نوانديشي و نوگرايي ديني به بازسازي دين اهتمام ورزيدند و برخي نيز با تئوري تفكيك، به تفكيك دين از معرفت ديني، براي رسيدن به اهداف خاص يعني تقدسزدايي و عرفيكردن فهمهاي ديني، تئوريزهكردن حكومت دموكراتيك ديني تا نفي حكومت ديني و ثباتزدايي از چهرة دين، نفي معرفت و حقيقت ديني و اعتقاد به پلوراليزم ديني نيز پيش رفتند و با حركتهاي فرهنگي و معرفتي، بهتدریج زمينه را براي اصلاحگرايي مقبول خود، كه سرانجام به «سكولاريسم» منجر میشد، فراهم کردند كه از آن به «ليبراليسم نقابدار» يا «ليبراليسم منافق» تعبير ميشود. البته فرجام تلخ اين جريان فكري و سياسي، نفي دين، نهادها، حوزههاي ديني، عرفي نمودن و سكولار كردن آن است، كه ظهور افراطيتر آن لائيك كردن جامعه ايراني است. پس در جريان تفسير علمي از دين، تئوريهاي فراواني وجود دارد.
1ــ تفسیر علمی دین: این انحراف از آنجا شکل گرفت که علوم تجربی پیشرفت شگفتانگیزی داشت و تصور میشد که علم میتواند پاسخگوی تمام نیازهای بشر باشد؛ از همین رو دین را با علم مقایسه و ارزشگزاری میکردند که در این راه به خطاهایی از جمله موارد ذیل دچار شدند: 1ــ فقدان كارايي و توانمندي دين در دنياي جديد؛ 2ــ عصري كردن فهم ديني و نفي قداست، جامعيت، كمال و ثبات از چهره دين و دستنيافتن به معرفت يقيني دين؛ 3ــ تفسير دين مبتني بر روش رياضي و فيزيك؛ 4ــ تبيين دين مبتني بر روش جامعهشناختي ــ تاريخي دين؛ 5ــ تفسير دين بر پاية انديشههاي سكولاريسمي و ليبراليسمي كه تفسير «اومانيسمي» از دين خواهد بود و... . به هر حال، در دورۀ جديد از دهة شصت و هفتاد به بعد و بهویژه در سالهاي جديد، با دو عنوان «قرائتهاي مختلف و متكثر و پلوراليسمي از دين» و «انديشههاي نو يا نوانديشي و نوگرايي»، حوزة معرفت ديني را غيرتخصصي، عرفي و عاميانه کردهاند، تا راه را بر تفسير عالمانه و كارشناسانه از دين بسته، به تئوري اسلام منهاي روحانيت و همسانسازي برداشتهاي گوناگون ــ از برداشت بسيار سطحي و غيرعلمي تا برداشتهاي تخصصي از دين ــ دست يابند و نسل جوان را دچار بدفهمي و انحراف ديني نمايند. البته اين جريان خود، دو دسته دارد: الف) دستهاي كه دينگرا، متديّن و متعهد هستند، اما گرفتار انحراف شدند و زمان و پيشرفتهاي عصري و تجربي در ذهن و زبان آنها اهمیت پیدا کرده است؛ ندانسته دين را به پاي اقتضائات و پيشرفتهاي زمان، قرباني ميكنند و براي پرهيز از غلتيدن به ورطة تحجّر و جمود، به درّۀ خطرناك زمانمحوري و علمزدگي گرفتار ميآيند؛ ب) دستهاي كه دانسته و با دشمنی، مبارزه غيرمستقيم ميكند با دين، ولايت، حكومت و معرفت ديني ميپردازند و نقابدارانه جزء نيزهداران عصر اموي در برابر اسلام ناب علوي میایستند. اینان فریبخوردگاني هستند كه عدهاي را به بازي گرفته و درصدد حاكميت انديشة بشري محضاند و عواملی چون ملّيت، ايرانيت، پيشرفت و توسعه، دموكراتيك و... از ابزارهاي فرهنگي آنها به شمار میروند. نظر شهيد مطهري در این موضوع چنان است: «... از طرف ديگر قرآن نميگويد هر چه كه سنت است بايد بر هم كوبيد و هر چه كه نو است بايد پذيرفت. يك عده هم ميگويند نوگرايي، اين چطور است؟ نوگرايي هم درست نيست زيرا هر نوعي علامت رشد، تكامل و پيشرفت نيست. هر كهنهاي ابتدا نو بوده است، هر سنت احمقانهاي يك روزي نو بوده است، آيا روز اولي كه نو بود درست بود، حالا كه كهنه شده است، بد شده است؟ نه روز اولي هم كه نو بود، چرند بود. قرآن ميگويد حقيقتگرايي با عقلگرايي و منطقگرايي. سنت را با مقياس عقل و حقيقت بسنج، ببين درست است يا نادرست. اگر درست است گرايش پيدا كن و اگر درست نيست چنانچه همه پدران چند هزار ساله تو هم انجام ميدادهاند، پشت پا به آن بزن».[38] البته ناگفته نماند كه نزاع سنت و تجدد يا سنت و مدرنيسم، نزاعي خواندني و پرفراز و فرود در دوران معاصر و جريانسازيهاي فكري فرهنگي آن است كه حتي برخي آن را، نزاع بين شرق و غرب قلمداد كردند. شرق را مظهر سنتگرايي و غرب را تجلي مدرنيته دانستند و سپس به تحليل و نقد جوامع شرقي و تجليل و تقدیس از جوامع غربي مبادرت كردند. هرچند عدهاي، هم به جوامع سنتي و هم به جوامع صنعتي انتقادهاي جدي و معقول نمودند، بايد توجه داشت كه متأسفانه در ايران به دليل فقدان زمينههاي لازم فرهنگي و سوءاستفادههاي جريانهاي فكري و غربزدگان، و وجود افراد واپسگرا و قشري، همواره انحراف در طرح چنين مباحثي رسوخ كرده و امروز نيز حتي در حوزههاي سياسي و اجتماعي ما اثر گذاشته است، بهطوريكه اصولگرايان را در برابر اصلاحگرايان قرار داده است. غافل از آن كه برخي اصولگرايان از پديدة تلخ تحجّر رنج ميبرند و برخي از اصلاحگرايان نيز از پديدة تجدّد ناراحتند. با وجود اینکه در ميان اصولگرايان، افراد منطقي، روشنفكر و بابصيرت و در ميان اصلاحگرايان نيز افراد ارزشگرا، متدين و اصولي وجود دارند، اما هر دو جريان در مجموع دچار چنين آفات فكري، فرهنگي و اجتماعي شدهاند كه بايد به پالايش و آرايش فكري خويش اقدام كنند. آنها وظیفه دارند از درون، خويشتن را نقد و بازسازي کنند تا در چنين شرايط حساس و ظريف فرهنگي و اجتماعي، بتوانند تأثیری شایان بر جای گذارند، همچنین از خلوص، طهارت و تفكر ديني، توانمندي و جامعيت دين، دفاع عقلاني و متعهدانه کنند و با مرزبنديها و معيارگراييهاي شايسته، فضاي فكري و اجتماعي را شفاف و از هرگونه سقوط و انحراف بينشي و ارزشي جلوگيري نمایند؛ از همین رو باید به برخی عوامل انحراف، چه در سيماي جمود و تحجّر و چه در چهرة التقاط و تجدد، از گذشته دور تاكنون توجه کرد: 1ــ جهالت به اصالتها، عمق دين و انديشة ديني؛ 2ــ ايجاد انحراف در حوزة دين، با تبديل «امامت ديني» به «خلافت» و سپس «سلطنت ديني»؛ 3ــ فرقهسازيهاي كلامي و سياسي، يا كلام سياسي از سوي امويان و...؛ 4ــ تهاجم فرهنگي، تبليغاتي و رواني گسترده از صدر اسلام تاكنون با شيوههاي متنوع به اسلام ناب محمدي(ص)؛ 5ــ نفوذ جريانهاي بيروني در ساحتهاي ديني به صورت پالايشنشده؛ 6ــ گرايش اخباريگري در تفكر شيعي، كه البته بزرگاني با آن ستيز عالمانه كردند؛ 7ــ نفوذ انديشه خارجيگري به صورتهاي مختلف در عرصۀ تفكر و معرفت ديني؛ 8ــ گرايش علمپرستانه و زمانپرستانه در تفسير ديني؛ 9ــ تاويلگراييهاي افراطي در حوزههاي ديني؛ 10ــ تهاجم تئوريك با روش ليبراليسمي و پوزيتويسمي به انديشة ناب ديني. در پايان بجاست به این سخن از امام خميني(ره) اشاره شود كه فرمودند: «ما بايد سعي كنيم حصارهاي جهل و خرافه را شكسته تا به سرچشمۀ زلال اسلام ناب محمدي(ص) برسيم».[39]
2ــ شناخت ناقص و معيوب از اسلام: مهمترين عاملِ تحجّر، فقدان شناخت و معرفتي جامع، عميق و صحيح از اسلام است. تشخيص ندادن اولويتها، تداخل قالبها با اهداف، تفكيك ندادن اصول ثابت و مطلق از امور متغير و نيازهاي عصري و نيز تشخيص ندادن پوسته از هسته، اموري است كه ناشي از درك نکردن عالمانه، از اسلام است. همين امر موجب جمود و ركود ميشود و خاصيت اصليِ اجتهاد نيز مقابله با همين جمودها و تحجّرها است. «از خصوصيات اسلام است كه اموري را كه به حسب احتياج زمان تغيير ميكند، حاجتهاي متغير را متصل كرده به حاجتهاي ثابت، يعني هر حاجت متغيري را بسته است به يك حاجت ثابت. فقط مجتهد ميخواهد، متفقه ميخواهد كه اين ارتباط را كشف كند و آن وقت دستور اسلام را بيان كند. اين همان قوة محركة اسلام است».[40]
3ــ بيتوجهي به جایگاه عقل: از ديگر عوامل جمود و تحجّر در عرصههاي گوناگون، بيتوجهي به جايگاه اساسي «عقل» در اسلام است. از ديدگاه ما، هر دو طریق عقل و وحي، که دو حجت مطرحشده و قاعدة ملازمه و از قواعد مهم فقهي به شمار میروند، هر دو دقيقاً درصدد بيان همين همگامي و همراهياند. «پيوندي كه ميان عقل و دين اسلام هست، در مورد هيچ ديني وجود ندارد ... در اسلام تسليم كوركورانه نيست، تسليمي كه ضد عقل باشد نيست. البته تسليمي كه مافوق عقل باشد، هست ... كه آن خودش مطابق حكم عقل است».[41] استاد از شيخ طوسي تجليل ميكند كه «اصول دين را حق مطلق عقل ميداند» و «مانند هر عالم روشنفكر اسلامي، ميداند كه اصول عقايد بايد اجتهاداً و از روي فهم مستقيم براي اذهان روشن شوند».[42]
4ــ احتياطهاي نابجا: «اين مطلب قابل انكار نيست كه در ميان علماي شيعه افراد زيادي پيدا شدند كه ترس از قياس، آنها را به بيماري جمود مبتلا كرد. هم در شيعه و هم در سني از اين جامدفكران زياد بودند. اينها وقتيكه با مسألهاي مواجه ميشدند اگر دستور خاصي در آن مورد رسيده بود جواب ميدادند و اگر حديث و دستور خاصي نرسيده بود، لب فرو ميبستند و جوابي نميدادند. نه قياس ميكردند و نه در پي اجتهاد صحيح و استخراج فروع از اصول بودند».[43] استاد مطهري، ضرورت دقت و احتياط علمي را براي استنباط مسائل اسلامي، انكار نميكند، ولي بياعتنايي به نيازها و بدون پاسخ نهادن پرسشها را نيز جايز نميشمارد. بهویژه از ديدگاه ايشان، هيچ مسالة نوپيدایي نيست كه نتوان با استفاده و استمداد از شيوة «اجتهاد صحيح» حكم آن را استنباط کرد. آنچه يكي از علل تحجّر و جمود شمرده ميشود، احتياطهاي نابجا است. «احتياطهایي كه صددرصد بهضرر اسلام تمام شده است».[44] احتياطهاي نابجا كه خود خلاف احتياط است، موجب ميشود كه براي احتراز از فرو افتادن در انحراف، دچار جمود و تحجّر شويم و با وجود حسن نيت، صدق و اخلاص، راه را براي اصلاح و پويایي حقيقي ببنديم.
5ــ تنبلي: شايد اين تعبير، اندكي تند به نظر برسد، ولي انتقاد شديد مطهري به كساني كه ترجيح ميدهند به مسائل تكراري و البته بيخاصيت و غيرمفيد سرگرم باشند، موجه است که «ما نميخواهيم زحمت گامبرداري در راههاي نرفته را كه عصر ما پيش پاي ما گذاشته به خود بدهيم. همة علاقة ما اين است كه راههاي رفته را برويم و جادههاي هموار و كوبيده را بپيمایيم، ما ترجيح ميدهيم راه هفتصد سالة حل شبة «ابن قبه» را طي كنيم و حال آنكه امروز صدها شبهه از شبهة «ابن قبه» مهمتر و اساسيتر و وابستهتر به زندگي عملي خود داريم».[45] استاد شجاعت و همت علميِ لازم را براي «سنتشكني و جريان خلاف عادت مألوف» از كسي همچون مرحوم شيخ طوسي(ره)، به مثابة فردی الهامبخش، معرفي كرده است. اين عوامل و انگيزهها، صرفاً منحصر به عرصة مباحث فكري، فقهي و فضاي حوزهها نيست، بلكه عرصههاي دانش، تكنولوژي، فضاي دانشگاهي و نيز عرصة مسائل مديريتي و اجرایي نيز از اين كاستيها رنج ميبرند. كساني كه در گفتهها و شعارها، مواضع تحجّرستيزي، نوگرايی و پويایي اتخاذ ميكنند، خود در عمل كمتر به تدبير و اقدامی جدي براي مقابله با اين عواملِ بازدارنده، دست میزنند. همين عوامل و انگيزههاي بازدارنده بهویژه تنبلي و فقدان جسارت براي اقدامات ابتكاري و نو در عرصههاي اجرایي كشور، موجب مسائل و مشكلات بزرگِ اجتماعي و اقتصادي جامعة ما شده و در مباحث و اظهارنظرها کمتر به آن توجه کرده و ميکنند! تأملي در انگيزهها، خاستگاهها و عوامل پديدة تحجّر و جمود از راهكارهاي مقابله با تحجّر است، با وجود این راهكارهاي علمي، فكري و فرهنگي در این زمینه جایگاه اساسی و محوریتری دارند. استاد مطهری راهكارهای كلان را براي تحجّرزدایي در عرصههاي مختلف مطرح كردند كه از سنخ تلاشهاي علمي و فرهنگي است و نخبگان، عالمان، روشنفكران و دلسوزانِ امت اسلام بايد بدان توجه كنند. البته درحالیكه حاكميت اسلامي بر جامعه استقرار يافته است، بهكارگيري ابزارها و روشهاي حكومتي و اداري نيز ــ اگر سنجيده و مدبّرانه باشد ــ ميتواند به تحجّرزدایي ــ و البته همزمان و در كنار آن، انحرافزدایي و جهالتزدایي ــ كمك شاياني کند.
تحجّرزدایی برای رهایی از تحجّرزدایی استاد مطهری(ره) راهحلهایی پیشنهاد دادهاند که عبارتاند از:
1ــ اجتهاد: اجتهاد جامع، پويا، روشمند و در چهارچوب قرآن و سنت، با ملاحظة شرايط زمان و مكان و براي پاسخ به نيازها و پرسشها، اولين راهكار اساسي و مهم در تحجّرزدایي است. «كليات و اصول اسلامي به نوعي است كه مقدور است در چهارچوب همان كليات، فروع تازه رسيده را جواب گوید».[46] بهكارگيري عقل و «محترم شمردن حق آن»، در همين راهحل نهفته است. ايشان اين عبارت علامه اقبال را كه «اجتهاد قوة محركه اسلام است» تأييد و تمجيد ميكند[47] و معتقد است كه «يكي از معجزات اسلام، خاصيت اجتهاد است». اجتهاد روشمند و شجاعانه، در چهارچوب كتاب و سنت، با درك نيازهاي هر عصر ميتواند گرههاي بسياري را بگشايد و راههاي پيشرفت حقيقي و تأمين آرمانهاي اسلامي را باز كند.
2ــ اعتدال: از میان عوامل اساسي تحجّر، همچنين انحراف و جهالت، میتوان به خروج از مرز اعتدال و گرفتار آمدن به دام افراط و تفريط اشاره کرد؛ بر این اساس رسيدن به دركي جامع و همهجانبه از اسلام كه خود متعادل و متوازن است، از راهكارهاي مهم مقابله با تحجّر قلمداد میشود. «گاهي در وجدان ديني جامعه، ارزشهايي افراطي ميآيند و ارزشهاي ديگر را از بين ميبرند. در گذشته جامعه اسلامي گرايش به ارزش عبادت پيدا كرده بود و ارزشهاي ديگر را ميخواست از بين ببرد و من احساس ميكنم كه يك افراط ديگري دارد پيدا ميشود و در حال تكون است كه يك عدهاي ميخواهند به گرايشهاي اجتماعي اسلام توجه كنند و گرايشهاي خدایي اسلام را به بوته فراموشي بسپارند؛ يعني انحراف و اشتباه ديگر مرتكب شوند ... اگر بنا باشد كه ما از جادة تعادل اسلام خارج شويم، چه فرق ميكند كه ’عبادتگراي جامعهگريز‘ باشيم يا ’جامعهگراي خداگريز‘؟ در منطق اسلام هيچ فرقي نميكند».[48]
3ــ تفكيك اصول ثابت از متغيرات: استاد مطهري(ره) بيان كرده است كه در اسلام، اصول ثابتی وجود دارد كه به فطرت انسان مربوط میشود و هرگز حذف نمیشوند و تخفيف و تغيير نميیابند؛ ولي امور متغيري هم وجود دارند كه متناسب با نيازهاي زمانه، دچار تحول و دگرگوني ميشوند. استاد مطهري(ره)، با ارائة نمونههایي، اين تفكيك را در پيشگيري و مقابله با تحجّر، بسيار مهم شمارده و آن را كار مجتهد دارای صلاحیت و زمانشناس دانسته است.[49] برخي راهكارهاي فكري و فرهنگي ديگر براي مقابله با تحجّر و انحراف به شرح ذیل است: 1ــ توجه به اولويتهاي اهداف و اهميت دادن به اهداف اهم نسبت به اهداف مهم؛ 2ــ تفكيك بين شيوهها، روشها و وسايل با «اهداف» و اولويت دادن به اهداف؛ 3ــ جامعنگري، آيندهنگري و ترجيح مصالح اهم بر مصالح مهم؛ 4ــ تلاش براي ايجاد روحية انتقادپذيري و نيز گسترش نقد منصفانه و عالمانه، و فضاي مناسب براي ارائه نظريات و ديدگاههاي اجتهادي روشمند در چهارچوب قرآن و سنت در محيطهاي علمي.
4ــ تحجّر مدرن: آنچه تاكنون مطرح شد، صورتهاي رایج تحجّر است، ولي تحجّر در هر شكل و قالبی، بازدارندة حركتِ رو به جلو و متعالي است؛ چه تحجّر مألوف باشد و چه تحجّر مدرن و نقابدار! جمود در نظريات، نگرشها و روشهاي مادیگرايانه، كه زماني در غرب برای مقابله با كليسا، رواج و مقبوليت يافته بود، نيز تحجّر است؛ تحجّري كه در ظاهر با جمود و ايستایي مخالف و در باطن، خود گرفتار ركود شده است! ما امروز با صورتهاي نقابدارِ نوین و تحجّر مواجهایم كه راهحل مقابله با اين تحجّر جديد نيز، اجتهاد، تعادل و واقعبينيِ همراه آرمانگرایي و آيندهنگري است. بايد در چهارچوب ارزشها، امکانات و آرمانهای خودی، ملی و دینی، در برابر دیدگاهها و راهكارهاي غربی مديريتِ جامعه، كه جلوههای گزينششدهای از آن به ذهن روشنفكران ما نفوذ كرده است، اجتهاد پويا و اصيل را در پيش گرفت و از تقليد كوركورانة آن پرهيز كرد. مواردی همچون تحزّب آزادي، تسامح و تساهل، جامعه مدني، توسعه، دموكراسي و... که ارمغان غرب تلقي ميشود، هيچكدام وحي منزل نيست و با تعبير ليبرالي و غربي آن، از اصول ثابت ادارة جوامع بشري هم شمرده نميشود! پس بايد شرایط نقد آن در جامعه ــ بهویژه در فضاهاي علمي كشور ــ فراهم باشد و مجتهدانه آنچه به پيشرفت و تعاليِ جامعه ما كمك ميكند، اقتباس كرد. تقلید محض از این مفاهيم و روشها، خود تحجّري است كه راه را براي تعالي و اصلاح حقيقي ميبندد. در برابر سلطة غرب متجاوز و زيادهطلب، راهي جز مقابله و ستيز وجود ندارد و در مواجهه با تكنولوژي و رشد علمي غرب نيز راهي جز اقتباس، براساس نيازهاي واقعي نيست. تداخل اين سه وجه غرب و انتخاب يكي بهجاي ديگري و جاري كردن حكم يكي براي دو وجه ديگر، ما را در درک واقعيتها دچار اشتباه خواهد كرد و به مسير گمراهكنندهاي كه در روزگاري روشنفكران وابسته و غربزده به دنبال آن بودند خواهد كشانيد.
سرانجام: دين در فرهنگ ما اساسىترين عامل در فرآيند اصلاح جامعه است. نخستين هدف كلى اصلاحات، اين است كه نشانههاى محو شدۀ راه خدا، یعنی همان اصول واقعى اسلام، را بازگردانيم؛ درواقع بازگشت به اسلام نخستين و راستين، بدعتها را از بين بردن و سنتهاى اصيل را جايگزين كردن؛ يعنى اصلاح در فكرها و انديشهها و تحولى در روحها، ضميرها و قضاوتها در زمينه خود اسلام. استاد مطهری اين اصلاح فكرى را بر آبادسازى شهرها، اصلاح روابط اجتماعى و تغيير نظامهاى مدنى و اجتماعى مقدم دانسته و معتقد بوده است كه «خودباختگى در برابر غرب» و مجذوب يك سلسله دیدگاهها و انديشههاى بيگانه شدن آفت يك جنبش اصلاحى و نقطۀ آغاز انحراف آن است. شهید مطهرى امتياز اصلاحطلبانى نظير سيدجمالالدين اسدآبادى و اقبال لاهورى را در اصولگرايى آنان مىدانست؛ سيدجمال را به آن دليل كه «نه مجذوب تمدن غرب بود و نه مرعوب» مىستود و از اقبال، به اين دليل ستايش مىكرد كه معتقد بود شرق اسلامى هويت واقعى خود، يعني هويت اسلامى، را از دست داده است و بايد آن را باز يابد. استاد با اشاره به اينكه نظريۀ اصلاحى اقبال را چيزى به نام فلسفة خودى تشكيل مىدهد، تأكيد كرده كه نخستين كارى كه مصلحان بايد انجام دهند، بازگرداندن ايمان و اعتقاد جامعه به خود واقعى، يعنى فرهنگ و معنويت اسلامى است و اين فلسفة خودى است. از همين جاست كه طرح جدايى دين از سياست (سكولاريسم) را نقشة عمال استعمار، و سيدجمال را در شناخت اين توطئه بزرگ پيشقدم دانسته و بيان كرده است كه اعلام همبستگى دين و سياست و ضرورت شرعى آگاهى سياسى براى فرد مسلمان و ضرورت مداخلة او در سرنوشت سياسى كشور خودش و جامعة اسلامى يكى از طرحهاى سيد براى چارهجويى دردهاى موجود بود. او نقص كار برخى رهبران دلسوز نهضتهاى اسلامى در سدۀ اخير را آشنایی نداشتن آنان با فرهنگ اسلامى میدانست و از عدهای از دوستان كه مجذوب يك سلسله نظريهها و انديشههاى بيگانه شدهاند و آگاهانه يا ناآگاهانه آن نظريات را رنگ مكتب مىدهند و عرضه مىکنند و فرياد برمىآورند كه «نفوذ و نشر انديشههاى بيگانه به نام انديشه اسلامى و با مارك اسلامى، اعم از آنكه از روى سوءنيت يا حسننيت صورت گيرد، خطرى است كه كيان اسلام را تهديد مىكند». از نظر استاد مطهرى اين صحيح نيست كه فرد غير وارد كه اگر يك كتاب فقه و يا فلسفه را به دستش بدهند نمىداند از راست بگيرد يا از چپ، پيشنهاد رد يا طرد را بدهد و دربارة اسلام و به نام آن بنويسد و تبليغ كند. ايشان براساس همين برداشت نهضت اصلاحات را ضرورى مىدانست ولى اصرار داشت كه اين فرهنگ غنى و عظيم اسلامى است كه مىتواند و بايد پشتوانة نهضت، واقع شود. علماى اسلامى هم متخصص در اين فرهنگ عظيم و آگاه به زمان هستند و هم بايد این نهضت را رهبرى كنند. ايشان دربارة بزرگترين جنبش اصلاحى در قرن اخير، يعنى حركت امام خمينى(ره)، معتقد بود، انقلاب ايران اگر در آينده بخواهد به نتيجه برسد و همچنان پيروزمندانه پيش برود، بايد باز هم مسئولیت آن بر عهدة روحانیت قرار داشته باشد. اگر اين پرچمدارى از دست روحانيت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفكران بيافتد، يك قرن كه هيچ، يك نسل كه بگذرد، اسلام به كلى مسخ مىشود؛ زيرا حامل فرهنگ اصيل اسلامى، باز هم همين گروه روحانيان متعهد هستند؛ البته بر اين نكته نيز اصرار مىورزد كه خود اين نهاد هم آفتزده است و بايد آن را اصلاح و پاسخگوى نياز زمانه كرد. از نظر او عامل بقا و دوام روحانيت و موجوديت اسلام به اين است كه زعماى دين، ابتكار اصلاحات عميقى را كه امروز ضرورى تشخيص داده مىشود در دست بگيرند. امروز اين ملت، تشنه اصلاحات نابسامانىها است و فردا تشنهتر خواهد شد. از طرفى مدعيان اصلاحطلبى كه بسيارى از آنها علاقهاى به ديانت ندارند، بسيار هستند و در كمين احساسات نو و بلند نسل امروزند. اگر اسلام و روحانيت به حاجتها و احساسات بلند اين ملت پاسخ مثبت ندهند، به سوى آن قبلههاى نوظهور متوجه خواهند شد. فكر كنيد آيا اگر سنگر اصلاحات را اين افراد اشغال كنند، موجوديت اسلام و روحانيت به خطر نخواهد افتاد؟ انقلاب به حركتهايى گفته مىشود كه خواستار تغيير اساسى و بنيادين در وضعيت اجتماع و نظام حاكم بر آن است، اما اصلاح به حركتهايى اطلاق مىشود كه بهرغم پذيرش بنيانهاى اساسى، به دنبال دگرگونى و تغيير از طريق روشهاى مسالمتآميز هستند. اما اين تفاوت در ادبيات دينى و ملّى ما به رسميت شناخته نشده و از نگاه استاد مطهرى نيز اصلاح اجتماعى انقلاب را هم در بر مىگيرد. به همین دلیل است كه امام حسين(ع) نيز انقلاب خونين خود را اصلاحطلبى در امت جد خود مىنامد: «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امت جدى». هدف استاد مطهرى از اصلاحات نيز دقيقاً چنين مفهوم وسيعى است و به همين منظور بارها از اصطلاح «نهضت اصلاحى» استفاده مىكند. به هر حال شهيد مطهرى، اصلاح، يعنى سامان بخشيدن را، كه نقطة مقابل فساد است از ضرورتهاى مسلم دينى مىشمارد و ضمن تأكيد بر اصلاحات ميانفردى يا خانوادگى، بحثهاى مفصل و البته پراكندهاى در مورد اصلاح اجتماعى دارد و توجه به آن را «حساسيت مثبت و مباركى» مىشمارد. ايشان با اشاره به آيات متعدد قرآن كه همة پيامبران را مصلحان مىخواند، اعتقاد دارد اصلاحطلبى يك روحيۀ اسلامى است. هر مسلمانى به حكم اينكه مسلمان است خواهناخواه اصلاحطلب و حداقل طرفدار اصلاحطلبى است؛ زيرا اصلاحطلبى از اركان تعاليم اجتماعى اسلام است. البته به نظر استاد آنچه مهم است تشخيص درست اهداف اصلاحات اجتماعى، آسيبهاى آن و پرهيز از افراطگرايى در اين باب است؛ زيرا اصلاح اجتماعى يعنى دگرگون ساختن جامعه به سمتی مطلوب و طبيعى، كه شناخت به سمت و سوی مطلوب و استمرار حركت به سوى جوهرة اين حركت ارزشمند است. شهيد مطهرى در برداشتى عالمانه و زيبا از خطبۀ مشهور حضرت على(ع)، اهداف اصلاحطلبى دينى را در چهار محور خلاصه مىكند: 1ــ پيرايهزدايى از دين و از ميان بردن بدعتها و در يك كلام «بازگشت به اسلام نخستين»؛ 2ــ تحول بنيادين در اوضاع زندگى خلق خدا بهگونهاى كه نظر هر بيننده را جلب نمايد؛ بنابراین دست يافتن به اين آرمانهاى بلند نيازمند صلاحيتهايى است كه رهبران حركتهاى اجتماعى بايد از آن برخوردار باشند. البته در اين راه طولانى همواره با دشواريها و آسيبپذيريهاى بىشمارى مواجه هستند كه بدون توجه به آنها هيچگاه نمىتوانند به مقصد برسند.
پينوشتها [1]ــ مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر، تهران: صدرا، 1375، ص 92 [2]ــ محمدرضا حکیمی، سپیده باوران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ 2، 1379، صص 30 ــ 21 [3]ــ پارهای از خورشید، از بیانات و پیامهای مقام معظم رهبری، ص 189 [4]ــ نمونههایی از آن را میتوان در پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، نقدی بر مارکسیسم، فطرت، فلسفه، اخلاق و... و حقوق زن در اسلام، جاذبه دافعه علی(ع)، سیری در نهجالبلاغه، اسلام و مقتضیات زمان، ج اول و دوم و... يافت. [5]ــ مرتضی مطهری، انقلاب اسلامی، تهران: صدرا، صص 115 ــ 66 [6]ــ مرتضی مطهری، عدل الهی، تهران: صدرا، ص 9 [7]ــ مرتضی مطهری، نهضت اسلامی در صدساله اخیر، چ 12، تهران: صدرا، 1368، ص 90 [8]ــ احیای تفکر اسلامی، مجموعه آثار، تهران: صدرا، ج 20، صص 4 و 5 [9]ــ همان، صص 98 ــ 96 [10]ــ همان، صص 127 ــ 61 [11]ــ مرتضی مطهری، نبوت، تهران: صدرا، 1373، صص 292 ــ 277 [12]ــ مرتضی مطهری، ده گفتار، احیای تفکر اسلامی و حق و باطل مفهوم زهد، تهران: صدرا، صص 70 ــ 52 [13]ــ اسلام و مقتضیات زمان، تهران: صدرا، ج 1، ص 75 و ج 2، صص 75 ــ 50 [14]ــ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران: صدرا، 1372، ج نوزدهم، ص 110 [15]ــ مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 74 [16]ــ مجموعه آثار، ج اول، ص 350 [17]ــ همان، ج 19، 20 و 21 در فرازهای متنوع و شبیه به هم. [18]ــ نهجالبلاغه حکمت... [19]ــ مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد سالۀ اخیر، چ 12، سال 1368، صص 92 ــ 90 [20]ــ مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، همان، ص 93 [21]ــ همان، ص 112 [22]ــ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج شانزدهم، ص 600 [23]ــ مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، همان، ص 72 [24]ــ در گذر اندیشهها، مقاله اسلام و تجدد از استاد شهید مطهری، ص 193 [25]ــ مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، صص 104 ــ 97 [26]ــ مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ص 136، و مجموعه آثار، ج 20، ص 485 [27]ــ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 19، صص 123 ــ 122 [28]ــ همان. [29]ــ همان. [30]ــ نظام حقوق زن در اسلام، ص 7 و همه موارد 6 ــ 1 را میتوان در گفتار اسلام و تجدد، صص 206 ــ 119 کتاب استاد مطهری در گذر اندیشهها ــ گردآوری علی باقی نصرآبادی جستوجو کرد. [31]ــ مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، صص 14، 64 ــ 63 [32]ــ مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، تهران: صدرا، ص 92 [33]ــ مرتضی مطهری، سلسله یادداشتهای استاد مطهری، تهران: صدرا، ج 1، ص 149 [34]ــ همان، ص 159 [35]ــ مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی اسلام، تهران: صدرا، سال 1376، ص 14 [36]ــ همان، صص 190 ــ 189 و نهضتهای اسلامی در صدسالۀ اخیر، ص 75 ــ 74، چ 12، 1368 و الهامی از شیخ الطایفه، صص 336 ــ 335 [37]ــ مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 96 [38]ــ برگرفته از نظام حقوق زن در اسلام، اسلام و مقتضیات زمان، تکامل اجتماعی اسلام، اسلام و تجدد و... . [39]ــ صحیفه نور، ج 3، ص 45 [40]ــ دکتر علی مطهری، سخنرانی تقلید به نقل از اصلاحطلبی، صص 64 ــ 63 [41]ــ صحیفه نور، ج 3، ص 41 [42]ــ در این زمینه رک: ده گفتار بحث احیای تفکرایی، حق و باطل، قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ، نهضت اسلامی در صد ساله اخیر و... [43]ــ مرتضی مطهری، خاتمیت، ص 50 الی آخر. [44]ــ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 21، صص 85 ــ 79 [45]ــ همان، صص 158 و 164 و تقسیم اجتهاد به ممدوح و غیرممدوح (مذموم)، رک: مجموعه آثار، ج 20، صص 170 ــ 165 و تعلیم و تربیت اسلامی، ص 8 [46]ــ همان، صص 488 ــ 472 و ج 19، صص 120 ــ 118 [47]ــ همان، ج نوزدهم، ص 104 و مجموعه آثار، ج 21، صص 148 ــ 131 [48]ــ همان، ص 112 و مجموعه آثار، ج 21، صص 484 ــ 482 [49]ــ نهضتهای اسلامی در صد سالة اخیر، همان، ص 92 نشریه زمانه |