گزیده هایی از کتاب خاطرات "اردشیر زاهدی"


گزیده هایی از کتاب خاطرات

خواندن کتاب خاطرات اردشیر زاهدی وزیر خارجه و داماد شاه، که بعدها سفیر ایران  در انگلستان و آمریکا شد . از این جهت جالب است که خاطراتش بخشی از تاریخ حکومت محمد رضا شاه  را از نگاه او روایت می کند. گرچه نقد های جدی به ادعاهایی که در این کتاب مطرح شده است، می توان واردکرد اما محتوای این کتاب از آن جهت که روایت دست اول یکی از سردمداران رژیم شاه است برای پژوهشگران تاریخ معاصر اهمیت دارد. خاطرات اردشیر زاهدی که  درسال 1381 در590 صفحه منتشر شد روایتگر شخصیت زاهدی است که مانند دن کیشوت به مدت بیش از دو دهه در اطراف شاه و رئیس جمهورهای امریکا در عرصه دیپلماسی ایران جولان می داده است.

او به عنوان مردی هتاک، با سوادی اندک که به پاس کودتائی که در 28 مرداد انجام شد و پدرش نخست وزیر کودتا شد، توانست مدارج ترقی را در نظام  شاه بخوبی طی کند و تا پایان عمر شاه همچنان در کنار اوباقی ماند. البته شاید او ازجمله آدم های نادری است که با وجود نزدیکی به خاندان سلطنت  ابایی ندارد که در جایی به اعتراف زبان گشاید و موارد ضعف خاندان پهلوی را با صد ملاحظه بیان  کند. یا به صراحت از موفقیت های جمهوری اسلامی ایران و حضورموفق رزمندگان ایرانی تا سواحل مدیترانه به نیکی یاد کند. همچنانکه در آخرین و شاید تازه ترین مصاحبه اش با علی لیمونادی  سخنانی را در حمایت از حضور نیروهای ایرانی در سوریه مطرح کرده است که حتما طرفداران شاه و سلطنت را رنجانده است.

با این حال نباید ازیاد برد که او بیشتر یک واسطه بین دربارشاه با کاخ سفید بود تا یک دیپلمات، فقط چند باراحتمالا متکی به سوابق پدرش و رابطه داماد و پدر زنی که با شاه داشت پا را از گلیمش درازتر کرد. نه در حد اظهار نظر سیاسی، بلکه توصیه به چند سفیر– از جمله میرفندرسکی سفیر ایران در مسکو- که نسخه اول گزارش های خودشان را اول بفرستند برای وزارت خارجه و سپس برای دربار. اسدالله علم درخاطراتش می نویسد که:

« شاه خیلی عصبانی شد وگفت "اردشیر خیلی پر روشده و باید مرخصش کرد". »

برای آنکه عمق مطالب کتاب خاطرات اردشیر زاهدی (فرزند سپهبد زاهدی عامل کودتای 28 مرداد) را بهتر درک کنیم باید توجه داشته باشیم  دردوران شاه یگانه کسی که در باره سیاست خارجی برای دیگران تعین تکلیف می کرد، شاه بود. همچنان که تنها کسی که حق سیاستگزاری درباره ارتش و قوای نظامی و انتظامی را داشت باز هم خود شاه بود؛ تنها کسی که شهردار برای تهران و تولیت برای امام رضا تعیین می کردباز هم خود شاه بود. خلاصه همه چیز درشاه تجمیع شده بود . حتی در مذاکرات سیاسی میان ایران و عراق هم شاه شخصا با صدام حسین در الجزایر دیدار و گفتگو کرد و قرارداد صلح 1975 میان دو کشور بسته شد. بارها در خاطرات علم می خوانید که فلان دیدار سیاسی در کاخ شاه انجام شد و بیچاره وزیر خارجه را شاه به اتاق راه نداد. حتی در گفتگو با شیخ کویت، چه رسد به سفرای امریکا و انگلیس و بالاتر از آن وزرای خارجه کشورهای بزرگ جهان و یا روسای جمهوری و نخست وزیران آن کشورها که شاه خصوصی با آنها گفتگو می کرد و نخست وزیر و وزیر خارجه را داخل آادم نمی دانست که در حضور آنها گفتگو کند.

اردشیر زاهدی 7 سال داماد شاه بود. یعنی بعد از کودتای 28 مرداد، شاه دخترش "شهناز" را عروس سپهبد کودتاچی "زاهدی" کرد. دختری که از همسر نخست شاه "فوزیه" دختر پادشاه وقت مصر بود. پس از آن 7 سال، اردشیر زاهدی به راه خود رفت اما در کنار شاه ماند و شهناز پهلوی هم به راه خویش رفت، نه در کنار دربار شاهنشاهی که آن را فاسد میدانست و یا درکنار عمه ها و مادر بزرگش که آنها را هم قبول نداشت. او نشان داد که شخصیتی متفاوت با درباری ها دارد. بعدها با جهانبانی ازدواج کرد وهمچنان درکنار او در یکی از شهرهای سوئیس  زندگی صوفیانه ای دارد.

اردشیر زاهدی زمانی که وزیر خارجه در دولت هویدا بود، نه در جلسات کابینه شرکت می کرد و نه اعتباری برای هویدا قائل بود. این اختلاف در همان زمان بر سر زبان ها بود و از آن همه اختلافات، زاهدی در کتاب باصطلاح خاطراتش تنها یکبار و بسیار گذرا می نویسد که یکبار هویدا را کتک زد. در یکی دیگر از اشاره هایش به این اختلاف می نویسد که یکبار به همراه هم، از وزارت خارجه عازم فرودگاه مهرآباد می شوند تا از یک مهمان خارجی استقبال کنند. بین راه هویدا زبان به همدلی می گشاید و می گوید که "ما باید 20 سال سر کار باشیم". زاهدی که رانندگی اتومبیل را برعهده داشته، محکم ترمز می کند و کله هویدا می خورد به شیشه جلوی اتومبیل. سپس می گوید:

«مرتیکه من با دختر شاه نتوانستم 7 سال در یک رختخواب بمانم، با تو 20 سال در کابینه بمانم؟»

گزیده های خاطرات اردشیر زاهدی را به شرح زیر با هم می خوانیم :

1-وقتی به کاخ رسیدم،هویدا را دیدم که پشت ستون نشسته بود. حرف هائی زد که بوی نا امیدی می داد. به سراغ اعلیحضرت که رفتم جریان را به عرض رساندم. گفتند ترسیده که از نخست وزیری برکنارش کنم... شما هم بروید خودتان را (برای نخست وزیری) آماده کنید... عرض کردم گروهی را جمع کردن و ازدولت بد و خوب گفتن شرط مردانگی نیست. نظر مبارکتان هست که یک روز استدعا کردم علیه پدرم چیزی نگوئید؟ دراین صورت،اگرخود من یک روز آمدم و علیه پدرم چیزی به شما گفتم معلوم است که دارم توطئه علیه شما می کنم. (شاه، بعد از کودتای 28 مرداد و محکم شدن زیر پایش، ترس از کودتای زاهدی علیه خودش به سراغش آمد. حوادث کودتائی در عراق و مصر این ترس را بیشتر کرد، بویژه که ژنرال های ارتش هنوز سر سپرده شاه نبودند و سپهبد زاهدی اعتبار بیشتری در میان آنها داشت. به همین دلیل، شاه پس از آن که نمک را خورد و زیرپایش محکم شد، نمکدان را شکست. یعنی سپهبد کودتاچی را برکنار کرد و فرستاد سوئیس که آب خنک بخورد. صحنه ابلاغ برکناری او سر میز شام در کتاب خاطرات ثریا خواندنی است.

2- دکتر اقبال (نخست وزیر) را مجلس استیضاح کرد و او اعلام داشت تا اعلیحضرت از سفر تشریف نیآورند و کسب اجازه نکنم، جواب مجلس را نمی دهم. هویدا هم یک بار به باشگاه افسران رفته و گفته بود من فقط رئیس دفتر خصوصی پادشاه هستم.

3- به خود هویدا هم گفتم صلاح مملکت و صلاح خود توست که کنار بروی. زیاد ماندن ما در پشت یک میز مردم را از ما دور می کند. خود من هم وقتی استعفا دادم و به واشنگتن رفتم به اعلیحضرت به طور خصوصی عرض می کردم که ما داریم به سوی وضع خرابی پیش می رویم... با توجه به گزارش ها و خبرهائی که افراد از تهران می دادند وضع را بد می دیدم.

4- هنگامی که دولت شریف امامی مصدرکار بود (سال 1357 و در اوج رویدادهای انقلابی) به شاه گفته بودند به سفر بلغارستان و آلمان شرقی نروند. می گفتند وقتی ایشان به هنگام نخست وزیری آقای آموزگار (چند ماه قبل از نخست وزیر شدن شریف امامی) به مصر رفته بودند شلوغ شده بود و اعلیحضرت مجبور شده بودند به ایران برگردند. می گفتند اگر اعلیحضرت به آن سفر نرفته بودند آن وضع پیش نمی آمد. این بار هم می گفتند که اعلیحضرت به سفر خارج از کشور نروند چون ممکن است اتفاقی در کشور رخ بدهد.(میزان درک و تحلیل اطرافیان شاه از انقلاب بهمن 57 در همین نقل قول از اردشیر زاهدی منعکس است)

5- در آخرین روزها، در قسمت خوابگاه کاخ بودیم و علیاحضرت هم تشریف داشتند. به ایشان (شاه) عرض کردم اگر خیال می کنید با تشریف بردن شما، آدم احمق و دیوانه دیگری پیدا می شود که جریان اوضاع را عوض کند و 28 مردادی بشود اشتباه می کنید. اعلیحضرت فرمودند تو چقدر نسبت به پدرت حق ناشناس هستی. این همه خدمت کرد و این طور از او یاد می کنی؟ گفتم دراین باره بعد صحبت می کنیم، ولی در این مورد تاریخ تکرار نخواهد شد.

6- هر روز یکساعت تا یکساعت و نیم وقت شرفیابی داشتم. گزارشها را یک به یک مطالعه می کردند. دفتر ویژه گزارش سازمانها را خلاصه کرده و می فرستاد. ساواک هم جداگانه گزارش هائی می فرستاد. همینطور رئیس ستاد ارتش و یا روسای رکن دو. پنجشنبه و یکشنبه ها روز نظامی ها بود و این آقایان، از رئیس شهربانی گرفته تا مقامات نظامی بلندپایه دیگر شرفیاب می شدند و گزارش تقدیم می کردند. گارد شاهنشاهی دستگاهی داشت و جریان کارها را به عرض می رساند. می توانم بگویم اعلیحضرت تقریبا در جریان همه امور قرار داشتند و نمی شود گفت که دولت ایشان را از جریان دور نگاه می داشت.

7- بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق، ملک حسین هم در اردن دچار مشکلات شده بود. نیمه شب اعلیحضرت از من خواست با پدرم تماس بگیرم و بپرسم مایل است – دوباره- نخست وزیر شود یا نه. من با پدرم تماس گرفتم و او پاسخ داد به این شرط که علیه کودتا به کرکوک و بصره حمله کند. ولی نمی دانم در این میان چه حادثه ای رخ داد که متحدان امریکائی و انگلیسی ما از طریق سازمان های اطلاعاتی خود خبر دار شدند که روس ها از این خبر آگاهی یافته و پیغام فرستاده اند اگر از جانب ایران اقدامی علیه عراق صورت گیرد به حکوت جدید عراق کمک خواهند کرد.

ماجرای کودتای 28 مرداد

8- در بخش کودتای 28 مرداد اردشیر زاهدی عمدتا کوشیده است نقش خود و پدرش در کودتا را برجسته کند و لام تا کام درباره عوامل در حال نقشه و توطئه انگلستان و امریکا در روزهای فاصله 24 تا 28 مرداد چیزی نمی نویسد.

9-  سپهبد زاهدی و چند سرهنگ و سرتیپ و تبلیغاتچی که در آن روزها در کنار او قرار داشتند و خانه به خانه می شدند تا ببینند وضع چه می شود، طرح فرار به کرمانشاه و یا استقرار در اصفهان مطرح می شود. یعنی، پس از شکست 25 مرداد 32 (مرحله اول کودتا) می خواستند فرار کنند و البته پیش از رفتن از تهران هم دست به انفجار و ترور بزنند.

اردشیرزاهدی می نویسد که کودتاچی ها بسیار نا امید بودند و فکرش را نمی کردند که عوامل اصلی کودتا که سرنخ آنها در دست مجریان انگلیسی و امریکائی کودتا بود، سرگرم تدارک یک خیز دیگر کودتائی هستند. به همین دلیل وقتی خبر آغاز کودتا در روز 28 مرداد می رسد، همه آنها حیرت زده می شوند. در نیمروز 28 مرداد است که عوامل انگلیسی کودتا می فرستند عقب سپهبد زاهدی و به او می گویند می تواند از مخفیگاه در آمده و برود شهربانی و سپس رادیو را بگیرد.

10- سرهنگ ضرغامی معاون لشگر در محل قرار در کوه صوفی اصفهان به من گفت:

« من در این دو روزه سعی کرده ام تماس سربازان و نفرات ارتش با محیط شهر و وقایعی که در آن میگذرد بکلی قطع باشد و الان امور انتظامی شهر را شهربانی در دست دارد و عمال مصدق و توده ایها همه گونه یکه تازی می کنند. من در وضع فعلی دو کار می توانم بکنم. یکی این که با یک عمل شدید نظامی تمام مقامات کشوری و محرکان وقایع اخیر را دستگیر نمایم و اختیار شهر را از هر جهت در دست بگیرم. دیگر آنکه اگر در تهران احتیاج به قوای نظامی بیشتری باشد با نفرات لشگر و تسلیحات نسبتا مجهزی که دراختیار داریم برای کمک به شما عازم تهران شویم. سوخت و وسائل موتوری برای رسیدن به تهران داریم. حتی زره پوش و ارابه جنگی هم داریم. می توانیم خودمان را حداکثر 14 ساعته به تهران برسانیم.»

در بازگشت به تهران گزارش و نتیجه سفر را به پدرم در مخفیگاه دادم و ایشان گفت که منتظر گزارش کرمانشاه هستم. دیروز عصر خبر رسید که سران حزب توده که تا چندی قبل در سوراخ ها پنهان بودند برای گرفتن اسلحه علنا با مصدق وارد مذاکره شده اند اما از نتیجه مذاکرات هنوز اطلاعی ندارم. همه منتظر نتیجه سفر فرزانگان بودیم که از کرمانشاه و مذاکره با سرهنگ بختیار بازگشته است. 

11- سرهنگ تیمور بختیارپیام داده بود که با تمام قوائی که تحت فرماندهی دارد دراختیار است. اسلحه و مهمات و آذوقه به مقدار کافی در کرمانشاه موجود است و حتی میتوانیم خودمان را برای حمله به تهران آماده کنیم. سرهنگ بختیار درانتظار ورود تیمسار زاهدی به کرمانشاه ویا حرکت از تهران و ورود به کرمانشاه بود. بعد از این گزارش ها بحث به میان آمد که برای تشکیل "ایران آزاد" به اصفهان برویم یا به کرمانشاه. (در فاصله 25 و 28 مرداد که خیز اول کودتائی شکست خورده بود)

12- [فضل الله زاهدی] پدرم گفت: بی شک پس از اعلام موجودیت ما و تشکیل "حکومت ایران آزاد" دار و دسته مصدق با ساز و برگ و اسلحه و نفراتی که دراختیار دارند به سراغ ما خواهند آمد. ما باید قدرت دفاعی از خود و حتی حمله داشته باشیم. دفاع و حمله جای امن و مطمئن می خواهد و جای مطمئن محلی است که عوامل طبیعی مساعد هم داشته باشد. من اصفهان را جای امنی برای خودمان تشخیص نمی دهم، زیرا با قدرت کمی که داریم باید از یک طرف به خارج راه داشته باشیم حال آنکه اصفهان در قلب مملکت است و به آسانی می توانند از همه طرف ما را محصور کنند. حتی از لحاظ سوخت و آذوقه هم می توانند ما را در مضیقه قرار دهند. اطراف اصفهان از همه طرف باز است و جنگیدن در دشت با نفرات کم کار آسانی نیست. بنابراین کرمانشاه مناسب تر از اصفهان است. قرار شد قبل از حرکت ما- تیم ارتشی ها به همراه زاهدی و همکاران او- به طرف کرمانشاه در چند نقطه دست به تخریب بزنیم. ما دراتاق مجاور محل جلسه همه سرپا دور پدرم ایستاده بودیم و دراین باره صحبت میکردیم که خبر آوردند یک ربع قبل در خیابان لاله زار و چهار راه اسلامبول و میدان مخبرالدوله عده ای علیه مصدق و توده ایها دست به تظاهرات زده و ماموران انتظامی هم با آنها هم صدا شده اند. این خبر برای ما غیر منتظره بود. همه ساکت و آرام به یکدیگر خیره شدیم