گام دوم ؛ آذر و دی ماه 1356


 پس از شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی (1/8/1356) فضای سیاسی ایران شاهد حوادثی بود که در دو دهه چهل و پنجاه، تجربهای بینظیر به شمار میآمد. اول این که سخنرانیهای فراوانی در بزرگداشت شخصیت این شهید برپا شد. تعداد این سخنرانیها به همراه محتوای سیاسی آنها نه تنها پهنه ایران، بلکه کشورهای همسایه و بسیاری از محافل دانشجویی در اروپا، آمریکا و آسیا را دربر گرفت. دوم این که در این مجالس تنها به گرامیداشت آیتالله سیدمصطفی خمینی بسنده نشد، بلکه نام امام خمینی که سالها زندانی سینهها و گلوها شده بود بر زبان آمد و بالاتر از آن وعاظ و خطبای این مراسم خواستهایی مطرح کردند که پیش از آن بیانش مستوجب گرفتاری و مجازات سخت بود: بازگشت امام خمینی از تبعید، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی قلم، بیان و مطبوعات و... هر چند محمدرضا پهلوی خود را ملزم به رعایت آنچه که فضای باز سیاسی نامیده شده بود، میدید؛ با این حال تعداد قابل توجهی از روحانیان پس از این سخنرانیها دستگیر و تبعید شدند. از این زمان، چرخه مبارزه با رژیم پهلوی گردشی معلوم یافت و میتوان حدس زد چنانچه حادثه تازهای روی نمیداد این چرخه همچنان علیه عمر رژیم شاه به گردش خود ادامه میداد. اما رویدادی که در دیماه 1356 (هشتاد روز پس از شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی) در شهر قم رخ نمود به فروپاشی سلطنت سرعتی فوقالعاده داد. این حادثه همانا کشتار طلاب و مردم این شهر بود که نسبت به چاپ مقالهای موهن در روزنامه اطلاعات (17/10/56) اعتراض کرده بودند. پیشبینی سقوط رژیم شاه پس از این حادثه، اول بار در پیامی که حضرت امام خمینی به مناسبت کشتار 19 دی قم نوشتند، صورت گرفت. در این پیام که به تاریخ 2/11/1356 خطاب به ملت ایران نوشته شد، آمده بود: «من به ملت شریف ایران مژده میدهم که رژیم جائرانه شاه نفسهای آخرش را میکشد.»

 مژده رهبر انقلاب اسلامی، یک سال بعد تحقق یافت. بعدها نیز (پس از انقلاب) برخی از سیاستمداران داخلی و خارجی حادثه 19 دی قم را از عوامل عمده سقوط نظام موروثی سلطنت دانستند. مهندس مهدی بازرگان در این باره نوشت: «عامل مؤثری که توجه، تجمع و توحید همه طبقات سراسر کشور را به مبارزات علیه اوضاع و دستگاه حاکم جلب و تحریک مینمود و از فداکاری و شهادت سرچشمه میگرفت، اربعینهای زنجیرهای بود که بهانه و موجبات آن را سیاست و تبعیت دستگاه شاه تحت حمایت آمریکا در کشتار 19 دیماه مردم قم و در کشتارهای بعدی تبریز و یزد و شهرهای دیگر فراهم آورده بود.» و دکتر کریم سنجابی در این مورد گفت: «خلاصه در همین اوان، حالا یا جلوتر یا بعد از آن بود که مقالهای در روزنامه اطلاعات علیه آیتالله خمینی منتشر شد و بعد که تحقیق کردیم معلوم شد که این مقاله را وزیر تبلیغات دولت یعنی آقای داریوش همایون نوشته و به روزنامه تحمیل کرده که یکی از عوامل مؤثر تحریک مردم و تحریک روحانیت و مؤمنین علیه دستگاه و آغاز انقلابات و جنبش علنی روحانیون گردید.» آنتونی پارسونز نیز با اتکا به دیدگاههای خود نوشت: «واقعه قم که سربازان تعدادی از مردم را از پای درآوردند باعث اغتشاشات بیشتری شد و آن هم به کشتار بیشتری منجر گردید و سرانجام دورهای از ویرانگری و نافرمانی از دولت آغاز شد که شاه مقتدر و پایههایی را که او و پدرش در طول بیش از شصت سال پیریزی کرده بودند، از  میان برداشت.»

 مسلماً کشتار 19 دی قم از عوامل شتابزای نهضت اسلامی ایران بود و از مقاطع مهم و قابل بررسی در این نهضت به شمار میآید.

 آن روز وقتی که پاکت ممهور به مهر دربار محمدرضا پهلوی از دفتر امیرعباس هویدا خارج میشد، کسی از کارگزاران رژیم شاه گمان نمیبرد که این نامه، مثل آتشی به دامن نخنمای رژیم شاهنشاهی بیفتد و نهاد آن را برای همیشه در این کشور بسوزاند.

 پیک دربار نامه را به داریوش همایون که در یک نشست حزبی شرکت کرده بود، رساند. همایون از مفاد نامه باخبر بود، چون پیش از دریافت آن هویدا با تلفن او را در جریان قرار داده بود. هویدا گفته بود که این نامه حاوی مقالهای است که حتماً باید در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار چاپ شود. داریوش همایون روزنامه اطلاعات را برگزید. خبرنگار این روزنامه که برای تهیه خبر از این نشست حزبی در جلسه شرکت داشت، بیآنکه از محتوای این نامه سفارش شده از دربار باخبر باشد، آن را گرفت و با کنجکاوی راهی خیابان خیام شد.

 فرهاد مسعودی، صاحب امتیاز روزنامه اطلاعات، پس از باخبر شدن از مفاد مقاله، آن را برای آینده روزنامه اطلاعات خطرناک یافت و نگران واکنش علما و روحانیان در قم شد.

 مسعودی خیلی زود در تماسهایی با وزیر اطلاعات و جهانگردی(همایون) و نخستوزیر (آموزگار) قانع شد که این مقاله به دستور شاه نوشته شده است و حتی برخی از مفاد تند و تحریکآمیز آن به خواست او در مقاله گنجانده شده است.

 صاحبامتیاز روزنامه اطلاعات فقط میتوانست مقاله را به صفحات فرعی روزنامه هدایت کند تا شاید از ضرب آن بکاهد. او صفحه هفت را انتخاب کرد؛ صفحه اندیشهها و بیآنکه بتواند عنوان مقاله را تغییر دهد (ایران و استعمار سرخ و سیاه) و یا بفهمد که نویسنده آن کیست (احمد رشیدی مطلق) به حروفچینهای خود گفت که تیتر و نام نویسنده را با حروف نازک بچینند.

 صبح هفدهم دیماه 1356 صفحات بسته شده روزنامه، راهی چاپخانه شد.

 غرور شاه منجر به حماقت بزرگ او شده بود. او دستور نگارش مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» را در حالی داده بود که پیش از آن، مضامینش را در گفتوگو با خبرنگار یک مجله آمریکایی بیان کرده بود، اما گزارش وزارت امور خارجه ایران از عراق در این باره که «آیتالله خمینی در رساله عملیه خود سلطنت را غیرشرعی اعلام کرده و این نظر در چاپ جدیدی از توضیحالمسائل ایشان منتشر شده است» خشم او را به آن حد برانگیخت که دستور نگارش این مقاله را داد. او به هویدا دستور داد که در ردّ و ذمّ امام خمینی مقالهای تهیه کند و برای چاپ به روزنامهها بدهد.

 پیش از این، وزارت اطلاعات و جهانگردی سفارشهای مطبوعاتی دربار را (بنا به وظیفهای که عرف شده بود) به انجام میرساند. معمولاً اسدالله علم - که در آن زمان از بیماری سرطان خون رنج میبرد و بالاجبار از سمت وزارت دربار کنار گذاشته شده بود - این سفارشها را به دولت و وزارت اطلاعات و جهانگردی دیکته میکرد. اما امیرعباس هویدا، وزیر وقت دربار، مقاله را در دفتر مطبوعاتی خود تهیه کرد و شاید به خاطر اختلافی که با جمشید آموزگار (نخستوزیر) داشت، مایل بود از بالای سر او عمل کند.

 با پخش سراسری روزنامه اطلاعات و رسیدن آن به شهر قم، اولین واکنشها آغاز شد. طلبههای جوان پس از خواندن مقاله، از اینکه به مقتدا و مراد در تبعیدشان اهانت شده بود، به خشم آمدند. در برخی مدارس علمیه، بریده مقاله ایران و استعمار سرخ و سیاه به تابلوی اعلانات مدرسه چسبانده شد و خبر در اولین ساعات توزیع روزنامه در سطح شهر قم پخش شد.

 اگر خلعتبری وزیر وقت امور خارجه، گزارش سفارت ایران از عراق را به شاه نمیداد، اگر شاه شخص متفرعنی نبود، اگر هویدا شاه را قانع میکرد که چاپ چنین مقالهای به نفع سلطنت او نیست، و اگر... اما «اگرها» در واقعیتهای تاریخی راهی ندارند. به همین دلیل شب هجدهم دیماه، ایران آبستن حوادث بزرگی شد.

 دانشجویان علوم دینی در اولین اقدام خود پس از مشورت با مدرسین حوزهها تصمیم گرفتند فردا (یکشنبه 18 دیماه) بر سر کلاسها حاضر نشوند. تعطیل شدن کلاسها، اعتراض شهر قم را علنی کرد و این اعتراض با شعارهای 250 تن از طلاب مدرسة خان که از محل این مدرسه تا میدان آستانه راهپیمایی کردند و با هجوم مأموران امنیتی متفرق شدند، شکل جدیتر و آشکارتری به خود گرفت. برخی طلبهها صبح روز هجدهم دی به منزل علمای طراز اول شهر قم رفتند و از آنان خواستند به اهانتهای مقاله درج شده در روزنامه اطلاعات اعتراض کنند. همراهی بسیاری از مدرسین موجب شد، طلبهها - که اینک مردم عادی نیز در بین آنها دیده میشدند - بعد از ظهر روز هجدهم در گردهمآیی بزرگی در مسجد اعظم شرکت کنند. بعد از ظهر، بیش از 2000 نفر صحن و شبستان این مسجد را پر کردند. شعارهای این روز همچون دیروز بود: درود بر خمینی- مرگ بر استبداد.

 با غروب آفتاب و آغاز نماز شعارها فروکش کرد و جماعت به نماز برخاستند. پس از پایان نماز آیتالله شیخمرتضی حائری یزدی سخنرانی کرد و با اظهار تأسف از مقاله چاپ شده در روزنامه اطلاعات گفت که بیم آن میرود چنانچه مطلبی در این محل گفته شود اینجا را نیز مانند مدرسه فیضیه تعطیل کنند.

 تظاهرات، پس از نماز مسجد اعظم ادامه یافت. آن شب خیابانهای قم شعارهای فراوانی شنید و حتی شکسته شدن شیشه بانک صادرات را. راهپیمایی شب نوزدهم دیماه با آرامش خاتمه نیافت. درگیریهای پراکنده، عدهای زخمی به جا گذاشت. آن شب هنوز لوله اسلحهها به سمت پایین کشیده نشده بود.

 اهالی بازار با دیدن حرکت حوزه علمیه به حمایت از آن تصمیم گرفتند مغازههای خود را در روز نودزهم دی باز نکنند. بازار قم در این روز تعطیل بود. شهر در التهاب خبر و حوادث دیروز آرام نداشت. سازمان اطلاعات و امنیت قم و شهربانی این شهر به کمک نیروهایی که از تهران وارد قم شده بودند، در سطح شهر، به ویژه در حوالی مدارس علمیه، مرقد حضرت فاطمه معصومه(س) و خوابگاههای طلاب متمرکز شده بودند. گزارشهای دیشب ساواک قم به تهران لحظه به لحظه ارسال شده بود و در آخرین نتیجه، تهران، دستور برخورد خونین را به قم داده بود. این تصمیم در زمانی گرفته شد که شاه موظف بود آداب حکمرانی را بر اساس حقوق بشر رعایت کند، اما گویی این وظیفه شامل اندیشمندان دینی نمیشد.

 همه مدرسین جز آقای سیدکاظم شریعتمداری کلاسهای درس خود را تعطیل کردند. قرار تجمع در صبح نوزدهم، مسجد اعظم بود. پیش از آن حدود 300 نفر از طلبهها به محل برپایی کلاسهای آقای شریعتمداری رفتند و از ایشان خواستند به احترام همراهی با بقیه علما و توهین به امام خمینی، کلاس درس خود را تعطیل کند. وی از این خواست ناراحت شد و آن را توهین به خود تلقی کرد، اما دست آخر از ادامه تدریس خودداری نمود.

 ساواک قم در گزارشی که به تهران ارسال کرد، نوشت: «ساعت 10:30 صبح بیش از پنج هزار نفر از طلبه های علوم دینی در مسجد اعظم اجتماع کردند و از آنجا به منزل چند تن از روحانیون رفتند و از آنان خواستند که از آیتالله خمینی دفاع کنند.» پیش از ظهر آیتالله آملی و علامه سیدحسین طباطبایی برای تظاهرکنندگان که به محل سکونت آنها رفته بودند، سخن گفتند.

 نیروهای شهربانی با آرایش ضدشورش، ماشینهای آبپاش، نفربرهای ارتشی و مأموران مخفی امنیتی در انتظار تجمع بعد از ظهر مردم قم بودند؛ قراری که دهان به دهان همه گشته بود: خیابان بیگدلی، منزل آیتالله نوری.

 بعد از ظهر، پس از سخنان آقای نوری، موج جمعیت که حداقل به ده هزار نفر میرسید، شروع به حرکت کرد. اولین نشانههای درگیری به وسیله مأموران رژیم رخ داد. یکی از آنها شیشه بانک صادرات را با لگد شکست و پاسبان دیگری که لباس رسمی داشت همان شیشه را با پاره آجر نشانه گرفت. همین بهانه کافی بود که لوله اسلحهها به طرف پایین کشیده شود. با فریاد فرمانده نیروهای امنیتی تیراندازی شروع شد. با به زمین افتادن تعدادی از مردم، جمعیت در کوچههای اطراف پناه گرفت و فشردگی تظاهرات از هم گسست. عدهای با هر آنچه که به دست میآوردند مقابل مأموران مسلح رژیم میایستادند: سنگ، شاخه درخت و... جنگ و گریز از آن ساعت تا پاسی از شب ادامه یافت. صدای تیراندازی بیوقفه بود. مجروحان به بیمارستان بزرگ شهر منتقل شدند و عدهای برای آگاهی از حال و روز مصدومین رو به روی بیمارستان اجتماع کردند.

 التهاب شهر قم با ریخته شدن خون حداقل شش شهید و دهها مجروح، ظاهراً فروکش کرد، اما مادر تاریخ، تکانهای نطفه انقلاب را بیش از پیش حس کرد.


هدایت الله بهبودی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 31