حکومت وحشت


دکترمحمدقلی مجد
7991 بازدید
رضا خان بریتانیا آمریکا

حکومت وحشت

میلسپو در کتاب 1946 خود[=آمریکائیان در ایران] گوشه‌هایی از حکومت وحشت رضاشاه را شرح می‌دهد. او می‌نویسد که رضاشاه «هزاران نفر را حبس کرده و صدها نفر را کشته بود، و بعضی‌ها را با دست‌های خودش به قتل رسانده بود.» در نتیجه این حکومت وحشت، «بر دل مردم ترس افتاده بود. به هیچ‌کس نمی‌شد اعتماد کرد؛ و اَحدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت.... شواهد فراوان و متأسفانه مجاب کننده‌ای نیز نشان می‌داد که وحشت‌افکنی‌های [شاه] روان مردم محجوب و زودرنج [ایران] را آشفته کرده و تعادل روحی‌شان را برهم زده بود. علاوه بر این، او چنان روحیه خشونت آمیزی از خود نشان می داد که تأثیرات شومی در دامن زدن به  خُلق و خوی ناپایدار مردم، از هم گسیختگی کشور، و نابسامانی و ضعف حکومت گذاشت.»

اسناد وزارت امور خارجه آمریکا تصویر روشنی از حکومت وحشت که در سال های 1921 تا 1941 بر مردم ایران حاکم بود ارایه می دهد. برای مدت بیست سال کشور تحت یک حکومت نظامی کاملاً مستبد و ددمنش اداره می‌شد. مجلس بله‌قربان گو شده و سانسور کامل بر کشور حکمفرما بود. روزنامه‌ها و مدیران‌شان از اولین قربانیان این دیکتاتوری بودند. شرح سرکوب روزنامه ها، خشونت فیزیکی (به ویژه ضرب و شتم‌های وحشیانه‌ای که به دست شخص رضاخان انجام می شد)، و حتی قتل مدیران سرکش روزنامه‌ها در این اسناد ثبت و ضبط است. نمونه‌های بسیاری از بازداشت و سپس ناپدید شدن مخالفان، از جمله تعداد زیادی از علما، که برجسته‌ترین‌شان سید حسن مدرس بود، در این اسناد یافت می‌شود. داستان دستگیری و قتل بدون محاکمه شخصیت‌های سیاسی، نظیر تیمورتاش، سردار اسعد، حییم، صولت الدوله، فیروز، و سایرین به تفصیل در گزارش‌های فوق آمده است. از گزارش‌های متعددی که هارت درباره دستگیری و قتل تیمورتاش تهیه کرده است درمی‌یابیم که درست پیش از مرگ تیمورتاش، رضاشاه در زندان به ملاقات او می رود و چنان کتک وحشیانه‌ای به او می‌زند که تیمورتاش بیهوش بر زمین می افتد. هارت همچنین خوراندن «حَبّ سفید» به تیمورتاش را در گزارش‌هایش ذکر کرده است. بدون استثناء، علت مرگ در چنین مواردی یا سکته قلبی گزارش می شد و یا سکته مغزی.

آنچه شاید یکی از ابعاد جالب توجه این رویدادهای اسفناک برای مورخان باشد، تلاش وزیرمختار انگلیس برای نسبت دادن مرگ برخی از این شخصیت‌های زندانی به علل طبیعی است. از همه قابل توجه‌تر اصرار وزیر مختار انگلیس به همتای آمریکایی‌اش، ویلیام اچ.هورنی بروک، بر این مسئله است که مرگ سردار اسعد، وزیر جنگ سابق و یکی از رؤسای ایل بختیاری، در سال 1934 در زندان، به علت سکته مغزی بوده است. بعدها یکی از مقامات زندان را که به قتل سرداراسعد متهم بود، در سال 1944 در یکی از میدان‌های تهران در کنار مجسمه سوار بر اسب رضاشاه، به دار آویختند. این صحنه طنز‌آمیز، ریچارد فورد، کاردار آمریکا، را بر آن داشت که در گزارش خود بنویسد در حالی که مسئول زندان به دار مجازات آویخته می‌شد، قاتل اصلی یعنی رضاشاه که مجسمه‌اش در میدان بود از چنگال عدالت گریخته بود.

شرح سرکوب وحشیانه عشایر به دست ارتش، غارت مال و اموال آنها، و تبعید اجباری این مردم نگون‌بخت نیز در گزارش‌های مزبور آمده است. صحنه هولناک گذراندن مردان و زنان سالخورده و کودکان از صدها کیلومتر زمین خشک و لم یزرع و تبعید از خانه و کاشانه‌شان درغرب ایران به مناطق دورافتاده خراسان به خوبی در این گزارش‌ها انعکاس یافته است. ناراحت کننده‌تر از آن شرح مفصل کشتار مردم در ژوئیه سال 1935 در مشهد است. چنان که وزیرمختار آمریکا توصیف کرده، نیروهای ارتش به دستور شخص شاه به تظاهرکنندگان حمله کردند، و «استفاده از تیربار موجب تلفات هولناکی شد.» برآورد محافظه‌کارانه از شمار کشتگان و مجروحان 500 نفر بوده است. علاوه بر این، در حدود 2000 نفر نیز دستگیر شدند و «هر روز در گروههای 30 نفری فلک می شدند.»

انگلیسی‌ها در اولین واکنش خود به این تراژدی اسفناک، درست همانند زمانی که سعی داشتند مرگ برخی شخصیت‌های زندانی در سال 1934 را به علت‌های طبیعی نسبت بدهند، حالا نیز تلاش می‌کردند که  تعداد تلفات را کم‌تر از واقع ذکر کنند، و اصرار داشتند که «فقط» شصت نفر کشته و 120 نفر دستگیر شده اند. بر اساس گزارش وزیرمختار آمریکا، بعد از این واقعه اسفناک دل‌مشغولی اصلی وزیر مختار انگلیس محفاظت از جان رضاشاه در مقابل سوءقصدها بود.

هارت می‌نویسد، «انگلیسی‌ها همیشه برای موفقیت سیاستهای‌شان به او[=رضاشاه] متکی بودند» و می‌خواستند که رضاشاه زنده بماند، و بدین ترتیب ادامه کشتارها را تضمین می‌کردند. در سال 1938 حکومت وحشت علاوه بر سایر شخصیت‌ها، مدرس، علی‌اکبر داور، نصرت الدوله فیروز، حسین دادگر، علی دشتی، و زین‌العابدین رهنما را نیز طعمه خویش ساخته بود. چهار شخص اول به سرنوشت شومی گرفتار شدند. بقیه نیز یا تبعید و یا در بیمارستان زندان «بستری» شدند. در اینکه مدرس از همان اول دشمن سرسخت رضاخان بود شکی نیست، ولی  برخی از  قربانیان مزبور از همان روزهای اول حکومت رضاخان از ملازمان او بودند و در رسیدنش به قدرت نقش داشتند.


«رضاشاه و بریتانیا»؛ محمد قلی مجد؛ انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی؛ صص 22 تا 27