به نام مردم به کام شاه
فاطمه فرهمند تاریخچۀ تأسیس و انقراض، و تحولات و اعتقادات حزب مردم
یکی از اقدامات ضد دموکراسی حکومتهای استبدادی آن است که به اقدامات به ظاهر دموکراتیک و فرمایشی دست میزنند و با این کار اصالت دموکراسی و در نتیجه هرگونه آزادی و امید و استقلال را بر باد میدهند. پهلوی دوم نیز از اینگونه اقدامات ضد دموکراتیک بسیار انجام میداد که یکی از آنها فرمان تأسیس دو حزب موافق و مخالف ملیون و مردم، به عنوان اکثریت و اقلیت بود. حزب ملیون به دست منوچهر اقبال و در دوران نخستوزیری او تأسیس و رهبری شد و حزب اقلیت مردم را نیز اسدالله علم تأسیس و رهبری کرد. نه تنها ماهیت حزب اکثریت وابسته به نخستوزیر، بلکه حزب اقلیت منتقد نیز خیلی زود برای مردم روشن شد و مردم برای مسخره کردن آنها متلها و لطیفهها بر سر زبان میآوردند.
در مقالۀ پیشرو با تاریخچۀ تأسیس و انقراض، و تحولات و اعتقادات حزب مردم آشنا خواهید شد.
تشكيل احزاب سياسي در ايران تاريخچۀ طولاني ندارد و مثل ساير اركان دموكراسي، از غرب وارد شده است. احزاب سياسي بهرغم تضادهايي كه با نظام سنتي ايران داشتند، توانستند در بعضي از مقاطع تاريخ معاصر، تاحدودي جايگاه واقعي خود را بيابند. شايد بتوان سه رویداد تاريخي مشروطه، خروج رضاشاه از ايران و وقوع انقلاب اسلامي را سه دورۀ مهم در تشكيل احزاب سياسي قلمداد كرد. البته در بعضي سالهاي زودگذر ديگر، نظير دورۀ نخستوزيري علي اميني 1340 ــ 1341 نيز زمينۀ مساعدي براي شكلگيري احزاب بهوجود آمد. اما در اين مقاطع دولتهاي وقت يا مانع تشكيل احزاب ميشدند يا خود به تشكيل احزاب فرمايشي دست میزدند. بديهي است كه اينگونه احزاب، كه از بالا و با هدايت دولت تشكيل ميشد، با احزابي كه از پايين (جامعه) برميخاستند تفاوت ماهوي داشتند. در اين مقاله تلاش شده است كه حزب مردم، كه يكي از احزاب نوع اول محسوب ميشود، معرفی گردد و چگونگی تشکیل، فعالیتها و انحلال آن شرح داده شود. در آغاز تذكر اين نكته لازم به نظر ميرسد كه اين حزب را به دليل مشابهت اسمي با احزابي نظير «حزب مردم» دورۀ چهاردهم مجلس شوراي ملّي، كه مؤسس آن، محمدصادق طباطبايي، نيز به رياست مجلس انتخاب شد، و همچنين «حزب مردم ايران»، يكي از احزاب تشكيلدهندۀ جبهه ملّي، كه مؤسس آن محمد نخشب بود، نبايد اشتباه نمود.
زمينههاي تشكيل حزب مردم
حزب مردم در روز 26 ارديبهشت 1336 به دستور محمدرضاشاه تشكيل شد. اين حزب در دوران حيات طولاني هیجدهسالۀ خود (1336 ــ 1353) در جايگاه حزب اقليت در مقابل احزاب اكثريت ملّيون (1336 ــ 1339) و ايران نوين (1343 ــ 1353) و با برخورداري از فراكسيونهاي پارلماني در تمام ادوار دو مجلس سنا و شوراي ملّي شرکتی فعال داشت.
انديشههاي شكلگيري اين حزب را ميتوان در سیر رشد احزاب در دهۀ 1320، كه دورهای مهم از فعاليتهاي احزاب سياسي با مرامها و مسلكهاي مختلف محسوب ميشود، جستجو كرد. مبارزات و فعاليتهاي جبهه ملّي و حزب توده در آن سالها چنان گسترده و تأثيرگذار بود كه كودتاي 28 مرداد 1332 نيز نتوانست دامنۀ نفوذ آنها را کاهش دهد و ميراث فكريشان را نابود سازد.
محمدرضاشاه، پيروز اصلي ميدان اين كودتا، و همچنين هيأت حاكمه وقت، كه از انرژی بالقوۀ نيروهاي سياسي و پيامدهاي آزاد شدن آن در دهۀ 1320 ــ كه بهویژه در به قدرت رساندن مصدق تعیینکنندۀ اصلي بود ــ آگاهي داشتند، بعد از پيروزي كودتا درصدد برآمدند ضمن كنترل شديد امنيتي اين نیروها، احزابی موازي تأسیس کنند. تداوم فعاليتهاي طرفداران جبهه ملّي در قالب تشكلي جديد به نام نهضت مقاومت ملّي و به ویژه كشف شبكۀ گستردۀ افسران حزب توده در سال 1333، بيشازپيش هيأت حاكمه را از عمق خطر تداوم مبارزات حزبي آگاه ساخت. ازاينرو كارگزاران نظام به فكر چارهجويي برآمدند و خود شاه: «در سفرهاي خود به چند كشور خارجي در سال 1335، يعني امريكا و [كشورهاي] اروپايي و هند و تركيه، شخصاً به مطالعه دربارۀ نهادهاي پارلماني اين كشورها پرداخت.»[1]
اين رويكرد همزمان با تشكيل ساواك در اواخر همين سال ميتواند داراي بار معنايي خاصي باشد؛ به تعبير ديگر كارگزاران نظام از يكسو تدابير امنيتي را عليه فعاليتهاي مستقل سياسي و حزبي تشدید نمودند و از سوي ديگر با اتخاذ راهكاری سياسي، يعني تأسیس حزب وابستۀ دولتي، درصدد برآمدند فعاليتهاي حزبي را از لحاظ ماهیت تغییر دهند. در بدو تأسيس اين احزاب (اقليت و اكثريت) چنين تصور ميشد كه آنها ميتوانند محل تجمع اعضا و تبليغ مرام و مباني نظام حاكم باشند و در اوضاع بحراني به كار آيند.
محمدرضاشاه طی سخناني در ديدار دكتر نصرتالله كاسمي،[2] دبيركل حزب اكثريت ملّيون ــ كه مدت كوتاهي بعد از حزب اقليت مردم تأسیس شد ــ با او از اين هدف خود پرده برداشت و گفت: «سالها فكر ميكردم كه به چه دليل نظام مملكت در شهريور 1320 طي 48 ساعت طوري متلاشي شد كه سربازها با لباس كهنه و پاي برهنه... در كوچه و بازار تقاضاي كمك ميكردند... بعد دريافتم كه در داخل مملكت تشكيلات و سازماني وجود نداشت كه پايه و اساس محكمي متكي به افكار مردم داشته باشد كه بتواند در روزهاي سخت تشكيلات موجود را نگه دارد و نگذارد متلاشي شود. ازاينرو به فكر افتادم كه بايد در مملكت تشكيلات حزبي ايجاد شود تا منظورم عملي گردد. قبلاً حزبي تشكيل شده (حزب مردم) كه حزب اقليت است، حالا بايد حزب اكثريت تشكيل شود و اين كار به عهدۀ شماست.»[3]
چنين به نظر ميرسد كه در اين رويكرد جديد، تلاش هيأت حاكمۀ وقت اين بود كه با تشكيل احزاب دولتي، علاوه بر سازماندهي نيروهاي وابسته در قالب تشكلهاي حزبي، به احراز وجهه دموكراتيك از منظر داخلي و خارجي و در نتيجه مشروعيت سياسي نايل آيد. ناگفته پيداست كه دولتهاي بعد از كودتا و جايگاه خود شاه در اين سالها از فقدان مشروعيت رنج ميبرد؛ بهویژه آشكار شدن دست داشتن انگلستان و امريكا در كودتا و همچنين حضور نیروهای وابسته و بدنام، موقعيت رژيم را متزلزل كرده بود، بهطوريكه با سركوب و تدابير امنيتي شديد، آن سالها سپري گرديد.
شاه در يكي از سخنرانيهاي خود دربارۀ تبيين تشكيل احزاب دوگانۀ فوق در ارديبهشت سال 1336 خطاب به سناتورها گفت: «مفهوم دموكراسي، آزادي مردم در اظهار عقيده و تشكيل احزاب است، حالا كه احزاب را تشكيل دادهايم، دموكراسي داريم.»[4] چنين به نظر ميرسد كه شاه در سفرهاي دورهاي خود به اروپا و امريكا نسبت به سيستم دوحزبي كشورهاي انگلستان و ايالات متحده امريكا تمايل پيدا كرده بود و ازاينرو درصدد برآمد دو حزب موافق و مخالف دولت تأسيس نمايد؛ چنانکه در جاي ديگری وی ابراز نموده است: «در اجتماع ما كه براساس رژيم پارلماني و دموكراتيك اداره ميشود [اساس كار بر محور] سيستم دوحزبي، حزب موافق دولت و حزب مخالف دولت [قرار دارد].»[5] منظور از حزب موافق دولت همان حزب ملّيون بود كه برای فعالیت در مقام اكثريت در ديماه 1336 به رياست منوچهر اقبال،[6] نخستوزير وقت (1336ــ 1339)، و به دبيركلي نصرتالله كاسمي تشكيل شد. اين حزب در طی سه سال فعاليت خود، اختيار دولت و اكثريت مجلس شوراي ملّي را به عهده داشت و با به سر آمدن عمر دولت اقبال، عمر اين حزب نيز پايان يافت و حزب ايران نوين (1343 ــ 1353) بعد از چهار سال به جاي آن در جایگاه اكثريت فعالیت نمود.
مراحل تشكيل و فعاليتهاي حزب مردم
همانطوركه پيش از اين ذكر شد. حزب مردم در 26 ارديبهشت 1336 به دستور شاه و به دبيركلي امير اسدالله علم[7] تأسیس شد و از تيرماه همين سال کار عضوگيري را آغاز كرد. در يكي از نخستين گزارشهاي ساواك از رايزنيهاي چندمرحلهاي دستاندركاران حزب مردم برای تأسیس آن به شرح ذيل سخن به ميان آمده است:
«در مرحلۀ نخست: اسامي جمعي ”از افراد تحصيلكرده و خوشنام كه داراي افكار روشن بوده و وطنپرستي و شاهدوستي خود را در مراحل مختلف به ثبوت رسانيدهاند تهيه شد.“
در مرحلۀ دوم: دربارۀ هر يك از اين افراد ”مطالعات كافي به عمل آمده“ با تيمسار سرلشكر تيمور بختيار [رئيس وقت ساواك] هم نسبت به سوابق هر يك مشورت گرديد و چند مرتبه هم مراتب به عرض جناب آقاي نخستوزير [منوچهر اقبال] رسيد كه نسبت به اشخاص نظر خود را بدهند تا [همانها] به عنوان مؤسس، حزب را تشكيل دهند.
در مرحلۀ سوم: با بعضي از اين اشخاص تماس گرفته شد تا ميزان حسن استقبال آنها ارزيابي گردد كه بعد از اين بررسيها، اشخاص زير براي تشكيل حزب مناسب تشخیص داده شدند: آقايان دكتر هدايتي، سرداري، پورهمايون، صورتگر، فرهاد، كيهاني، راد، كاسمي، خانبابا بياني، پيرنيا، عسكري، ستوده و ابوالضياء. همچنين آقايان سردار فاخر حكمت، صارمي، عرب شيباني و مهندس فروغي.
در مرحلۀ چهارم: براي تهيۀ مرامنامه 26 فقره مرامنامههاي مختلف تحت مطالعه قرار گرفت و چند مرامنامۀ احزاب ممالك خارجي مطالعه شد و طرح مرامنامه هم تدوين گرديد.»[8]
به اين ترتيب حزب مردم بعد از تأسيس و تدوين مرامنامه به طور رسمي فعاليت خود را آغاز نمود. براساس عملكرد دبيركلهای این حزب طي هيجده سال فعاليت، ميتوان سیر فعاليتهاي آن را به سه مرحله به شرح ذيل تقسيم نمود: 1ــ دورۀ تثبيت: اين دوره به دبيركلي اسدالله علم از ارديبهشت 1336 تا شهريور 1339 طول كشيد؛ 2ــ دورۀ تزلزل: اين دوره به دبيركلي پروفسور يحيي عدل از شهريور 1339 تا ارديبهشت 1350 را شامل ميشود؛ 3ــ دورۀ ضعف و انحلال: اين دوره از ارديبهشت 1350 تا پايان سال 1353 را در بر گرفت كه به ترتيب با دبيركلي علينقي كني (28/2/1350 ــ 3/5/1351)، پروفسور يحيي عدل در دورۀ دوم (4/5/1351 ــ 5/4/1352)، ناصر عامري (6/4/1352 ــ 8/10/1353) و محمد فضائلي (22/10/1353 ــ 12/1353) تداوم يافت و در نهايت با اعلام رسمي تشكيل حزب واحد رستاخيز ملّت ايران در فروردين 1354، شاه اين حزب را همراه ساير احزاب رسمي وقت منحل اعلام کرد. عملكرد حزب و دبيركلهای هر يك از سه مرحلۀ فوق به شرح ذيل است:
1ــ دوره تثبيت: دورۀ چهارسالۀ نخست (1336 ــ 1339) فعاليت حزب مردم، كه با دبيركلي اسدالله علم تشكيل و سازماندهي يافت، درخشانترين دورۀ فعاليت اين حزب محسوب ميشود. علم از ملاكان بزرگ جنوب خراسان بود. او در مدرسۀ عالي فلاحت كرج ديپلم گرفت و در بيرجند سرپرستي املاك پدرش را به عهده داشت كه در كابينۀ قوام (1324 ــ 1326) به فرمانداری كل سيستان و بلوچستان منصوب شد. در سال 1328 به دستور محمدرضاشاه عهدهدار وزارت كشاورزي كابینۀ ساعد گرديد. از اين دوره در اكثر كابينههاي بعدي در جایگاه وزير حضور داشت. او همچنين در سال 1331 سرپرست املاك و مستغلات پهلوي گردید و در دورۀ نخستوزيري دكتر محمد مصدق (1330 ــ 1332) همانند بسياري از درباريان، از دربار رانده شد و به سراغ املاك خود در بيرجند رفت. بعد از پيروزي كودتا، مجدداً به دستور شاه به سمت قبلي خود، يعني سرپرستي املاك و مستغلات پهلوي، برگشت تا اينكه در كابينۀ حسين علا (17/1/1334 ــ 15/1/1336) با توصیۀ شاه وزیر کشور شد. از این زمان علم محرمترين افراد نزديك به شاه و متنفذترين فرد در كشور محسوب ميشد، ازاينرو شاه او را براي تشكيل حزب اقليت مردم مأمور كرد.
علم از همان آغاز براي جذب اشخاص متنفذ به منظور عضويت در حزب و حتي ائتلاف با احزاب ديرينهاي چون حزب زحمتكشان مظفر بقايي تلاشهاي بسیاری نمود.[9] او از يكسو با استفاده از نفوذ اجتماعي خود و وابستگي خاندانش به سلطنت و از سوي ديگر با تشكيل جلسات بزمگونه در منزلش توانست در جذب عدهاي از شخصيتهاي سياسي و علمي نظير: پرويز ناتل خانلري، علينقي كني، مهندس مهدي شيباني، جهانگير تفضلي و حتي رجالي با گرايشهاي چپ از جمله: محمد معتضد باهري و رسول پرويزي در تأسيس حزب بهره گيرد.[10] در مراحل بعدي، علاوه بر نامبردگان، افراد عاليمقام ديگري نظير: مصطفي صاحبديواني، دكتر احمد فرهاد، پرفسور يحيي عدل، جمشيد اعلم، و... نيز به اين جمع پيوستند.
يكي از اقدامات نخستین علم و مؤسسان حزب مردم، تدوين اولين اساسنامه و مرامنامۀ حزب بود. اساسنامۀ حزب، كه چندين بار در معرض اصلاح قرار گرفت، در زمينههاي چگونگي عضويت[11] افراد و معرفي سازمانهاي وابسته به حزب و ساختار تشكيلاتي و چارت سازماني آن بود[12] (ازآنجاكه اساسنامۀ حزب چندين بار در دوران طولاني فعاليت آن، اصلاح شد، آخرين متن اساسنامه، كه در ماههاي پاياني حيات حزب و در آستانۀ دبيركلی محمد فضائلي (22/10/1353 ــ 12/1353) تدوين گرديد، در اینجا مدنظر قرار گرفته است). همچنين مرامنامۀ حزب درخصوص تشريح اصول عقايد سياسي، اقتصادي و اجتماعي حزب بود.[13] در اين مرامنامه، علم هدف حزب را از لحاظ رژيم سياسي: حفظ استقلال و تماميّت ارضي و جغرافيايي سياسي كشور و همچنين حفظ كليه آزاديهايي كه قانون اساسي و منشور سازمان ملل متحد و اعلاميه حقوق بشر به همۀ افراد داده و از لحاظ رژيم اقتصادي: اصلاحات در امور كشاورزي، صنعتي، بازرگاني و اداري و بالاخره اجتماعي و فرهنگي اعلام كرده است.
يكي ديگر از اقدامات علم در دوران دبيركلي، برگزاري اولين كنگرۀ حزب مردم بود كه بر طبق اساسنامۀ حزب ميبايست هر دو سال يكبار تشكيل میشد. اين كنگره به مدت سه روز از 26 الي 29 ديماه 1338 در تهران برپا گرديد. نكات عمدۀ قطعنامۀ كنگره عبارت بود از: تأكيد بر حكومت مشروطۀ سلطنتي، اجراي اصول قانون اساسي، تأكيد بر بهبود زندگي عمومي مردم، اصلاحات ارضي، توسعۀ صنعتي كشور، رد مداخلۀ بيگانگان در امور داخلي كشور، و رسيدگي به وضعيت كارگران. البته برنامههاي آيندۀ حزب، خطمشي و انتخاب اعضاي شوراي مركزي نيز در اين كنگره تصويب شد.
علاوه بر موارد فوق، شايد عمدهترين تكاپوهاي علم در اين مرحله، تلاش براي جذب ناراضيان حكومتي به حزب بود. او با توجيه فعالیت نمودن در مقام حزب اقليت و منتقد حزب حاكم اكثريت (حزب ملّيون) بودن به سراغ افراد مخالف از گرايشهاي مختلف رفت. در اين زمینه موفقيت او در جذب تعدادي از اعضاي سابق حزب توده در خور ذكر است. فردوست در خاطرات خود از اين افراد به نام «تودهايهاي انگليسي» ياد كرده و به طور مشخصي از باهري و رسول پرويزي نام برده است.[14]
ازاينرو اقدام نظام به آزادي جمعي از زندانيان سياسي عضو حزب توده كه در سالهاي قبل به اتهام براندازي رژيم دستگير شده بودند، و فراخوانهاي علم به منظور جذب آنان براي عضويت در حزب مردم در خور تأمل است. هيأت حاكمه با اين اقدام از يكسو با اغماض از عملكرد گذشتۀ مخالفان خود، بر آنها منّت ميگذاشت و از طرف ديگر با به عضويت در آوردن آنان در حزب مردم، ضمن استفاده از تجارب سازماندهي و حزبي آن افراد، كنترل فعاليت آنها را به دست میگرفت و با دادن امتيازاتي، آنان را به افراد وفادار به رژيم مبدل ميساخت؛ لذا پر بيراه نبود كه جمعي از همين اشخاص، براي اعلام وفاداري خود به نظام، تقاضا نمودند به عضويت حزب مردم درآیند. علم نيز، ضمن استقبال از اين درخواست، در يكي از سخنرانيهاي خود در ميتينگ حزبي در شيراز گفت: «جوانهاي روشنفكر و تحصيلكردۀ ما، اگر در گذشته ندانسته با پذيرفتن مرام حزب توده و عضويت در آن حزب مرتكب اشتباهاتي شدهاند، اينك ميتوانند به جبران مافات، با پذيرش عضويت حزب مردم براي فعاليتهاي سياسي و اجتماعي، خود را آماده سازند.»[15]
بههرحال با ايجاد چنين جوي، عدهاي از افراد داراي گرايشات چپي و اعضاي سابق حزب توده به عضويت حزب مردم درآمدند.[16] گزارشهاي ساواك نشان ميدهد كه حضور اين افراد در حزب مردم به سرعت برنامههاي آن را تحتالشعاع قرار داد و آنان «توانستند ميزان قابل ملاحظهاي ديسيپلين حزبي برقرار سازند»[17] و جايگاه حزب مردم را در رقابت با حزب ملّيون ارتقا بخشند. مدتي بعد همين افراد، جناح چپ حزب مردم را به رهبري محمد معتضد باهري تشكيل دادند[18] اين جناح طی سالهاي اوليۀ فعاليت حزب، بهرغم اتهام واردشده از سوي جناح راست حزب مبني بر سوابق خيانتكارانۀ آنها در ساليان قبل، توانستند با حمايت مستقيم علم، گامهاي چندي در جهت احقاق حقوق كارگران بردارند.
در اين سالها كارگران و بهویژه تشكلهاي كارگري با عنايت به عضويت در حزب توده قبل از انحلال آن، آگاهيهاي سياسي بيشتري در مقايسه با ساير طبقات داشتند. البته طي تحولات سياسي سالهاي بعد، فعاليتهاي تشكلهاي كارگري دچار محدوديت و بهویژه بعد از كودتا با ممنوعيت مواجه شد، ولي بعضي از اين تشكلها در اندازهاي محدودتر تحت عنوان سازمانهاي پوشش نظير «جمعيت طرفداران صلح» به فعاليت خود ادامه دادند. صنوف و اتحاديۀ كارگري زمينه و بستر بسيار مساعدي براي تداوم فعاليت در جهت احقاق حقوق كارگران و خواستههاي صنفي داشتند. ازاينرو دستاندركاران حزب مردم به اين تشكلها توجه مینمودند. اين تشكلها از مدتها قبل به دنبال مفرّي براي فعاليت رسمي بودند تا در پوشش قانوني به فعاليتهاي خود نظم و سازمان بدهند. پرواضح است كه در اين رويكرد جديد آنان از اصرار بر گرايشات ايدئولوژي سوسياليستي كاستند و در پي كسب منافع صنفي برآمدند تا از اين طريق، هم بهانهاي به دولت و بهویژه جناح راست حزب مردم ندهند و هم در چهارچوب قانون به خواستههاي صنفي خود نايل آيند.
جذب كارگران و تشكلات صنفي و كارگري به حزب مردم به حدي افزايش يافت كه به دنبال الحاق رسمي «شوراي همكاريهاي سنديكاي كارگري» ــ كه از تشكلهاي بزرگ كارگري با شصتهزار عضو محسوب ميشد ــ[19] به حزب مردم، سخن از تغيير نام حزب مردم به «حزب كارگر» به ميان آمد.[20] ناگفته نماند كه فعاليتهاي فراكسيون پارلمان حزب مردم در احقاق حقوق كارگران و بهویژه تصويب طرح قانون كار در مجلس عامل عمدۀ اين رويكرد بود.[21] بعضي از سنديكاهاي كارگري عمده كه به حزب مردم پيوستند به شرح ذيل هستند: سنديكاي كارگران راهآهن، سنديكاي كارگران كارخانۀ سيمان، شركت واحد اتوبوسراني، اتحاديه فروشندگان جرايد، اتحاديه رانندگان، كارگران كورهپزخانهها، صنف نانوايان و... .
از ميان اين تشكلها، سنديكاي كارگران كارخانۀ سيمان از لحاظ كثرت عضو و تودهاي بودن اکثر اعضاي آن اهمیت خاصي داشت.[22] با پیوستن این سندیکا به حزب مردم فقط روزانه صد نسخه روزنامۀ «انديشۀ مردم» (ارگان حزب مردم) در اين كارخانه توزيع ميشد. در اين ميان بعضي از تشكلهاي كارگري نظير «كارگران كارخانجات تهران» با دارا بودن هزار عضو، بهرغم اعلام پيروي از حزب مردم در امور سياسي، به خاطر بعضی مصالح از عضويت در اين حزب خودداري كردند.[23]
بههرحال تشكلهاي كارگري یادشده در چهارچوب ضوابط حزب مردم به تجديد و احياي فعاليتهاي صنفي خود همّت گماردند. گسترش دامنۀ فعاليتهاي اين گروهها باعث شد كه دستاندركاران حزب مردم «سازمان كارگران حزب مردم» را تشکیل دهند و طرح و برنامههايي برای حل مشكلات تشكلات كارگري نظير: افزايش حقوق و مزايا، بيمه كارگران، كاهش ساعات كار، اخراج كارگران توسط كارفرمايان و... ارائه دهند. اين فعالیتها در جلساتي دنبال میشد كه با مسئوليت محمد معتضد باهري و با شركت دبيران سنديكاهاي كارگري حزب در محل «خانه كارگر» برگزار میگردید.[24] دهها مسائل و مشكلات سنديكاها در اين جلسات بررسي میشد. در يك مورد صنف نانوايان به رياست ارباب جليل خانلو و با عضويت بيش از هزار نفر از كارگران نانواييها، بعد از پيوستن به حزب مردم، از دستاندركاران حزب درخصوص جلوگيري از تأسيس كارخانۀ نانپزي از طرف دولت در تهران، کمک خواست؛ زيرا اعضاي اين صنف معتقد بودند كه با عملي شدن اين طرح دولت، «نانواها به روز سياه خواهند نشست». در مورد ديگری وقتي مسئولان حزب مردم به حمايت از اعتصاب چندروزۀ رانندگان تاكسي تهران در اوايل سال 1337 به منظور جلب عضويت آنها در حزب اقدام كردند به كارشكني در امور دولت متهم شدند و بهناچار عقبنشيني نمودند.
البته علاوه بر تشكلهاي كارگري، بعضی گروههاي سياسي نظير: جمعيت آزادي به دبيركلي حسن ارسنجاني، گروه راما، جمعيت برادران متفق، جمعيت گاودارها و... همچنين بعضی انجمنهاي محلي از جمله: شوراي محلي كوي افسريه، انجمن محلي جواديه و... نيز به حزب مردم پيوستند. در كردستان نيز عدهای از فعالان سياسي كرد، با عضويت در اين حزب و در پوشش جلسات حزبي نظريات و برنامههاي قومگرايي موردنظر خود را اشاعه دادند.[25]
دربارۀ رابطۀ روحانيان دولتي با حزب مردم نيز بايد خاطرنشان كرد كه روحانيان متنفذ تهران با اين حزب ميانۀ خوبي نداشتند،[26] گويا گرايشهاي چپي حزب عامل اين مسأله بود.
بدينترتيب اسدالله علم، پس از اقدام تاريخي خود در تأسيس و تثبيت سازمانهاي حزب مردم و كميسيونهاي مربوط به آن،[27] به دنبال شكست اين حزب در انتخابات دورۀ بيستم مجلس شوراي ملّي (1339)، بهویژه اتهام واردشده به آن درخصوص تباني با حزب حاكم ملّيون كه به لغو انتخابات منجر گرديد، از دبيركلي حزب استعفا کرد؛ زيرا او از نيل به آرزوي خود، يعني كسب پست نخستوزيري، ناكام ماند. وی بعداً نيز در مواجهه با محدوديتهاي دورۀ نخستوزيري علي اميني (1340 ــ 1341) به ناچار خود را از امور كنار كشيد تا در فرصتي ديگر براي اجرای مأموريتي بزرگتر (اجراي اصول ششگانۀ انقلاب سفيد شاه و ملت) اين پست را تصاحب كند. البته بهرغم كنارهگيري او از حزب مردم، وي همچنان حامي مهم اين حزب در مقاطع بعدي بود. اما كنارهگيري او نتيجهاي ناخوشايند براي جناح چپ حزب داشت؛ زيرا اين جناح حامي اصلي خود را از دست داد. جناح چپ در دورۀ دبيركلي علم بهتدريج بر تمام سازمانهاي حزب سيطره يافته بود. آنان بهویژه بعد از استعفاي دو رهبر جناح راست، يعني جمشيد اعلم[28] و علياكبر بينا، از عضويت حزب مردم در آبان سال 1338، موفق شدند اكثر مناصب عمدۀ حزبي را تصاحب كنند، اما با استعفاي علم، دو رهبر جناح چپ، يعني محمد معتضد باهري[29] و رسول پرويزي، نيز بهناچار از اين حزب كنارهگيري كردند.
در کل دبيركلي علم بر حزب مردم، دورهاي بالنده و شكوفا براي اين حزب محسوب ميشد؛ زیرا ساختار دروني حزب در اين دوره تقویت و تثبیت گردید. همين ساختار با مختصر تغييراتي چهارده سال بعد نيز دوام آورد تا اينكه بعد از علم، حزب با بحرانهاي متعددي مواجه شد، ولي تحكيم ساختاري آن، حزب را از اين بحرانها، از جمله دورۀ نخستوزيري علي اميني نجات داد. اميني، كه سیاست انحلال دو مجلس را برای اصلاح قانون انتخابات در پيش گرفت، نسبت به احزابي نظير حزب مردم، نظر خوشايندي نداشت. ازاينرو به سرعت در اين دوره شعبات حزب تعطيل گرديد. يكی از گزارشهای ساواك حاكي است كه فقط 28 نفر از اعضاي وفادار حزب با عزمي راسخ، فعاليتهاي حزبي را تداوم بخشيدند[30] و موفق شدند حزب را از اين مرحلۀ بحراني نجات دهند. این درحالي است كه در پايان دورۀ دبيركلي علم بر حزب مردم فقط در تهران تعداد هفتهزار نفر آنكت حزبي را پر كرده و عضو رسمي حزب شده بودند و اين تعداد در شهرستانها به شصتهزار نفر ميرسيد.[31]
2ــ دورۀ تزلزل: اين دوره، كه از شهريور 1339 تا ارديبهشت 1350 با دبيركلي پرفسور يحيي عدل[32] طول كشيد، دورهاي متزلزل در سیر فعاليتهاي حزب مردم محسوب ميشود. عدل، بهرغم اينكه از جريانات سياسي به دور بود و قاطعيت لازم را براي دبيركلی حزب نداشت، به دليل نزديكي و اعتماد شاه به او، از يكسو، و روحيۀ محافظهكاي و در نتيجه پذيرش عمومي از طرف همۀ جناحهاي دروني حزب مردم، از سوي ديگر، به اين سمت انتخاب شد. به تعبير يكي از نويسندگان، «پروفسور عدل از تنها چيزي كه سررشته نداشت، سياست بود... . شاه پروفسور عدل را براي خالي نبودن عريضه به دبيركلی حزب مردم انتخاب كرد تا ظاهراً حزببازي در قالب حزب اقليت و اكثريت حفظ شود.»[33]
عدل علاوه بر تصدي دبيركلي حزب مردم در دهۀ 1340، سالهاي بعد در دورۀ دبيركلي علينقي كنی (1350 ــ 1351) نيز عنوان تشريفاتي رياست كل حزب را به عهده گرفت و بعد از عزل كني نيز به مدت يكسال ديگر (1351 ــ 1352) مجدداً دبيركل اين حزب شد.
از رويدادهاي عمدۀ دوران يك دهه دبيركلي عدل بر حزب مردم ميتوان به برگزاري دوبار كنگرۀ حزب به ترتيب در تاريخهاي 20/12/1340 و 4/12/1344 اشاره كرد. در اين دوره همچنين بعضی از سمينارها و كنفرانسهاي حزبي از جمله «سمينار بررسي امور روستايي» در 12/2/1346 برگزار گرديد. علاوه بر موارد فوق، حضور و رقابت با حزب رقيب در تمام انتخابات مجلس و شوراها (انجمنهاي شهر و روستا) و شركت در مراسم مختلف از ديگر فعاليتهاي حزب است.
نكتۀ در خور تأمل در فعاليتهاي اين دورۀ حزب، دنبالهروي از سياستهاي دولت بود. درواقع به همان ميزان كه حزب به ضعف قدرت و مديريت دچار ميشد، توانايياش در موضعگيري عليه دولت و حزب حاكم اكثريت كاهش مييافت. شعار «حفظ اتحاد ملّي و يكپارچگي ملّت» دستاويزي بود كه بارها سران حزب با توسل به آن، همسو با حزب اكثريت ايران نوين (1343 ــ 1353) عمل ميكردند. در اين دوران نيز بار ديگر رقابتهاي حزبي اقليت و اكثريت بر اين دو حزب سايه افكند. هستۀ اوليه حزب ايران نوين «كانون مترقي» حسنعلي منصور بود. منصور با تصدي پست نخستوزيري (1342 ــ 1343) به دستور شاه، به منظور تداوم نظام دو حزبي، با همكاري روشنفكران و تحصيلكردگان عضو كانون، حزب ايران نوين را در مقام حزب حاكم اكثريت تأسيس كرد. اين حزب به عنوان دومين حزب اكثريت ــ بعد از حزب ملّيون ــ به مدت يك دهه با حزب مردم به رقابت برخاست.
يكي از رویدادهای مهم مربوط به حزب مردم در اين دوره، شكست جنجالي آن در انتخابات دورۀ بيستودوم مجلس شوراي ملّي و سنا در سال 1346 بود. اين شكست و در پي آن ناكامي مجدد حزب در انتخابات انجمنهاي شهر در سال بعد به تشديد اختلافات درونحزبي و در نهايت استعفاي دستهجمعي بعضی از اعضاي كميتههاي حزب در شهرستانها منجر گرديد. كانديداهاي شكستخورده، علت آن را ضعف عملكرد حزب و سازشكاري پشت پردۀ مسئولان آن با حزب اكثريت ايران نوين در تهران و بيتوجهي به موقعيت حزب در شهرستانها ميدانستند. هرچند دستاندركاران حزب در مركز سعي كردند از خود رفع اتهام كنند، اين اختلافات باعث شد كه گروهي ديگر از همين ناراضيان «جناح پيشرو حزب مردم» را به رهبري سيد محمود سجادي (عضو شوراي عالي حزب) تشكيل دهند و ضمن صدور اعلاميههايی، عليه عدهای از مقامات حزب مردم افشاگری نمایند.[34] اين گروه پيشنهاد كردند كه دكتر محمد معتضد باهري به جاي يحيي عدل دبيركلي حزب را به عهده بگيرد. در همين خصوص شش نفر ديگر از اعضاي مؤثر حزب به رهبري هلاكو رامبد[35] (رهبر فراكسيون پارلماني حزب در مجلس شوراي ملّي) در طي جلسهاي محرمانه به نتيجهاي مشابه، يعني ضعف مديريت عدل، رسيدند و خاطرنشان كردند: «پروفسور عدل چون مرد سياسي نيست قادر به رهبري حزب نميباشد.»[36] عدل نيز در پاسخ با صداقت اعلام كرد: «اين حزب را به اجبار گردن من گذاشتهاند.»[37]
به دنبال اين بحران، شوراي عالي حزب (بالاترين مرجع) پيشنهاداتي مبني بر ترميم وضعيت حزب ارائه نمود؛ از جمله به دبيركل این حق را داد که پانزده نفر برای عضويت در كميتۀ مركزي حزب ــ كه اعضاي سابق آن در پي شكستهاي انتخاباتي استعفا کرده بودند ــ و همچنين دو معاون به جاي يك قائممقام انتخاب کند.[38] البته پيشنهاد اخير به علت تفكيك نکردن وظايف و اختيارات دو معاون به اختلافي دامنهدار ميان معاونان عدل، يعني رامبد و كاظم جفرودي (رهبر فراكسيون پارلماني حزب در مجلس سنا) انجاميد.
در يكي از بولتنهاي ساواك كه در تاريخ 2/10/1349 گزارش شده علل ناكاميهاي حزب را چنين برشمرده شده است: فقدان رهبري، دلسردي اعضاي حزب به دليل سيطرۀ تعدادي افراد خاص بر حزب، ايجاد محدوديت از طرف حزب اكثريت حاكم، ضعف مالي، مداخلۀ دولت در انتخابات، فقدان ايدئولوژي، گرایش پیدا نکردن روشنفكران به حزب، ضعف مديريتي و سازماندهي و بالاخره وضعيت خاص جامعۀ ايران از لحاظ بياعتمادي به احزاب.[39]
بدينترتيب وضعيت حزب روزبهروز بحرانيتر شد. در اين وضعیت مقامات حزبي تصميم گرفتند برخلاف چارت سازماني حزب، دفتر جديدي تحت عنوان «دفتر سياسي» برای حل معضلات درون حزبي تأسيس نمايند. براي اين دفتر آیيننامهاي نيز تدوين نمودند. هنگاميكه در يكي از جلسات حزبي، عدل مؤاخذه شد كه چطور اين دفتر غيرقانوني تشكيل شده است، او پاسخ داد: «راجع به دفتر سياسي نبايستي صحبت شود. چون شخص شاهنشاه آريامهر خواستهاند كه دفتر سياسي در حزب مردم بهوجود آيد.»[40]
همانطوركه پيش از اين نيز خاطرنشان گرديد، يكي از برنامههاي مهم حزب در اين سالها، برگزاري يا شركت در مراسم ويژه بود. اين مراسم اغلب درخصوص بزرگداشت سالروز وقايع عمدۀ مرتبط با سلسلۀ پهلوي و مواردي از اين قبيل برپا ميشد. در بعضي موارد رقابت با حزب اكثريت حاكم براي برگزاري چنين مراسمهايي تحتالشعاع حوزۀ مراسم قرار ميگرفت. در يكي از اين مراسمها مشاجرۀ سختي ميان عطاءالله خسرواني (دبيركل وقت حزب ايران نوين) با محسن موقر (سردبير اركان حزب مردم) براي تقدم در نصب طاق نصرت يكي از اين دو حزب در ميدان ششم بهمن به مناسبت بزرگداشت سالروز رفراندم 6 بهمن 1341 درگرفت.[41]
بههرحال عمده مراسمهاي مذكور به شرح ذيل است: 14 مرداد 1285، جشن سالروز مشروطيت، 17 دي 1314، جشن سالروز اعطاي آزادي به زنان و كشف حجاب توسط رضاشاه، 15 بهمن 1328، سالروز ازدواج محمدرضاشاه با فرح ديبا، 28 مرداد 1332، مراسم جشن قيام ملي! عليه دولت دكتر محمد مصدق، 4 آبان 1339، جشن تولد رضا پهلوي (وليعهد)، 4 آبان 1346، مراسم جشن تاجگذاري شهبانو و وليعهد و... .
البته به اين ليست ميتوان موارد متعدد ديگري نظير جشنهاي وسيع و همگاني دوهزاروپانصدمين سال شاهنشاهي در سال 1350 و همچنين مراسمهاي استقبال از شاه در مراجعت از سفرها و... را نيز افزود. درواقع بخش عمدۀ بودجۀ حزب مردم براي اين مراسمها هزينه ميشد. هرچند بخش زیادی از درآمدهاي حزب با پرداختهاي حق عضويت اعضا تأمين ميگرديد، كمكهاي ويژۀ افراد متمكن نظير اسدالله علم نيز در تأمين بودجۀ حزب مؤثر بود.
در يكي از گزارشهاي ساواك، بودجۀ حزب در سال 1345 بالغ بر 000/360/1 ريال برآورد گردیده كه براي پرداختهاي جاري از قبيل: حقوق كارمندان حزب، نشريات و امور خدماتي، برگزاري مراسمهاي جشن و... هزينه شده است. در همين گزارش بودجۀ سال 1346 مبلغ 000/980/3 ريال پيشبيني گرديده كه اين افزايش از يكسو براي برگزاري مراسم جشن تاجگذاري 4 آبان آن سال و از سوي ديگر به دليل افزايش شعبات حزب در سرتاسر كشور ذكر شده است.[42]
البته در سالهاي بعد اين حزب نيز در سطح گستردهاي از كمكهاي شاهانه بهرهمند شد. در يكي از اسناد آمده است: از طرف شاه: «اوامري به دولت شرف صدور يافت كه به حزب مردم كمك [مالي] شود و دو فقره كمكهایي كه به عمل آمده اكنون محل [مكان] وسيع و آبرومندي [براي فعاليتهاي حزب] ماهيانه 000/120 ريال اجاره گرديده است.»[43] در سند ديگري كه جنبۀ افشاگري عليه حزب دارد خاطرنشان گرديده است: «در حال حاضر [اسفند 1352] دولت فقط ماهيانه پانزده ميليون تومان [ريال] به حزب مردم پول ميدهد و مقامات به عامري [دبيركل وقت حزب] اطلاع دادهاند كه اول سال 1353 دولت فقط ماهيانه نُه ميليون ريال به حزب پرداخت خواهد كرد.»[44]
3ــ دورۀ ضعف و انحلال: عدل در تمام دوران دبيركلي خود، بارها تقاضاي استعفا كرده بود، اما شاه او را براي اين پست مناسب تشخيص ميداد و هر بار با استعفاي او مخالفت ميورزيد. ازاينرو پر بيراه نبود كه از همان سالهاي نخست تصدي اين مقام، تقاضاي استعفا نمايد.[45] بههرحال شاه بعد از حدود يك دهه بالاخره در اواخر سال 1350 با استعفاي عدل موافقت كرد و به اين ترتيب دورۀ دوم حيات حزب به پايان رسيد و دورهاي جنجالي با دبيركلي علينقي كني[46] شروع شد. خود عدل كني را در ارديبهشت 1350 برای دبيركلی حزب به شورايعالي آن معرفي نمود كه با تأييد او كني به طور رسمی از 28 ارديبهشت آن سال فعاليت خود را آغاز کرد. اما ازآنجاكه مقامات عاليه نظام حضور عدل را در حزب به مصلحت ميدانستند، برخلاف اساسنامه، او را به سمت تشريفاتي رياست كل حزب منصوب کردند تا از انحراف احتمالي حزب از چهارچوب برنامههاي رسمي جلوگيري نمايد.
تمايز عمدۀ دورۀ سوم با دورۀ قبل در انتقادات بيپرواي حزب اقليت مردم عليه حزب اكثريت حاكم بود. كميّت و شدت انتقادات در اين دوره به حدي افزايش يافت كه عملاً هيأت حاكمه بارها با توسل به ترفندهايي درصدد برآمد حزب را كنترل و حتي تضعيف نماید، بهگونهايكه طی چهار سال فعاليت حزب در اين دوره، دبيركلهای آن چهار بار عوض شدند.
سابقۀ كني نشان ميدهد كه او از مؤسسان و فعالان حزب مردم از همان دورۀ اول بود، ازاينرو او نيز از همراهان و ياران باسابقۀ علم محسوب ميشد[47] و از همين طريق به سرعت پلكان ترقي را طي نمود، و گويا تصدي دبيركلي حزب از سوی او نيز با اعمال نفوذ علم ميسّر شد. انتخاب كني به عنوان دبيركل با حاشيههايي همراه بود؛ زيرا طبق اساسنامۀ حزب، انتخاب دبيركل ميبايست از سوي شوراي عالي حزب (بالاترين مرجع حزب مردم) و از ميان يكي از اعضاي كميتۀ مركزي حزب انجام ميپذيرفت، اما كني، بعد از تصدي دبيركلي، به عضويت شورا و كميتۀ یادشده درآمد. همين انحراف غيرقانوني، از همان اوان دبيركلي او، زمينۀ مخالفت عدهای از اعضاي مؤثر حزب با كني را فراهم آورد؛ از جمله دو معاون دبيركل، يعني هلاكو رامبد و كاظم جفرودي، در اعتراض به اين امر از سمت خود استعفا کردند.
با اين احوال دورۀ كني با تحول و جنبوجوش بسياري در حزب مردم همراه بود. حضور وي به يك دهه ركود حزب در دورۀ عدل پايان داد. سخنرانيها و مصاحبههاي وي در اوايل دبيركلياش، بسياري از افراد فعال ولي منزوي حزب را به عرصۀ فعاليتهاي حزبي كشاند. اين امر محبوبيت كني را در حزب مردم به دنبال داشت. از يكسو بيپروايي او و توانايياش در جلب افكار عمومي و از سوي ديگر شرايط اجتماعي جامعۀ وقت ايران، زمينه و بهانۀ لازم را ايجاد كرد تا به هر بهانهاي عليه دولت و حزب حاكم تبليغ نمايد و اوضاع اجتماعي را نشانۀ بيكفايتي دولتمردان قلمداد كند. شدت يافتن اين انتقادات، ناخرسندي شاه از صراحت او را به دنبال داشت كه همين امر سبب استعفاي او بعد از چهارده ماه دبيركلي حزب گرديد.[48] رفتن كني همچون آمدنش با شايعات فراوني همراه شد. عدهای صراحت زبان او، يعني سازشناپذيرياش، و افرادي نيز مداخلات بيروني را عامل استعفاي او اعلام كردند.[49] البته اسناد دیگری حاكي است كه شاه از سخنان كني دربارۀ فساد اداري، جو خفقانآميز كشور، نارضايتي عمومي و رسالت دولت وقت براي تأمين منافع امريكا برآشفته بود.[50]
استعفاي ناگهاني كني بار دیگر بر ناکارآمدی احزاب دولتی و فرمایشی صحه گذاشت. علم که کنی را تحت حمایت خود در حزب قرار داده بود، در خاطراتش نقل کرده است که شاه گاهی نیز به انتقادات کنی توجه میکرد. وی در خاطرات روز 15 خرداد 1351 خود خاطرنشان ساخته است: «در شرفیابی کوتاه، گزارش شکایت دکتر کنی، دبیرکل حزب مردم، را تقدیم کردم، که مدعی است هرکس مقامی دولتی دارد، به محض پیوستن به حزب [مردم] از سمتش برکنار میشود؛ از جمله مدیر یک دبیرستان دولتی را نام برد. شاه خیلی ناراحت شد و بلافاصله به نخستوزیر تلفن زد که کنی در شکایتش محق بوده است. سابقاً شاه اینگونه مسائل را با بیاعتنایی رد میکرد.»[51] اما هنگامیکه دامنۀ این انتقادات شدت یافت، شاه تحمل خود را از دست داد؛ زیرا کنی پایش را از گلیم خود درازتر گذاشته و تخطی کرده بود.[52]
از نظر زمانی عزل کنی در ایامی روی داد که او از مدتها پیش در حال سفرهای تبلیغی به شهرهای مختلف کشور به منظور ترغیب اعضای حزب به شرکت در انتخابات انجمنهای شوراها بود. کنی در همۀ این سفرها با استقبال عمومی مواجه میشد. بسیاری از کمیتههای حزبی شهرها، که در دوران طولانی رکود به سر میبردند، با آمدن کنی به تحرک تازهای روی آوردند، و اعضا خود را برای شرکت در انتخابات و رقابت با حزب حاکم آماده کردند. درواقع او روزبهروز در میان اعضای ردهپایین حزب محبوبیت مییافت. این شهرت برای دستاندرکاران محافظهکار حزب تحملپذیر نبود. این گروه به سرعت دست به کار شدند و با تشکیل دو جناح به رهبری یحیی عدل و هلاکو رامبد با یاری گروهی از مقامات سیاسی خارج از حزب،[53] علیه کنی موضعگیری کردند. آنان میخواستند مانع انحراف حزب از مأموریت محوله شوند و البته زمینۀ عزل کنی را نیز فراهم سازند.
چنین به نظر میرسد که امر غیرمنتظرهای رخ داده بود. برای اولین بار حزب مردم در جایگاه واقعی حزب اقلیت فعالیت میکرد. کنی در یکی از سخنرانیهای خود بعد از انتقاداتی از دولت: «حزب حاکم را به صورت یک محیط کثیفی» ذکر کرده بود که همین امر ناراحتی هویدا، نخستوزیر وقت، را به دنبال داشت. هویدا نیز، که قصد مقابله با او را داشت، گزارش این سخنرانی را به اطلاع شاه رساند، شاه نیز دستور برکناری کنی را صادر کرد.[54]
عزل کنی یکی از بحرانهای بزرگ حزب مردم را در طی پانزده سال فعالیت به دنبال داشت؛ زیرا به دنبال عزل او و اعمال نفوذ دستاندرکاران حزب به منظور معرفی اشخاص موردنظر خود برای نمایندگی انتخابات انجمنهای شهر و در نتیجه سلب آزادی و ابتکار عمل کمیتههای حزبی شهرستانها، بسیاری از این کمیتهها، نظیر کمیتههای حزب در اهواز، زاهدان، خرمشهر، فیروزآباد و...، به طور دستهجمعی از حزب استعفا کردند و بعضی نیز دستهجمعی به حزب ایران نوین پیوستند. به دنبال این تحولات شایعاتی مبنی بر دبیرکلی اشخاصی نظیر: داریوش همایون، هلاکو رامبد، مهدی سمیعی، محمد معتضد باهری، کاظم جفرودی، محمد مؤمنی، فضلالله صدر (دبیرکل وقت حزب ایرانیان)، در حزب مردم پخش شد، ولی در نهایت خود یحیی عدل از تاریخ 3 مرداد 1351 مستقیماً ادارۀ امور حزب را بر عهده گرفت، با این حال در عمل قدرت واقعی را به کاظم جفرودی و گروه او در حزب سپرد. این دوره، که قریب یک سال (تا 6 تیر 1352) طول کشید، دورهای آشفته برای حزب محسوب میشود؛ زیرا از نظر اعضا بازگشت مجدد عدل به مفهوم بازگشت رکود به حزب تلقی میشد و بار دیگر تعداد مراجعهکنندگان به حزب به حداقل تعداد نفرات خود رسید.[55] در این دوره نه تنها حزب از تداوم فعالیتهای عادی بازماند، بلکه تاحدودی تشکل و سازماندهی خود را از دست داد.
دورۀ یکسالۀ دبیرکلی مجدد عدل را میتوان دورۀ فترت در سیر فعالیتهای حزب مردم نامید. سلطۀ جناح محافظهکار بر حزب که در پی تأمین منافع شخصی خود بودند و تمایلی بر رنجاندن حزب حاکم اکثریت نداشتند، عامل این امر بود. این وضعیت فرصت مناسبی برای مقایسۀ دو مقطع فعالیتهای حزبی در دورۀ کنی و عدل فراهم آورد و ناظران فعالیتهای حزبی به عینه مشاهده کردند که مستقل نبودن حزب مردم، آن را از فعالیت در جایگاه اقلیت منتقد باز میدارد، بهگونهایکه تداوم یکسالۀ دورۀ عدل نیز بار دیگر بلاتکلیفی اعضا را به دنبال آورد و حتی فلسفۀ موجودیت حزب را در نظام دموکراسی مورد نظر شاه زیر سؤال برد.
برای خروج از این وضعیت بار دیگر خود شاه دست به کار شد و در طی ملاقات اعضای مؤثر حزب مردم با وی، درصدد چارهجویی برآمد و خطاب به حاضران گفت: «حزب اقلیت باید مراقب کارهای قوۀ مجریه باشد تا احیاناً اگر عیبی بود، بگوید.»[56] این سخن آشکارا به مفهوم این بود که شاه به خروج حزب از رکود و تجدید فعالیتهای حزبی تمایل دارد، ازاینرو بلافاصله بعد از این رهنمود، به پیشنهاد یحیی عدل، شورای عالی حزب مردم تشکیل شد و وی ناصر عامری[57] را به دبیرکلی حزب برگزید. اما این انتخاب نیز با جنجال همراه شد؛ زیرا سوابق فعالیتهای حزبی عامری نشان میداد که وی در زمان اشتغال به کار در شهر کرمان به عضویت این حزب پذیرفته شد و سپس با طی سلسلهمراتب حزبی به سمت قائممقامی حزب در سال 1348 نایل گردید، اما یک سال بعد، از حزب مردم استعفا کرد و به حزب ایران نوین پیوست. تا اینکه با عزل کنی و آغاز دورۀ فترت حزب مردم ــ دورۀ دوم دبیرکلی عدل ــ مجدداً به حزب مردم روی آورد[58] و عدل او را برخلاف قواعد حزبی برای دبیرکلی حزب پیشنهاد نمود و شورای عالی حزب نیز او را تأیید کرد. ازآنجاکه عامری نیز چون کنی عضو شورای عالی حزب مردم نبود، نمیتوانست به عنوان دبیرکل انتخاب شود. عدول از این قاعده، یکی از بحرانهای طولانی حزبی را در آخرین سالهای فعالیت حزب مردم بهوجود آورد.
در این زمان سه جناح در حزب فعالیت میکردند: یک جناح به رهبری هلاکو رامبد بود که نسبت به عمل غیرقانونی انتخاب عامری با اغماض رفتار کرد. گروه دوم جناح طرفدار کاظم جفرودی بود که از همان آغاز با شدت تمام علیه عامری موضع گرفت. عامری نیز با اقدامی شتابزده و با تشکیل دادگاه حزبی، حکم اخراج گروه جفرودی را از حزب صادر کرد. این عمل جنجال بزرگ و دامنهداری برای حزب به دنبال داشت،[59] بهطوریکه بسیاری از اعضای قدیمی در شهرستانها از حزب کنارهگیری کردند.
واقعیت امر این بود که جفرودی از زمان رهبری فراکسیون حزب مردم در مجلس سنا، خود را مستحق دبیرکلی حزب میدانست. طرفداران او نیز، که اکثراً از اعضای قدیمی و متنفذ حزب محسوب میشدند، عمده مقامات حزبی را اشغال کرده بودند. زمانی که با انتخاب عامری، این عده موقعیت حزبی خود را در خطر دیدند، با سازماندهی داخلی و تشکیل گروهی تحت عنوان «اصلاحطلبان حزب مردم» جلسات منظم حزبی در منازل گروه برپا، و علیه عامری و سایر دستاندرکاران مخالف حزبی خود افشاگری کردند. آنان انتخاب عامری را اقدامی تحمیلی از جانب دولت تلقی، و عامری را، با توجه به سوابقش، به جاسوسی برای سازمانهای امنیتی امریکا[60] و حزب حاکم ایران نوین متهم کردند و مدعی شدند کسی که سابقۀ عضویت در حزب رقیب را دارد، شایستگی دبیرکلی حزب مردم را نمیتواند داشته باشد و لذا به چاپ و نشر اعلامیههای متعدد در روزنامههای کشور علیه عامری دست زدند. عنوان و محتوای بعضی از این اعلامیهها عبارت بود از: دبیرکل حزب مردم عضو حزب ایران نوین میباشد، اقلیت از اکثریت دستور میگیرد، حزب مردم شعبهای از حزب ایران نوین میباشد، جامعه به سوی نظام تکحزبی و... . اعلامیههایی با این مضامین نه تنها رسوایی بزرگی برای حزب اقلیت محسوب میشد، بلکه اصولاً ماهیت و رسالت نظام دو حزبی دولتی را زیر سؤال میبرد.
عامری در اوان انتخابش، محور برنامههای خود را تداوم اصلاحات ارضی، مبارزه با فساد، رفاه عمومی و جلب مردم به مشارکت سیاسی اعلام کرد.[61] او بعدها ناکامیاش از نیل به اهداف حزبی خود را، به دلیل دستهبندیها و اختلافات درونحزبی ذکر کرد؛[62] هرچند از این نکته غافل بود که خود وی با اخراج گروه جفرودی، بانی و عامل تشدید این اختلافات گردید. البته ناگفته نماند که عامری نیز همان راه کنی را پیمود. او نیز به انتقاد شدید از دولت برخاست و در اولین موضعگیریهای خود به مسائلی نظیر شهریۀ مدارس، انقلاب اداری و وضعیت دادگستری اعتراض کرد. این موضعگیری بلافاصله افکار عمومی را متوجه او ساخت. ازاینرو وی نیز به سرنوشت کنی دچار شد و در 8 بهمن 1353 از دبیرکلی حزب مردم عزل گردید اما با این تفاوت که سرنوشت تلخی برای او در انتظار بود. عامری مدت کوتاهی بعد طی تصادفی در گیلان کشته شد. افکار عمومی دولت را به قتل وی متهم نمود. یکی از نویسندگان امریکایی در این باره نوشته است: «عامری محدودیتهای انتقاد واقعی را تجربه کرد و در چند مورد از سیاستهایی انتقاد نمود که کاملاً به شاه مربوط میشدند، پاسخ شاه را میشد پیشبینی کرد. عامری از حزب اخراج شد و مدت کوتاهی پس از آن در یک تصادف اتومبیل به قتل رسید. مردم فکر میکردند که حادثۀ قتل عامری تصادف نبوده است.»[63] بعضی از نویسندگان داخلی نیز کشته شدن وی را «مرموز» تلقی کردند،[64] بهطوریکه این واقعه وحشتی در میان اعضای حزب مردم بهوجود آورد و هیچیک از فعالان حزبی، که تا این زمان برای تصدی دبیرکلی حزب سر و کله میشکستند، در آن زمان حاضر نبودند این سمت را بپذیرند، زیرا آن را برای آیندۀ خود «نامطمئن» میدانستند.[65] بالاخره بعد از رایزنیها و گفتوگوهای متعدد، شورای عالی حزب موفق شد در تاریخ 22 بهمن 1353 محمد فضائلی[66] را به دبیرکلی حزب منصوب نماید.
فضائلی از اعضای با سابقۀ حزب مردم بود که طی سالها سمتهای مختلفی را در این حزب بر عهده داشت؛ از جمله عضویت هیأت حل اختلاف کارگر و کارفرما در این حزب بود. همچنین قبل از تصدی دبیرکلی حزب، رئیس شورای عالی آن در دورۀ عامری بود. ازاینرو فضائلی به اوضاع داخلی حزب کاملاً واقف بود و از سرنوشت دو دبیرکل سابق (کنی و عامری) نیز آگاهی داشت؛ لذا از همان آغاز، برنامۀ کاری خود را تفاهم با حزب حاکم اکثریت اعلام کرد و خاطرنشان نمود: «چون هویدا نخستوزیر دوازده سالۀ مملکت است و نسبت به انتقاد شدید حساسیت دارد چه بهتر که با وی از طرف حزب مردم ایجاد حسن تفاهم نماید... . چرا در روزنامهها مطالب حاد عنوان گردد که هم به امر تحزّب لطمه بزند و هم موجب کدورت نخستوزیر شود که بههرحال برای حزب اقلیت نتیجۀ مطلوبی ندارد و دلیل آن هم رویۀ دولت با دبیرکلهای سابق (کنی و عامری) است.»[67] با این اعلام موضع، فضائلی از دولت خواست که مشروط به ابقا در مقام دبیرکلی حزب مردم، از انتقاد علیه دولت هویدا و حزب اکثریت خودداری خواهد کرد. اما اعضای حزب نسبت به این موضعگیری عکسالعمل نشان دادند و این رویکرد را «تبانی فضائلی با دولت جهت انحلال حزب مردم» دانستند.[68] گروه جفرودی (اصلاحطلبان حزب مردم)، که از مخالفان سرسخت عامری محسوب میشدند، در این دوره نیز با این ادعا که با توجه به سابقۀ فضائلی در دولت دکتر محمد مصدق 1330 ــ 1332)، نمیتوان به صداقت وی نسبت به شاه اطمینان حاصل کرد،[69] با وی به مخالفت برخاستند.
یکی از وقایع عمدۀ دورۀ دبیرکلی فضائلی، برگزاری کنگرۀ چهارم حزب بود،[70] که شاه با ردّ درخواست ملاقات هیأت رئیسۀ کنگره مهر تأییدی بر پایان عمر حزب مردم زد.[71] بدینترتیب این حزب بعد از قریب دو دهه فعالیت، همانطورکه از سوی شاه تأسیس شده و رسمیت یافته بود، به دست او نیز منحل اعلام گشت و همراه سایر احزاب دولتی وقت، یعنی حزب ایران نوین (1343 ــ 1353) و حزب ایرانیان ــ به دبیرکلی فضلالله صدر ــ به بهای تشکیل حزب واحد رستاخیز ملّت ایران منحل شد.
نتیجه:
حاصل سخن اینکه هرگونه تحلیل و ارزیابی حزب مردم باید با توجه به ماهیت وابستۀ آن به نظام باشد. سرنوشت دبیرکلهایی که راه انتقاد را در پیش گرفتند بر همگان فرمایشی بودن حزب اقلیت را نمایان ساخت. انحلال دو حزب اکثریت و اقلیت نشان داد که هیأت حاکمه حتی توان و زحمت کنترل احزاب دولتی و وابسته را نیز ندارند.
بررسی سوابق اعضای سرشناس حزب نشان میدهد که بسیاری از این افراد حزب را برای کسب مناصب شغلی بالا میخواستند. عدهای از این افراد، که بعد از تحصیلات عالیه در خارج، وارد کشور میشدند، راه ارتقا و پیشرفت خود را از طریق احزاب دولتی جستجو میکردند. همین طور، عضویت افراد متمکّن و متنفذ شهرستانها نیز برای کسب نمایندگی مجلس بود. همین افراد بودند که با پرداخت حق عضویت خود تداوم فعالیت دفاتر و کمیتههای حزب در شهرستانها را باعث میشدند.[72]
این نکته نیز در پایان گفتنی است که عنوان «اقلیت» برای حزب مردم از واقعیتی عینی، یعنی در اقلیت بودن در مقابل حزب اکثریت حاکم نشأت میگرفت؛ چنانکه یکبار رقابت انتخاباتی دو حزب اقلیت و اکثریت در انتخابات دورۀ بیستم مجلس شورای ملّی چنان شدت گرفت که احتمال داده میشد حزب اقلیت (حزب مردم) در انتخابات پیروز شود، ازهمینرو حزب حاکم اکثریت (حزب ملّیون) به تقلب وسیع در آرا دست زد و بهرغم اعلام پیروزی این حزب، شاه ناچار به لغو نتایج انتخابات گردید. یکی از نویسندگان از این رقابت با عبارت جان گرفتن «روحیۀ آزادی که از زمان سقوط رژیم مصدق در 1953.م از بین رفته بود» سخن گفته است.[73]
خود شاه نیز تعمد داشت که این حزب را در اقلیت نگه دارد، چنانکه طبق گزارش ساواک، یکبار وقتی بعضی از اعضای منفرد مجلس شورای ملّی از اسدالله علم تقاضای عضویت در فراکسیون پارلمانی حزب مردم را نمودند: «وی این موضوع را موکول به کسب اجازه از پیشگاه ملوکانه کرده و بالاخره پس از شرفیابی، به نمایندگان مذکور پاسخ داد: متأسفانه درحالحاضر اعلیحضرت همایون شاهنشاه، ورود هیچیک از نمایندگان منفرد به حزب مردم را صلاح نمیدانند و معتقدند در این صورت اقلیت به صورت اکثریت درآمده و وضع دولت اقبال را متزلزل خواهد کرد.»[74] این حزب موظف بود اقلیت باقی بماند و از این راه از دولت انتقاد کند و به تعبیر خود شاه «سر و صدا راه»[75] اندازد، اما اگر این سر و صدا از مرز خط قرمز فراتر میرفت، عامل آن به سرعت در نطفه خفه میشد. شاه بعضاً در مقام پاسخ به این وضعیت به تناقضگویی دچار میگردید و مدعی میشد: «مخالفانی که نیّت سازندگی دارند تشویق میکنم... اما نکته جالب این است که در کشور ما امری برای مخالفت وجود ندارد.»[76]
به این ترتیب شاه درحالیکه در اواسط دهۀ 1330 از لزوم حضور دو حزب در صحنۀ سیاسی کشور سخن میگفت،[77] و حتی در کتاب «مأموریت برای وطنم» خود رژیمهای تکحزبی را «فاشیستی» نامیده بود،[78] به یکباره در سال 1353 تغییر عقیده داد و از اهمیت تأسیس حزب واحد رستاخیز ملّت ایران سخن به میان آورد؛ زیرا حزب اقلیت مردم نتوانسته بود نقش خود را بازی کند «و برای طبقۀ ناراضی مملکت در مقابل تحریکات و تبلیغات بیگانگان تبدیل به ملجأ و پناهگاهی» شده بود،[79] درحالیکه قرار بود هر دو حزب رسالت واحدی را بر عهده بگیرند و فقط نقش اقلیت و اکثریت را بازی میکردند. به تعبیر یکی از روزنامههای انگلیس، «در ایران دو حزب داریم، حزب بله قربان، حزب البته قربان.»[80]
پینوشتها
________________________________________
* کارشناسی ارشد علوم سیاسی.
[1]ــ پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمۀ محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، 1368، ج 3، ص 72
[2]ــ نصرتالله کاسمی در سال 1288.ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در علوم طبیعی گذراند، سپس وارد دانشکدۀ پزشکی شد و در 1314 دکتری گرفت. همزمان در موضوعات ادبی و تاریخی و حتی فلسفه مطالعه نمود و حتی از محضر استادانی چون خندقآبادی و شیخ مهدی نوری بهره جست و از این طریق به انجمنهای ادبی و از جمله فرهنگستان راه یافت. او از سال 1317 به تدریس در دانشکده دندانپزشکی روی آورد و سالهای بعد سرپرستی و امور فنی دانشکدههای پزشکی، داروسازی و دندانپزشکی را به عهده گرفت. در مجلس مؤسسان سوم از مازندران و در دورۀ شانزدهم از ساری به مجلس شورای ملّی راه یافت. از سال 1326 به دبیرکلی سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی منصوب شد. در دولت اقبال وزیر مشاور و دبیرکل حزب ملّیون گردید. اغلب میتینگهای حزبی را او با سخنرانیهای پرشور اداره میکرد. بعد از انحلال حزب مذکور به کار سابق خود در سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی برگشت.
[3]ــ محمود تربتی سنجابی، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، تهران، آسیا، 1375، ص 295
[4]ــ جلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، صص 587 ــ 586
[5]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 155، ص 21
[6]ــ منوچهر اقبال، فرزند میرزا ابوتراب مقبلالسلطنه خراسانی، در سال 1288.ش در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در آن شهر گذراند، سپس وارد مدرسۀ دارالفنون در تهران شد و دیپلم گرفت. در 1306 به فرانسه رفت و بعد از پایان تحصیلات پزشکی در سال 1312 به کشور برگشت. مدتی بعد از اشتغال به پزشکی به یاری برادرش ــ علی اقبال ــ که نمایندۀ مجلس و از یاران احمد قوام بود، در 1321 به معاونت وزارت بهداری رسید. در کابینۀ ساعد نیز چندماهی به کفالت همین وزارتخانه نایل آمد. در کابینۀ ائتلافی قوام، وزیر پست و تلگراف شد. در کابینۀ هژیر، وزیر فرهنگ و مجدداً در کابینۀ ساعد به ترتیب وزیر بهداری، کشور و راه گردید. در دولت رزمآرا به استانداری آذربایجان و ریاست دانشگاه تبریز گمارده شد تا اینکه در دولت مصدق از مشاغل دولتی کنار گذاشته شد. در سال 1332 به سناتوری و سپس به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد. در 1334 علاوه بر ریاست دانشگاه تهران، به وزارت دربار منصوب گردید که از آن زمان درصدد کسب نخستوزیری برآمد. دوران چهارسالۀ نخستوزیری او طولانیترین دولت بعد از شهریور 1320 محسوب میشد که شاه در واکنش به بحران سال 1339 (ابطال انتخابات مجلس) او را قربانی کرد. بعد از آن در انتخابات مجدد دورۀ بیستم مجلس از تهران به وکالت رسید، ولی در دولت امینی مورد تعقیب قرار گرفت که ناچار کشور را ترک کرد. پس از سقوط امینی، در پاریس به عنوان سفیر ایران در یونسکو انتخاب شد تا اینکه در آبان 1342 به سمت مدیرعامل و ریاست هیأتمدیرۀ شرکت ملّی نفت ایران منصوب گردید و تا زمان فوت در 1356 در همین سمت باقی ماند.
[7]ــ امیر اسدالله علم در سال 1290.ش به دنیا آمد. پدر وی امیر محمد ابراهیمخان علم شوکتالملک، مالک صدها پارچه آبادی در منطقه قائنات و بیرجند بود. این خاندان در شرق ایران نفوذ فوقالعادهای داشتند و با تشکیل دولت مدرن پهلوی، در همراهی با رضاشاه، نفوذ خود را حفظ کردند. ازاینرو اسدالله علم نیز تحت این حمایتها به سرعت پلکان ترقی را طی کرد و در دورۀ محمدرضاشاه، نزدیکترین فرد به او محسوب میشد. علم در طرح و اجرای انقلاب سفید سهم بسزایی داشت. سمتهای عمدۀ او عبارت بودند از: نخستوزیری وزارت کشور، استاندار، ریاست دانشگاه، نمایندۀ مجلس، دبیرکل حزب مردم، وزارت دربار.
[8]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 158، صص 96ــ95
[9]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 157، ص 4
[10]ــ علی بهزادی، شبهخاطرات، تهران، زرین، 1375، صص 147 و 145
[11]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 152، ص 14؛ همچنین شماره بازیابی پرونده 168، ص 184
[12]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 158، صص 251 ــ 237
[13]ــ همان، صص 230 ــ 226
[14]ــ خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی)، گردآورنده مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، اطلاعات، 1369، ص 257
[15]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 140، ص 36
[16]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 156، ص 141
[17]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 136، ص 38
[18]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 143، ص 482
[19]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 151، ص 102
[20]ــ همان، ص 159
[21]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 156، ص 16
[22]ــ همان، ص 88
[23]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 135، ص 34
[24]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 156، ص 126
[25]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 150، ص 19
[26]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 156، ص 28
[27]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 135، ص 24
[28]ــ جمشید اعلم در 1284.ش در شهروان ترکیه متولد شد. پدرش مکرم السلطان مقام ژنرال کنسول را به عهده داشت. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ علمیه تهران و قسمتی از دورۀ متوسطه را در دبیرستان دارالفنون سپری کرد و سپس برای ادامه تحصیل عازم فرانسه شد و در شهر لیون در رشته پزشکی ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ تخصص در رشتۀ گوش و حلق و بینی شد. پس از بازگشت به ایران به طبابت مشغول شد تا اینکه در سال 1326 با انجام دادن عمل جراحی موفقی همراه پرفسور لومتر بر روی محمدرضاشاه، به عنوان پزشک مخصوص برگزیده شد و از این زمان با دربار رابطۀ نزدیکی یافت. وی سناتور دورههای چهارم تا هفتم مجلس سنا شد. در انتخابات دورۀ نوزدهم مجلس (بهار 1335) از قزوین به نمایندگی مجلس شورای ملّی برگزیده شد. در تصویب قانون کاپیتولاسیون سهم بسزایی داشت بالاخره با پیروزی انقلاب دستگیر و در مهر 1358 اعدام گردید.
[29]ــ محمد معتضد باهری، در خانوادهای شیرازی متولد شد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شیراز گذراند، سپس در رشتۀ حقوق قضائی تحصیلاتش را در دانشگاه تهران ادامه داد. وی برای اخذ دکترا عازم فرانسه شد و از دانشگاه پاریس دکترا دولتی حقوق گرفت. بعد از مراجعت به فعالیتهای حقوقی و قضایی مشغول شد و سپس در دانشگاه تهران به تدریس روی آورد. در تمام این دوران فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز انجام میداد و پس از مدتی به عضویت در حزب توده درآمد. بعد از کودتای 28 مرداد و تأسیس حزب مردم، که علم درصدد برآمد اعضای حزب توده را به حزب خودش جذب کند، باهری از این درخواست استقبال کرد و از این طریق به سرعت پلکان ترقی را طی نمود. در آغاز رهبری جناح چپ حزب مردم را به عهده گرفت و بعدها در کابینۀ علم، معاون نخستوزیر شد. بعد از انحلال حزب مردم و تأسیس حزب واحد رستاخیز نیز به دبیرکل این حزب نایل آمد.
[30]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 154، ص 40
[31]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 152، ص 100
[32]ــ یحیی عدل در 1287 در تهران متولد شد، تحصیلات ابتدایی را در ایران و متوسطه را در فرانسه گذراند، سپس وارد دانشکدۀ پزشکی پاریس شد و دکترا گرفت. در 1317 دیپلم جراحی را اخذ کرد و به عضویت مجمع کالبدشناسی پاریس درآمد در 1318 به ایران برگشت و بعد از مدتی در دانشکده پزشکی به عنوان استاد جراحی عمومی و همچنین رئیس بیمارستان ابنسینا مشغول به کار شد. او از دوستان نزدیک علم بود که از همین طریق پلکان ترقی را طی کرد و در دورههای دوم تا هفتم مجلس سنا (به جز دوره چهارم) به عنوان نمایندۀ مردم تهران در مجلس سنا حضور یافت. وی از محارم نزدیک و همچنین پزشک مخصوص شاه محسوب میشد.
[33]ــ احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1371، ص 55
[34]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 162، صص 165 ــ 151
[35]ــ هلاکو رامبد در 1298 در طوالش در خانوادۀ عمیدالسلطنه سردار اسعد طالش متولد شد. بعد از طی تحصیلات عالیه، ریاست شرکت آلیتالیا را به عهده گرفت. در دورۀ هیجدهم مجلس شورای ملّی به مجلس راه یافت. از ابتدای دولت منصور، به رهبری گروه و فراکسیون اقلیت حزب مردم در مجلس انتخاب شد. بعد از تأسیس حزب رستاخیز، نیز به عضویت این حزب درآمد. در سال 1356 در کابینۀ آموزگار به سمت سخنگویی دولت تعیین شد، سپس به مقام وزیر مشاوری در امور پارلمانی نایل گردید. با پیروزی انقلاب از کشور خارج و در سال 1366 به ریاست دفتر رضا پهلوی در امریکا برگزیده شد.
[36]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 162، صص 82 ــ 81
[37]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 154، ص 11
[38]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 162، صص 249 ــ 247
[39]ــ همان، صص 278 ــ 272
[40]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 166، ص 86
[41]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 168، ص 59
[42]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 145، صص 204 ــ 203
[43]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 168، ص 240
[44]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 163، صص 312 ــ 311
[45]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 168، ص 11
[46]ــ کنی در سال 1305 در تهران متولد شد. پس از گذراندن دورۀ مقدماتی و متوسطه در ایران، عازم اوپا گردید و تحصیلات خود را در رشتۀ حقوق و علوم سیاسی در سوئیس و انگلستان به پایان رساند. سپس به کشور بازگشت و به کار قضاوت مشغول شد. در زمان نخستوزیری علم، مدتی معاون نخستوزیر بود و پس از آن سرپرست دانشگاه پهلوی شد. او بعدها همچنین به عضویت کابینۀ جعفر شریفامامی در سال 1357 درآمد و بالاخره مدیریت عامل بنیاد فرهنگی رضا پهلوی را نیز به عهده گرفت.
[47]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 154، ص 43
[48]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 166، ص 40
[49]ــ همان، صص 48 ــ 47
[50]ــ همان، صص 65 و 58
[51]ــ اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، طرح نو، 1371، ص 352
[52]ــ جلال عبده، چهل سال در صحنه، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1367، ص 574
[53]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 164، ص 198
[54]ــ همانجا.
[55]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 163، ص 145
[56]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 167، ص 173
[57]ــ سوابق ناصر عامری نشان میدهد که وی بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی از دانشگاه یوتا در امریکا، در سال 1333 به ایران بازگشت و در سازمان عمران کرمان ــ از سازمانهای وابسته به اصل 4 کمکهای امریکا به ایران ــ مشغول کار شد. در این شغل سلسلهمراتب اداری و مدیریتی را تا مدیرکلی امور اجتماعی و عمرانی دهات در وزارت کشور طی کرد و بعد از آن به معاونت بانک مرکزی ایران نایل آمد. سمتهای دولتی دیگر وی در منابع عبارتاند از: ریاست صندوق اعتبارات کشاورزی، ریاست صندوق توسعه کشاورزی، مسئولیت پخش توسعه در وزارت کشور، رک: آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 150، صص 235 و 224، 205، 164؛ همچنین: اسناد لانه جاسوسی امریکا، احزاب سیاسی ایران، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی امریکا، 1366، ص 42
[58]ــ آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 166، صص 235 ــ 234
[59]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 155، صص 11 ــ 8
[60]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 164، صص 222 ــ 221
[61]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 154، صص 81 ــ 69
[62]ــ همان، ص 79
[63]ــ ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمۀ فرشته سرلک، تهران، نشر گفتار، 1371، صص 486 ــ 485
[64]ــ جلال عبده، همان، ص 574
[65]ــ مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1368، صص 545
[66]ــ سوابق محمد فضائلی نشان میدهد که وی در کودتای 28 مرداد 1332 در سمت فرمانداری شیراز در طرفداری از دکتر محمد مصدق، مجسمۀ محمدرضاشاه را پایین کشیده بود، اما بعدها به طرفداران سلطنت پیوست و در دهۀ 1340 دو بار از طرف حزب اکثریت ایران نوین به نمایندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شد. شایعه بود که وی همراه هلاکو رامبد از فراماسونها هستند. بههرحال بعدها او به حزب مردم پیوست. رک: آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی پرونده 164، صص 235 ــ 224؛ همچنین همان، پرونده شماره 163، صص 8 ــ 7
[67]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 166، صص 222 ــ 121
[68]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 164، صص 205 ــ 204
[69]ــ همان، صص 251 ــ 250
[70]ــ همان، صص 220 ــ 219
[71]ــ همان، صص 203 ــ 201
[72]ــ همان، صص 238 ــ 237
[73]ــ سپهر ذبیح، تاریخ جنبش کمونیستی در ایران، ترجمۀ محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، 1364، ص 362
[74]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 139، ص 39
[75]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 167، ص 51
[76]ــ همان، ص 50
[77]ــ همان، ص 51
[78]ــ همان، ص 50
[79]ــ همان، شماره بازیابی پرونده 155، ص 68
[80]ــ پیتر آوری، همان، ص 79
نشریه زمانه
|